اسماعیل هنیه

اسماعیل هنیه

زبان‌شناسان به خوبی می‌‌دانند که زبان نه صرفا ابزاری برای گفتگو که چیزی مهم‌تر و فراتر از آن است؛ نظامی است جامع برای تفکر، شبکه‌ای پیچیده متشکل از معانی و دلالت‌ها، نظامی بارور با مفاهیم و نمادها. از این رو، بری آگاهی از میزان سواد، ایدئولوژی وجهان بینی یک فرد صرفا کافی است که نگاهی به زبان فرد، دایره واژگانی که به طور معمول استفاده می‌کند و مفاهیمی که محور اصلی فرهنگ لغات زبانی او را تشکیل می‌دهد، بیندازید. بنابراین زبان یا ادبیات یک فرد هر قدر مبهم، دوپهلو یا سری باشد، همچنان بیانگر طرز تفکر، پس‌زمینه فکری و جهان‌بینی او خواهد بود.

با توجه به این تعریف زبان‌شناختی، ما آخرین بیانیه اسماعیل هنیه، نخست وزیر حماس را چگونه باید بخوانیم؟ «ما مردمانی هستیم که مرگ در راه خدا را به اندازه‌ای که دشمنانمان زندگی را دوست دارند، دوست داریم.» این نگاه عاشقانه به مرگ از کدام فرهنگ نشات می‌گیرد؟

مرگ بزرگ‌ ترین معمای زندگی است و حتی قرآن هم آنرا «فاجعه» خوانده. بشر همیشه از طریق هنر و زیبایی سعی کرده بر این فاجعه زندگی غلبه کند. بنابراین چطور می‌توان به مرگ عشق ورزید؟ از یک سو در اینجا مسئله دوست داشتن مطرح است و هنیه آشکارا پا را فراتر نهاده واز واژه «عشق»، شکل بسیار عمیق و پرشور دوست داشتن، استفاده کرده است.

از سوی دیگر، پیچیده‌ترین معمای موجودیت انسان مطرح است؛ مرگ.
در نتیجه، در بیانیه هنیه دو پارادوکس تعجب‌برانگیز مربوط به دو مفهومی وجود دارد که به یک حوزه نمادین هم تعلق ندارند.

به عقیده من این جمله تکان‌دهنده تنها در حوزه روان‌شناسی، فرهنگ و سیاست قابل بررسی است. از لحاظ روان‌شناسی می‌توان گفت که در این جمله توهمی وجود دارد که استفاده هنیه از یک استراتژی دفاعی غلط را هم نقض می‌کند. به رغم غرور، عزت نفس و اعتماد به نفسی که از این جمله برداشت می‌شود، بیانیه هنیه در واقع بیانگر ناامیدی و سرگردانی است. حتی اغراق نیست که بگوییم اعتراف به «عشق به مرگ» در واقع بیانگر نوعی عهد خودکشی نمادین است.

از لحاظ فرهنگی هم می‌توان نفوذ طرزفکر مردسالارانه و فشار عمومی را در این بیانیه حس کرد. واقعیت این است که این حالت ابراز عشق صرفا می‌تواند شخصی و انفرادی باشد، بر خلاف عشق به زندگی که پدیده‌ای است که همگان به صورت ضمنی وآشکار رویش اتفاق نظر دارند.

این ابراز عشق چهره ارشد جنبش حماس به مرگ اشاره به درکی نادرست از اسلام و ارجاعی تاریخی که با مفهومی کهنه و دمده از «جهاد» مرتبط است، دارد.

بنابراین ما در اینجا با حرفی دگماتیک روبه‌رو هستیم که سابقه ایدئولوژیک مملو از خشونت ذهنش تنها منجر به تحریک کشمکش با اسرائیل شده و به تلاویو این قدرت را داده تا مدرکی محکم علیه کل جهان عرب و فرهنگ اسلامی برای جامعه بین المللی رو کند.

مهم‌تر از همه اینکه آیا آقای هنیه با آن ابراز علاقه اغراق‌شده‌اش به مرگ نماینده کل مردم فلسطین است؟ آیا این بیانیه آخر او به این معنی است که تمام فلسطینی‌ها مرگ را عاشقانه دوست دارند؟

از نگاه من مردم فلسطین هم مثل مردم کشورهای دیگرجهان عاشق زندگی هستند. اگر غیر از این باشد، هدف از این همه تلاش و مذاکره یا صرفا تلاش برای زنده ماندن چیست؟
حرف از مرگ هیچ دستاورد ویژه‌ای برای فلسطینی‌ها به ارمغان نیاورده است. در حقیقت، خون فلسطینی‌ها و عرب‌ها پایمال شده و غمی جانسوز را در دل‌های ما نشانده است.
حرف از عشق به مرگ در واقع مساوی با خود مرگ است!

البته ناگفته نماند که در حوزه سیاسی کسانی که چنین دیدگاهی دارند معمولا یا ایزوله هستند یا تحت محاصره. این دقیقا وضعیتی است که حماس در حال حاضر در آن قرار دارد. وضعیت فلسطینی‌ها هم در منطقه و هم در جامعه بین‌المللی در موضع استراتژیکی بسیار ضعیفی قرار دارد، این در حالی است که حماس به دنبال بحران‌هایی که گریبانگیر اخوان المسلمین شد حتی ضعیف‌تر از سابق هم شده است.

صدور چنین بیانیه‌ بیهوده‌ای که از روی احساسات واز موضع ضعف نوشته شده، از سوی یک سیاست‌مدار واقعا بی‌مسئولیتی محسوب می‌شود. سیاست‌مداران باید برای بحران‌ها راه‌حل بیابند و با خرد سیاسی و روشنفکرانه خود بتوانند مردم را شگفت‌زده کنند نه اینکه با غرور گواهی فوت خود را امضا کنند.

نکته تعجب‌برانگیزتر این است که این بیانیه در خلال سخنرانی هنیه در مراسمی که به مناسبت سالگرد ترور شماری از سران ارشد حماس برگزار شده بود، صادر شد؛ چرا که در موقعیت‌های این چنینی است که، بیش از هر موقعیت دیگر، همه دعوت به ابراز عشق به زندگی و آینده می‌شوند، نه دعوت به مرگ.

آقای هنیه اگر کمی ذوق داشت می‌توانست با گفتن اینکه «ما زندگی را بیش از اندازه‌ای که دشمنان‌مان آن را دوست دارند، دوست داریم» حرف قابل توجه و مهمی را علیه مخالفان خود بزند. فقط در این صورت بود که می‌توانست پیامی مثبت به جهان بفرستد، حالا ارسال پیامی مثبت به فلسطینی‌های عاشق زندگی که با چنین تفکر ناامیدانه و مایوس‌کننده‌ای بزرگ شده‌اند، که بماند.