فروشگاه هرودز در لندن

فروشگاه هرودز در لندن

هنگامی که در اواخر دهه هفتاد برای اقامت به لندن آمدیم، به هر جا که نظر می کردیم، سایه دو زن را می دیدیم: دوران ملکه الیزابت یا دوران ملکه ویکتوریا. الیزابت اول، و ویکتوریای اول و آخر. اما همه چیز را سایه ای از غبار پوشانده بود. توجهی به تندیس طلایی پرنس آلبرت در هاید پارک، نمی شد، زیرا برای تجملات بودجه ای نبود. خیابان ها تاریک و دلگیر بودند، و از تاکسی های اصیل، فریاد زنگ زدگی و فرسودگی خارج می شد. حزب کارگران چپ گرا، که بر چرخ های چوبی و افکار سنگی حرکت می کرد، بر دست اتحادیه ها و زیر پای اعتصاب ها وضعیتی وخیم داشت، و آن را مردی که در کوچه پس کوچه ها بزرگ شده بود و آرتور اسکارگیل نام داشت، رهبری می کرد. جیمس کالاهان، رهبر خوش خلق کارگران، «زندانی» محافظه کاران و تندروها بود. به جز در بحث تدبیر و حضور درخشان، هیچ اثری از کارگران نابغه مانند دنیس هیلی نبود.

بریتانیا واقعاً بر روی لبه ایستاده بود. بریتانیا به علت کسری بودجه و ظهور غوغایی مانند سخنرانی اسکارگیل، تقریباً مشرف به شبح جنگ داخلی بود. شرکت هواپیمایی ملی، بریتیش ایرویز، از همه بیشتر به حاشیه تبدیل شده بود. فرودگاه هیترو مانند فرودگاه اروپای شرقی بود. ولی پیش از سقوط از لبه، زن دیگری در تاریخ بریتانیا ظهور کرد. ملکه نبود، بلکه دختر بقالی از حومه ونچلی بود، محله فروشنده ها و کارکنان قطارها و کارگران ساختمانی.

امروز در لندن به هر سو نگاه می کنم، تصویر او را می بینم: بر بالای برج ها مدرن، بر ساختمان های «شهر»، خیابان دارایی، و بر ساختمان هایی که هنوز هم در ساحل رود تیمز هر روز بالا و بالاتر می روند. در محله هایی که پر از بدبختی بود و به بخشی از رفاه، زیبایی، و جنبش زندگی تبدیل شدند. در ایستگاه های قطاری که یکی از اولین راه آهن ها بود، و مانند هیترو ، یکی از مدل های اصلی جنب و جنبش در جهان تبدیل شد. بر صندلی های بریتیش ایرویز که یکی از مهم ترین شرکت ها در جهان تبدیل شد. در محله ها و خیابان ها عبور می کنم ولی آن ها را نمی شناسم. گویی لندن دیگری به جای آن لندن بنا شده است، که به دوران قدیمی الیزابت و ویکتوریا، درخشش تازه ای داد. این دورانی است که مارگریت تاچر، زن پولادین، آن را آغاز کرد، و افراد غیر فعال را از پنجره ها به بیرون پرت کرد و آن ها را با پوسته هایی که به آن ها چسبیده بود، دفن کرد. این خانم مدیریت دولت هایی را به عهده گرفت که بهترین مردان را در خود جای داده بود. و شعار او این بود: « بازگشتی به عقب نیست». دیگر کیسه های زباله در گوشه و کنار شهر طلایی وجود ندارد.

پس از تاچر، تحول برای برتانیا آسان شده بود. حتی کارگران چرخ های چوبی و افکار قرن نوزدهم خود را تغییر دادند. هنگامی که انگلستان، مانند ملکه ای با او وداع کرد، می دانست که دورانش با او به پایان نخواهد رسید. بلکه به تازگی فصل دیگری برای کشور آغاز شده است.