یک عاشقانه ساده

یک عاشقانه ساده

با معرفی تعدادی فیلم، هر هفته قصد داریم شما را به دنیای سینما ببریم، مجموعه ما مثل هر هفته شامل تعدادی فیلم ایرانی و چند فیلم از سینمای جهان است، این بار هم مثل هفته های گذشته هفت فیلم را برای شما معرفی کرده ایم، فیلم هایی مثل: «بی خود و بی جهت»، که فیلم دیگری از کارگردان جوان ایرانی «عبدالرضا کاهانی» است، فیلم های «هیچ کجا هیچ کس» و «یک عاشقانه ساده» که دریچه های دیگری به سرزمین ایران هستند، فیلم «توپ، پول»، «درخت»، «شاعری» و «سهم فرشتگان» که هر کدام از کارگردان های برجسته ای در نقاط مختلف دنیا انتخاب شده اند.

بی خود و بی جهت

بی خود و بی جهت

بی خود و بی جهت

کارگردان و نویسنده: عبدالرضا کاهانی، بازیگران: نگار جواهریان (الهه)، رضا عطاران (محسن)، احمد مهران فر (فرهاد)، پانته آ بهرام ( مژگان)، کمدی درام، ۹۰ دقیقه، ایران، ۲۰۱۱

خلاصه: فیلم داستان زندگی دو خانواده است که در یک روز اثاث کشی و عروسی دارند. یکی نگران اسباب کشی و دیگری نگران برگزاری مراسم و مهمان ها است. «الهه» و «فرهاد» به خانه «محسن» و «مژگان» اسباب کشی کرده اند و قرار است همان شب مراسم عروسی خود را در این خانه برگزار کنند، از طرفی خانه محسن و مژگان هنوز آماده نیست.

شاید بهتر بود کارگردان اسم فیلم را مخمصه می گذاشت، البته نه از نوع «مخمصه» فیلم معروف «مایکل مان»! مخمصه شلوغ، پرهیاهو و دلچسبی که واقعیت های تلخ و سخت زیر پوست شهر تهران را طنازانه به نمایش می گذارد. قائله ای که به مدت ۹۰ دقیقه تماشاگران را درگیر کرده است و تا نمای انتهایی و لحظه ای که در آپارتمان به روی دوربین بسته می شود با خود همراه می کند.

در فضایی پر استرس و ومحدود به لوکیشن (مکان) یک آپارتمان، هیاهویی شکل می گیرد، که به مدد دیالوگ های طنز آمیز و بازی خوب بازیگران، روایتی پر از تعلیق و کشمکش را می سازد. شخصیت ها به رغم معرفی کوتاه ابتدای فیلم، کاملا باور پذیر طراحی شده اند. بازی نگار جواهریان در نقشی متفاوت و لحن قاطع او، بازی خوب و روان پانته آ بهرام و بازی بسیار طبیعی و راحت عطاران، مقابل دوربین، علاوه بر هنر بازیگران، مهارت کارگردان را در بازی گیری نشان می دهد. با وجود فضای محدود به یک اتاق، سالن و حیاط خانه، طراحی میزانسن های بازیگران و روند اتفاقات طوری است که بدون نیاز به تغییر لوکیشن، و تدوین پرسرعت، فیلم،ریتم خوبی دارد.

فیلم «بی خود و بی جهت» مانند فیلم دیگر «کاهانی»، «اسب حیوان نجیبی است» باز هم روایت آدم های گرفتار و بی پول است، اما روایتی که به رغم نمایش گرفتاری های آن ها طنز دلنشین فیلمنامه تلخی آن را کم رنگ می کند.

هیچ کجا، هیچ کس

هیچ کجا و هیچ کس

هیچ کجا و هیچ کس

کارگردان و نویسنده: ابراهیم شیبانی، فیلم نامه نویس: احمد رفیع زاده بازیگران: مهناز افشار(مرجان)، محمدرضا فروتن (مهران)، صابر ابر (داوود)، بهاره کیان افشار (یلدا)، درام، ۹۰ دقیقه، ایران، ۲۰۱۲٫

خلاصه: «مهران» و «مرجان» به کمک «داوود» و «یلدا» تصمیم به دزدی از طلا فروشی می گیرند و برای این کار به شکلی نمادین، اقدام به آدم ربایی می کنند. آن ها تصمیم دارند که با به دست آوردن سکه های طلا، به شکل قاچاق از کشور خارج شوند. در این میان «یلدا» که پنهانی با «داوود» ازدواج کرده باردار است و چندان با نقشه سرقت موافق نیست.

ساختار روایت غیر خطی فیلم، گرته برداری ساده ای از شاهکارهای بزرگ سینمای جهان مثل «۲۱ گرم» و «عشق سگی» است، فیلم هایی که هر کدام در زمان نمایش، به مثابه انقلابی سینمایی در پرداخت فرم های متفاوت فیلم نامه بودند.

فیلم ساز و نویسنده تلاش کرده اند، با الگوبرداری از روایت های غیر خطی یا به اصطلاح شکست روایتی، که هنوز روشی ساختار شکنانه در سینمای مدرن جهان محسوب می شود، فیلم متفاوتی بسازند.

روایت پیچیده و استفاده از فلش بک ها و فلش فورواردها (بازگشت مدام به گذشته و آینده)، متناسب با جنس درامی پلیسی انتخاب شده است و پاره های روایت در این حرکت زمانی به تدریج و پازل وار، در ذهن تماشاگر شکل می گیرند. با این که ساختار متفاوت فیلم و انتخاب فرمی مدرن، آن را از سایر فیلم های متوسط سینمای ایران، تا حدی متمایز می کند، اما، اهمیت دادن به فرم و شکست زمانی در روایت، در قسمت هایی از فیلم باعث عدم یکدستی و گیج شدن مخاطب است.

گاهی انسجام برخی از قسمت های داستان از دست می رود و گاهی به برخی از شخصیت ها مثل پدر یلدا، چندان پرداخته نمی شود. از سویی دیگر این فرم روایتی در تعامل با تدوین ریتم خوبی به فیلم بخشیده به طوری که با وجود چند پارگی داستان، تماشای فیلم برای مخاطب خسته کننده نیست.

http://www.youtube.com/watch?v=tIS6B6fgguU&feature=youtu.be

یک عاشقانه ساده

یک عاشقانه ساده

یک عاشقانه ساده

کارگردان: سامان مقدم، فیلمنامه نویس: امیر عربی، بازیگران: مهناز افشار ( گندم)، مصطفی زمانی (علی)، همایون ارشادی(امان)، احمد مهران فر (کرامت)، درام، ۹۰ دقیقه، ایران، ۲۰۱۱٫

خلاصه: «کرامت» و «علی» هر دو به «گندم» علاقه مند شده اند، در حالی گندم سال ها است با علی مانوس است. سرانجام «امان» پدر گندم است که باید برای آن ها تصمیم بگیرد.

فیلم «یک عاشقانه ساده»، شبیه اسم فیلم، تنها یک داستان عاشقانه بسیار ساده است. فیلم شروع خوبی دارد، سکانس ابتدایی، صحنه عروسی و معرفی کاراکترها، می تواند مقدمه خوبی برای شروع ملودرامی ساده باشد. ملودرامی روستایی که بدون افت و خیز چندانی، داستان علاقه دختر و پسر را روایت می کند و در نهایت هم مثل همه ملودرام های رمانتیک به پایانی خوش ختم می شود.

فیلم ساز چندان خود را درگیر فرم روایت و شخصیت پردازی کاراکترها نمی کند، حتی موانع سر راه دو عاشق هم برخلاف اغلب داستان های عاشقانه از این ژانر، خیلی جدی نیستند و به سرعت برطرف می شوند. مثل اغلب فیلم های روستایی در سینمای ایران، در یک سو رعیت ها هستند و در سوی دیگر کدخدا، با این تفاوت که این بار کدخدا، آن موجود وحشتناک و خطرناک معمول این روایت ها نیست و این جا کدخدا و پسر کدخدا هستند که جوان مردی می کنند و از دختر دست می کشند.

روایت فیلم کلیشه ای است و فضاسازی ها، لهجه ها و منطق اتفاق با زندگی روستایی تطبیق نمی کند. در واقع می توان گفت فیلم کارت پستالی خوش رنگ از روستایی در ابیانه است که اثری از مردمان روستایی در آن نیست، اما به رغم این ها، کارگردان تلاش کرده با تصویرهای چشم نواز و زیبا و موسیقی خوب فیلم، جای خالی افت و خیز روایت را پر کند حضور ستارگانی مثل مهناز افشار هم، نکته دیگری است که در جذب مخاطب بی تاثیر نیست.

توپ، پول Moneyball

توپ، پول

توپ، پول

کارگردان:بنت میلر، فیلم نامه نویسان: استفان زیلیان، آرون سورکین، بازیگران: براد پیت (بیلی بین)، جونا هیل (پیتر براند)، فیلیپ سیمور هافمن (آرت هاو)، درام ورزشی، بیوگرافی، ۱۳۳ دقیقه، آمریکا، ۲۰۱۱٫

خلاصه: فیلم بر اساس داستان واقعی زندگی «بیلی بین» مدیر باشگاه بیسبال « ورزشکاران اوکلند» ساخته شده است، مردی که با شکست های پی در پی تیم اش مواجه می شود. این شکست ها تا آن جا پیش می رود که تعدادی از بهترین بازیکنان تیمش را از دست می دهد.

بیلی که تیم اوکلند را در آستانه نابودی می بیند، تصمیم می گیرد از صفر شروع کند و با منطق ریاضیات و اعداد به کمک «پیتر براد»، فارغ التحصیل اقتصاد همه چیز را از تو بسازد. سرانجام، آن ها موفق می شوند تا نام تیم اوکلند را در تاریخ ورزش آمریکا ماندگار کنند.

موفقیت غیرقابل انکار این فیلم در جذب تماشاگر، بار دیگر ثابت می کند برای ساختن یک فیلم پرمخاطب به همراه روایتی جذاب، نیاز چندانی به استفاده از فرمول های معمول سینمای تجاری مثل خشونت، صحنه های اروتیک و … نیست.
فیلم «توپ، پول»، مثل همه فیلم های شخصیت محور بر مبنای شخصیتی واقعی شکل گرفته ولی بیش از آن که فراز و فرود زندگی این شخصیت را روایت کند، تنها به بخشی از زندگی «بیلی» و بازسازی مجدد تیم بیس بال «اوکلند» می پردازد و بیش از آن که شخصیت محور باشد، ماجرا محور است.

بازی گیرا و متفاوت «برد پیت» بر خلاف بازی های اخیر او که اغلب تصنعی هستند، به خوبی شخصیت مردی را به نمایش می گذارد که شکست ناپذیر است و نه تنها در مقابل شکست های پی در پی خود را نمی بازد، بلکه در آستانه سقوط کامل، دل به دریا زده و همه چیز را از اول شروع می کند، کاری که ریسک بزرگی در بازی های بیسبال محسوب می شود.

او با اطمینان به محاسبات عددی و ریاضی همکار تازه اش، سعی در پیش بینی نتایج کرده و برخلاف تمام اصول ورزشی از بازیکنان تازه کار، بازیکنان حرفه ای می سازد. روایت پر کشمکش فیلم تا انتها با تعلیق و انتظار پیش می رود و وقتی که بازیکنان تیم اوکلند در بازی نفس گیر با اختلاف یک امتیاز از رقیب می برند، فیلم دوباره به شخصیت بیلی بر می گردد و تصمیم نهایی او در نپذیرفتن پیشنهاد مدیریت باشگاهی با رقم کلان، از او شخصیتی خاص و متفاوت ترسیم می کند. شخصیتی که به گفته کپشن (نوشته روی تصویر) نهایی فیلم هنوز هم در حال تلاش برای حفظ موفقیت های تیم اوکلند است.

درختTree The

درخت

درخت

کارگردان: جولی برتوچلی، فیلمنامه نویسان: جولی برتوچلی، جودی پاسکو، الیزابت جی مارس، بازیگران: شارلوت گینسبورگ (داون اونیل)، مورگانا دیویس (سیمون اونیل)، مارتون سوکاس (جرج الریک)، درام عاشقانه، ۱۰۰دقیقه، فرانسه، ۲۰۱۰٫

خلاصه: دختر ۸ ساله ای پس از مرگ ناگهانی پدرش در اثر حمله قلبی، به حضور روح پدرش در درخت تنومندی نزدیک خانه باور دارد، تا جایی که این باور را به مادر هم منتقل می کند.

فیلم «درخت» که به عنوان فیلم اختتامیه با شکوه فستیوال کن ۲۰۱۰ انتخاب شده بود، تجسم زیبای تصویرهایی است که هر کدام به تنهایی، قاب عکسی از طبیعت بکر استرالیا هستند.

فیلم، اقتباس هنرمندانه ای از فیلمنامه و رمانی با همین مضمون است. روایتی که در ابتدا مانند سایر فیلم ها با ساختاری مشابه، کاملا رئالیستی آغاز می شود. خانواده ای کوچک و خوش بخت، به شکلی ناگهانی با مرگ پدر روبرو می شوند و هر کدام به شکلی به این موضوع واکنش نشان می دهند.
دختر کوچکتر خانواده، به طبیعتی پناه می برد که مورد علاقه پدر بوده است، او به طرز عجیبی وابسته و علاقه مند به درختی می شود که در مجاورت خانه آن ها است، تا جایی که روی درخت زندگی می کند.

دخترک که درخت را روح پدرش می داند تمام مدت در حال نجوا با درخت است. فیلم از این جا به تدریج وارد فضایی عجیب و سوررئال می شود و این حرکت تدریجی آنقدر نامحسوس و به ظرافت انجام می شود که برای لحظاتی مخاطب هم، مثل مادر توهم وجود پدر در درخت را، باور می کند. فضای فیلمنامه از این جا شبیه قصه های رئالیسم جادویی می شود که تمام اتفاقات عجیب در آن ها قابل باور است. فضا سازی خوب کار، ریتم هوشمندانه روایت و بازی بسیار روان دختر کوچک و «شارلوت گیننسبورگ» در نقش مادر، درخت را به فیلمی به یاد ماندنی تبدیل می کنند.

http://www.youtube.com/watch?v=tAcFw827s3g

شاعری Poetry

شاعری

شاعری

کارگردان و نویسنده: لی چانگ دونگ، بازیگران: جئونگ هی یون (میجا)، لی داویت (جونگ ووک)، هیرا کیم ( کانگ م)، درام ، ۱۳۹ دقیقه، کره جنوبی،۲۰۱۰

خلاصه: میجا، زنی شصت ساله است که در آستانه ابتلا به آلزایمر است، به همین دلیل تصمیم می گیرد، برای نجات از فراموشی به علاقه قدیمی خود پناه ببرد. او به کلاس آموزش شاعری می رود تا با شعر گفتن، به آرامش رسیده و با آلزایمر مقابله کند، اما، واقعیت تلخ زندگی و مواجه شدن با جنایتی خانوادگی آرامش او را به هم می ریزد.

فیلم به رغم نام و داستان لطیفش، ازهمان نمای افتتاحیه، شوک آور است. تصویر زیبای امواج آرام رودخانه، با صدای بازی بچه ها، به شکلی ناگهانی برش می خورد به تصویر جسد دختربچه ای که روی آب آماده است، کارگردان نقطه عطف فیلم را در همان صحنه ابتدایی نشان می دهد.

تصویرگیسوان شناور روی آب دخترک، که تا پایان فیلم و در حین روایت آرام و پر طمانینه زندگی «میجا» ، مثل لکه سیاهی در پس زمینه ذهن مخاطب باقی است.

فیلم «شاعری» که در جشنواره کن سال ۲۰۱۰ توانست برنده بهترین فیلمنامه شود، تلاش یک مادربزرگ، با روحیه ای آرام و اخلاق گرا برای گریز از واقعیت های تلخ زندگی و تحمل بار هستی است. تلاشی که با مواجه شدن با واقعیت تلخ مجرم بودن نوه محبوبش در مرگ دخترک هم کلاسی، در ابتدا به یاسی شدید تبدیل می شود و سرانجام به تسلیم و سکوت و آرامش می رسد.

فیلم الفبای بودن را به آرامی هجی می کند و پیش از آن که در ورطه سانتی مانتالیسم (احساسات گرایی) افراطی و شاعرانه بیفتد با قرار گرفتن در مقابل موضوع دردناک مرگ دخترک، با چهره واقعی زندگی روبرو می شود. مادربزرگ که می خواست، بیماری فراموشی اش را با شعر گفتن فراموش کند، حالا در مقابل کسانی قرار گرفته که با پول دادن به خانواده دخترک خواهان فراموشی علت واقعی مرگ او هستند.

در هم تنیدن دو فضای متناقض، خشونتی دردناک در بطن زندگی آرام، در بافت یک فیلمنامه و مدیریت آن ها، بزرگترین حسن فیلم است. بازی زیبای «جئونگ هی یون» نیز نقطه قوت دیگری است که سبب هم ذات پنداری مخاطب شده و سرنوشت او را برای تماشاگر پر اهمیت می کند.

http://www.youtube.com/watch?v=fo2dfY317-k

سهم فرشتگان The Angele’s share

سهم فرشتگان

سهم فرشتگان

کارگردان: کن لوچ، فیلمنامه نویس: پل لاورتی، بازیگران: پل برانیگان (رابی)، جان هنشاو (هری)، گری میتلند (آلبرت)، کمدی درام، ۱۰۱دقیقه، انگلیس، فرانسه، ۲۰۱۲٫

خلاصه: «رابی» مرد جوان اهل گلاسکو، که به تازگی پدر شده، درگیر دعوایی می شود و مجبور است به زندان برود، اما دادگاه به جای زندان برای او تخفیف قایل شده و حکم دیگری صادر می کند، به جای جریمه زندان، رابی مجبور است، به رنگ کردن یک مرکز خدمات اجتماعی بپردازد. با حضور در این مرکز و پیدا کردن دوستانی مثل خودش، به فکر دستبرد زدن به کارخانه ویسکی سازی می افتد.

«سهم فرشتگان» شبیه جشنی برای طبقه کارگر و متوسط انگلیس است. «کن لوچ» که همیشه در آثارش به نمایش مشکلات این طبقه پرداخته، این بار با لحن کمدی به روایت داستان دیگری از همین ژانر می پردازد. لحنی که تماشای تلخی های داستان فیلم را گوارا و دلنشین می کند.

نام فیلم برای انگلیسی ها نامی آشنا است، انگلیس و اسکاتلند که هرساله سود زیادی در صنعت تولید ویسکی می برند این نام را به بخشی از ویسکی اطلاق می کنند، که در موقع جابه جایی در بشکه ها تبخیر شده و نصیب فرشتگان می شود. فرشتگانی که در فیلم کن لوچ، کارگرانی ساده هستند که با طرح نقشه ای می خواهند با دستبرد به انبار ویسکی، پیش از تبخیر، صاحب سهم فرشتگان شوند.

سهم فرشتگان از همان اولین نمایش خود در فستیوال کن مورد استقبال منتقدین قرار گرفت و توانست جایزه هیئت داوران را نصیب خود سازد. بخش عمده ای از جذابیت فیلم بر عهده دیالوگ های کوچه بازاری و عامیانه آن با لهجه غلیظ اسکاتلندی است که البته به همین دلیل، کن لوچ ناچار شد فیلم را با زیر نویس به نمایش در آورد و همین طور از حجم متلک ها و شوخی های عامیانه فیلم هم کم کند. به رغم لحن بی پروای دیالوگ ها، این کارگران خلاف کار، واقعا هم مثل فرشتگان ساده و دوست داشتنی هستند به خصوص رابی که ارتباط لطیفی با همسر جوان و نوزادش دارد.