یوکو اوگاوا در قالب «کفش پادشاه» به زبان عربی بازمیگردد
بیروت: سوسن الابطح
* در پایان از خود میپرسی که دلیل شهرت یوکو اوگاوا چیست؟ چه بهرهای از خواندن چنین رمانی، که احساس به کمبود در معرفت اشخاص را میافزاید بیآنکه احساس دانایی را در فرد بهوجود آورد، بهدست میآید؟
یوکو اوگاوا نویسنده ژاپنی که بسیاری از جوایز را بهدستآورد و یک شهرت جهانی بهدستآورد و آثار او به زبانهای مختلف جهانی ترجمه شد یکبار دیگر، در قالب «کفش پادشاه» منتشره توسط «دار الآداب» به زبان عربی بازمیگردد، کتابی که توسط معن عاقل ترجمه شدهاست.
همین انتشارات پیشتر «استخر شنا» و «اتاقی نمونه برای مردی بیمار» همین نویسنده را منتشر کرده بود.
این نویسنده که به رفتار نامانوس و جملههای زرین و فشردگی متن معروف است در این نوشته خود دربارهٔ یک کارمند استقبال در یک آزمایشگاه منحصربه فرد سخن میگوید که در آن آدمهایی مراجعه میکنند که تلاش میکنند خاطرات خود را حفظ کنند.
حوادث اصلی این رمان میان دیشیمارو، یکی از شخصیتهای رمان، و این کارمند استقبال اتفاق میافتد و دیگر شخصیتهای این نوشته نقشی زیادی ایفا نمیکنند. این کارمند استقبال، که بهرغم اصلی بودن شخصیت او برای داستان، نامی از آن نمیآید در یک کارخانه نوشابهسازی کار میکرد که در حادثهای باعث شد قسمتی از انگشت خود را از دست بدهد و همین حادثه او را به سمت کار در این آزمایشگاه کشاند و باعث شد که هیچ وقت مشروبات گازدار نخورد.
در همه چیز این رمان کوتاه که تنها ۹۵ صفحه دارد، خواننده در برابر یک متن رازآلود قرار دارد و هیچگاه متوجه نمیشود که چرا مشتریان به این آزمایشگاه مراجعه میکنند و برای اندوختن وسایل عجیبی مانند حشرات و گیاهان و غیره میآیند. کارمند استقبال همه این نمونهها را مرتب میکند و آنها را ردهبندی میکند و در این کار تنها دیشیمارو است که بهکمک او میپردازد.
از سوی دیگر رابطه حسی که بعدها بین دیشیمارو و کارمند استقبال برقرار میشود تنها رازآلودگی این نوشته را میافزاید و خواننده هرگز متوجه نمیشود که چرا در برابر آن تسلیم میشود، آیا عاشق او میشود یا اینکه تنها در برابر او کوتاه میآید؟ و بازهم روشن نیست که چرا او حمام و بانیو را محل دیدار انتخاب کردهاست با اینکه این ساختمان ۴۳۰ اتاق دارد. چه چیزی این مرد را شیفته کفش کارمند خود میکند و چرا ا کفش مشکی را بر پای این زن میکند و از او میخواهد که همیشه آن را بپوشد تا اینکه گویی جزوی از بدن او شود.
در طول این رمان پرسشهایی برای خواننده بهوجود میآید که تلاش میکند با خواندن رمان پاسخی برای آنها بیابد اما او در برابر یک حقیقت شگفتزده میشود و آن این است که صفحات کتاب بهسر میآید و هیچ پاسخی عرضه نمیشود.
این شیوه نگارش درست عکس شیوه نگارش قدیمی است که در خود شگفتی ندارد و از جملات زیبای ادبی تهی است و حوادث بهسردی و کوتاهی اتفاق میافتند و از هر گونه احساسات خالی هستند؛ شخصیت داستان گویی رباتهای بیجان هستند. حتی در جملاتی که توقع میرود به نقطه هیجان برسد بازهم جملات در ضرباهنگ یکنواخت حرکت میکند تو گویی نویسنده اصرار دارد که جملات را از بار حسی تهی کند. خواننده نمیتواند چیزی راجعبه سرگذشت کارمند استقبال یا زندگی گذشته او بداند و نویسنده نیز هیچ تلاشی نمیکند تا ما را با او آشنا کند، همچنین که ما هیچ چیزی از دیشیمارو نمیدانیم و تنها از زوایه ارتباط او با کارمند استقبال آشنا میشویم. نه بازگشت به عقب وجود دارد و نه نگاهی بهسوی آینده دوخته میشود. تنها واقعیت است که با لحنی ابداعآمیز توسط نویسنده به نگارش درمیآید.
بدین ترتیب خواننده همراه متن میشود و در یک حرکت آرام پیش می رود و اصلاً تلاشی صورت نمیگیرد که قلب او را به تپش وادارد یا تفکرات از او پیشی بگیرند.