میشل اوباما در کتاب خاطراتش که چندی پیش روانه بازار شد مینویسد، در تمام مدت اقامتش در کاخ سفید به مدت هشت سال، هیچ پنجرهای را باز نکرد. باز کردن پنجرهها و نگاه کردن به خیابان مناسب حال او و دو دخترش نبود. همیشه دوربینها و لنزهای زومی چشم انتظار بودند. دوره ریاست همسرش به پایان رسید و کاخ ریاست جمهوری را ترک کرد تا ساکن خانهای معمولی در واشینگتن بشود. به باغچه رفت و از آن شادی لذت برد که مردم آزاد و رها از آن بهره میبرند. صدای پارس سگهای همسایه را شنید که از دور میآمد و غبطه خورد. میگوید به سگهایش «پو» و «سانی» نگاه کرد و دلش برایشان سوخت که آن دو پیش از این صدای سگهای دیگر را نشنیده بودند.
کتاب میشل اوباما نقل مجالس شده. غبطه افرادی را میخورم که جایگاههای بالایی را ترک میکنند و به سرعت دست به کار میشوند. بر خاطراتشان سرمایهگذاری میکنند و کتاب مینویسند که میلیونها برایشان به ارمغان میآورد. معمولاً از کسانی کمک میگیرند که خاطراتشان را تحریرمیکنند.
برنادت شیراک وقتی از مقر ریاست جمهوری بیرون آمد، نمیدانست بار و بندیلش را کجا ببرد. ربع قرن از عمرش را در خانههای دولتی فرانسه گذراند. ساکن قصر تاریخی باشکوه شهرداری شد، وقتی شوهرش فرماندار پاریس بود. بعد از آن به هتل «ماتینیون» منتقل شد وقتی که شیراک نخستوزیر بود. وقتی به ریاست جمهوری رسید، برنادت به کاخ الیزه اثاث کشی کرد تا ده سال تمام در آنجا بماند. بعد از دو دوره ریاست جمهوری، فهمید درپایتخت خانهای ندارد، زنی که بانوی اولش بود. به این راضی شد که او و شوهرش مهمان خانواده الحریری باشند در آپارتمانی در ساحل رود سین. حالا میتوانست پنجرهها را باز کند. یک روز صبح وقتی مشغول آب دادن گل و گیاه بالکن آپارتمان بود، شکار دوربین عکاسی مجهز به لنز زوم شد. برنادت همچون میشیل اوباما به روزهای عادی آدمیان برگشت.
دانیل همسر رئیسجمهوری میتران، زن دانایی بود. از دگرگونی اوضاع بدش میآمد. برای همین هم در خانه قدیمش ماند و ساکن کاخ ریاست جمهوری نشد. در مراسم رسمی استقبال و شامهای حکومتی به آنجا میرفت و پیش از میهمانان میرسید و کنار همسرش میایستاد و به آنها خوشآمد میگفت. کارلا سارکوزی نیز همین کار را کرد. خانه درخوری داشت و دوست نداشت ساکن اقامتگاهی بشود که پیش از او زنی دیگر ساکنش شده بود. رئیس بود که «الیزه» را ترک میکرد و برای گذراندن تعطیلات اواخر هفته به خانه کارلا میرفت. در عراق به این سبک «قعیدی: داماد سرخانه» میگویند. یعنی داماد درخانه خانواده عروس ساکن میشود.
در برخی کشورهای ما، توانمندان محلههایی را ترک میکنند که در آنها بزرگ شدهاند و خود را در مجتمعهای مسکونی حصاردار محصور میسازند که مردان غول پیکری از آنها حفاظت میکنند که در گوشه کتشان میکروفون کاشتهاند. در دروه ما به آنها «تاکی واکی» میگفتند. دستگاه با ابهتی که به زودی تبدیل به بازیچه کودکان شد. بچههای «مجتمعها» بزرگ میشوند بدون آنکه صدای دورهگردها، جیغ و ویغ ماشینهای پلیس یا بگومگوهای محلههای فقیر را بشنوند. تا چشم بازکردیم سریالهای مصری را دیدیم، اولین آنها سریالی بود به نام «بنت الحته: دخترمحله». برزنها تکهپاره شدند و اهالی آنها به خانههای جدید یا دیمی ساز نقل مکان کردند. نویسندگان سریالها دچار نوستالژی روزهای «حلمیه»، «زیزینیا»، «عابدین» و «شبرا» شدند.
بانو میشیل اوباما چه نسبتی با محله شبرا دارد؟ در خاطراتش میگوید، که او در محلهای فقیر نشین در شیکاگو بزرگ شده و از همان موقع با بلندپروازی بزرگ میشد و برای رسیدن به آن تلاش میکرد. دل به جوان خوش سیما باراک داد و برسرش قمار کرد. با او شد اولین زن سیاهپوست که بانوی اول آمریکا میشود. شاید به همین دلیل عنوان «شدم» را برای کتاب خاطراتش برگزید.
جیهان سادات و نور الحسین پا در راه زنان آمریکایی گذاشتند و هرکدامشان کتابی منتشرکردند از تجربیاتشان در کاخهای حکومتی. جز اینها زنانی بودند که از کاخها به تبعیدگاهها نقل مکان کردند. هنوز فرح پهلوی بر زمین پهناور خدا جابهجا میشود با این رؤیا که پسرش را به تخت شاهنشاهان بنشاند. تختی که با شاهی ازدواج کرد تا وارثی برایش بزاید. جهان سرنوشتها و شانسهاست.