حملات تکراری جنگنده های اسرائیلی علیه مواضع ایران در سوریه، که آخرین آنها یورش به یک مرکز فناوری نظامی در شهر اللاذقیه بود، و البته تجسس همیشگی اسرائیل از برنامه های نظامی ایران، این روایت جبهه مقاومت را اثبات می کند که همواره این کشورها در حال مبارزه با اسرائیل بوده و در نهایت، این رویارویی بین دو جبهه به یک نبرد پایانی ختم خواهد شد که در آن زوال رژیم صهیونیستی و نابودی آن رقم خواهد خورد.

این روایت بر این است که حملات توقف ناپذیر اسرائیلی ها بهترین گواه جدیت ایران در امر مبارزه علیه اسرائیل است؛ ایرانی ها درست برخلاف عرب ها در رابطه با مقاومت در برابر کیان صهیونیستی در حال آماده کردن خود بوده و قضیه ی مجهزکردن نطامی حزب الله و دیگر هم­پیمانان ایران در سوریه و عراق در راستای این تلاش، صورت می گیرد. از این رو این روایت بر این عقیده است که هر که در این گیر و دار از خطرناک بودن تلاش ایران سخن بگوید، دانسته یا ندانسته، به جبهه اسرائیلی ها پیوسته است، زیرا در حال حاضر این ایران است که طلایه دار ایستادگی در برابر برنامه های اسرائیلی -آمریکایی است. بر اساس این طرز تلقی همه تلاش های ایران در منطقه، و در راس آنها برنامه هسته ای ایرانی در هر دو بعد نطامی و غیر نطامی، و همچنین دخالت های ایران در کشورهای همجوار- که تهران همواره منکر آن بوده- که منجر به تشکیل یا براندازی حکومت هایی می شود، در واقع در راستای ایجاد یک توازن استراتژیک میان دو طرف بوده تا در نهایت امکان برخورد نهایی میان دو جبهه برای نابودی رژیم صهیونیستی فراهم آید.

از سوی دیگر این روایت بر این عقیده است که ایران همسایه تاریخی عرب ها بوده و روابط طرفین علی رغم برخی تنش ها و بحران ها، یکسری نزدیکی  و تنش  زدایی ها یی به خود دیده بود. در واقع ایرانی ها جزیی از تاریخ این منطقه اند و از یک تاریخ طولانی برخوردارند، در حالی که اسرائیل از این سابقه تاریخی قدیمی بی بهره بوده؛ و تلاش های آن برای مهاجرپذیری در راستای پوشش همین ضعف خود در برابر خطرات دموگرافیکی است که از سوی عرب های فلسطینی موجود در اسرائیل صورت می گیرد، عرب هایی که همواره به فرهنگ و سنت و هویت عربی خود پایبند بوده و حق خود در سرزمین تاریخی فلسطین را غیر قابل مناقشه می دانند.

اضافه بر این طرفداران این نگرش معتقدند که تنش میان ایران و عرب ها مبارزه ای در راه سردمداری منطقه است، تنشی که داری یک ماهیت مذهبی است، و بر زنجیره ای از کینه خواهی استوار بوده که ریشه در چند سده تاریخ دارد، به گونه ای که هر امکان تفاهم و نزدیکی برای اتحاد دو طرف در برابر اسرائیل را منتفی می کند، و از ایستادگی در برابر اسرائیل که در حال مصادره ی سرزمین های فلسطینی و پاک کردنِ صورت­مساله قضیه فلسطینیان، که هیچ امیدی برای حل آن به نظر نمی آید، بازمی ماند.

اما گفتنی است که این آراء از تلاش های ایران برای تهاجم و توسعه طلبی و سوءاستفاده از خلاء قدرت عربی در منطقه چشم می پوشد، و در خصوص این مساله سکوت می کند که ایران به صرف واکنش های جزیی بسنده کرده که نمی تواند نشانه ای از یک استراتژی کامل برای مقابله با اسرائیل باشد که ایران همواره داعیه دار آن است؛ بی آنکه بخواهیم اشاره ای به عقبه های قومی یا مذهبی یا تاریخی آن کنیم. از سوی دیگر اگر فرض بگیریم که ایران و کشورهای عربی اختلافات خود را کنار بگذارند، و همچنین از این مساله چشم بپوشیم که فروپاشی نظام منطقه ای باعث  شده هر گونه امکان بسیج برای مقابله دیپلماتیک و سیاسی و نطامی با اسرائیل به صفر برسد -زیرا اختلافات داخلی میان جناح های فلسطینی و بحران های منطقه که حاصل انباشت سده های طولانی است، و همچنین نابودی حداقل نقاط اشتراک میان نظام های عربی آن را تغذیه می کند- این سوال پیش می آید که ایران چگونه آلترناتیوی برای ملت عربی تقدیم می کند که نظام های عربی از ارائه آن ناتوان هستند؟ این یک پرسش بنیادین است که در شرایط حاضر چه نطام یا رژیمی حاضر است هم پیمان ایران شود؟

در واقع ما در برابر سه الگو عملی هستیم که در هر یک از عراق و سوریه و لبنان بر سر کارند، و هر یک دچار بحران های ساختاری عمیقی هستند که به نطر می آید همچنان در آینده درگیر آنها خواهند بود. این کشورها سیاست های مختلفی را پیگیری می کنند که یکبار در قالب تبعیت کامل از ایران نمود می یابد مانند مورد نظام بشار اسد در سوریه، و یکبار در قالب مسالمت طلبی اضطراری از ایران تجلی می یابد تا از همزیستی داخلی میان مذاهب مختلف محافظت شود مانند مورد لبنان. این در حالی است که سیاست ایران در هر سه کشور بر استفاده از اختلافات و پشتیبانی از موضعی در برابر موضع دیگر، و سوء استفاده از تناقضات محلی مبتنی است و تلاش برای اینکه این اعمال به عنوان مقاومت اصیل قلمداد شود، در حالی که همه این اعمال تلاشی برای تقویت موضع مذاکره ایران با غرب است.

از سوی دیگر خسارت های که عراق و سوریه و لبنان از سیاست های ایران در نقض حاکمیت ملی، و آشفته کردن بافتار اجتماعی، و ایجاد نحل و فرقِ در حال مبارزه، و تقویت برخی هویت های مذهبی  در برابر هویت های مذهبی دیگر،  خواهند پرداخت، خسارت هایی است که بار سنگینی بر آینده این کشورها تحمیل خواهد کرد، به ویژه برای نسل جوان که اسیر منطق جنگ داخلی خواهد بود طوری که مقابله با اسرائیل برای این نسل یک آرزوی دست نیافتنی به نظر خواهد آمد که پس از پیروزی بر علیه «دشمن داخلی» متحقق می شود.

در واقع استدلال به حاضر برای غایب (و در اینجا غایب عبارت از آینده دور است) به ما می گوید که الگوی نظام سیاسی ایران پس از چهار دهه حکمرانی نمی تواند در جوامع و کشورهایی که دارای بافتار مذهبی اجتماعی پیچیده تری از ایران هستند تحقق پیدا کند.  این الگو که حتی از ارایه  یک اندیشه یکپارچه ناتوان مانده و هیچ مشارکت قابل مشاهده ای در فرهنگ و ابتکار و علوم جهانی نداشته، هیچ گونه بدیلی برای الگوی اشغال گر اسرائیلی ارایه نمی دهد جز الگوی یک نطام مذهبی، مستتر یا علنی، که هیچ هدفی را در سر نمی پرورد جز اینکه درباره آزادی از اشغال صهیونیستی از موضعی دور سخن پردازی کند در حالی که در درون زنجیره ای از جنگ های داخلی را تغذیه می­کند. پر واضح است که ایران هیچ برنامه ای برای اداره این کشور ها از حیث اجتماعی و اقتصادی ندارد، برای ایران نه سرنوشت تشنگان بصره مهم است نه کسانی که در لبنان در جوار تپه های انباشته زباله زندگی می کنند.

در پایان به نظر می آید کشیدن یک مرز معین الزامی است که رقابت اسرائیل با ایران برای سردمداری منطقه، و اولویت های ژیواستراتژی و سیاسی و داخلی آن دو، و همچنین توجیه این اولویت ها از طریق حمایت از یک حکومت یا سرنگونی دیگری را، از گرایش واقعی برای یاری مساله فلسطین و رهایی آن از قید کسانی که با خون مردم فلسطین سرمایه گزاری می کنند، جدا کند.