پیش نیامده که ضربالمثلی چنین در وصف حال موصوف صادق باشد آنچنانکه مثل” بعد از خرابی بصره” که بر حال و روز این شهر صدق میکند. نیازی نیست در جستوجوی مناره معرفت که خلیل بن احمد فراهیدی، ابن الهیثم و حسن بصری و دهها تن دیگر را دربرگرفته، خیلی به عمق تاریخ برویم. همین کافی است که بدانیم، بصره واحهای بود که زنان و مردان عراقی ماه عسلشان را در آن سپری میکردند. چه بسیار عروسانی که طعم اولین بوسه را در یکی از اتاقهای هتل “شط العرب” چشیدند. روزی روزگاری نویسنده بریتانیایی مقیم آن هتل بود. اگر او امروز از آرامگاهش برخیزد و به همان جا برگردد، بیشترین رمانهای ژانر وحشت را مینوشت. چه وحشتی بالاتر از این که شیرلوله آبی را باز کنی و از آن مشتی کرم و سم و نمک بیرون بزند که روی تنه فلزی شیر میلولند و میلغزند؟ جالب اینکه به آن میگویند”آب شرب” اگر آب سنگین بود چه میشد؟ بصره تشنه بود و تشنه ماند در دوره نوین دموکراسی. شهری که در قرنهاش دجله و فرات را به آغوش میکشد.
وقتی صدای اهالی این شهر از هزاران مورد ابتلا به مسمومیت به دلیل آلودگی آب، فریادشان به آسمان میرود، وزیر بهداشت تمام قد میایستد و میگوید، اغراق است و موارد ابتلا به هزار و پانصد نمیرسد. به خدا لطیفه است. در کشورهای خوشبخت و مرفه، دولتی با یک سوم این عدد استعفا میدهد. لطیفهها بسیارند، از جمله سخنان استاندار بصره که گفته، اعتراضات شهر، خودجوش نیست بلکه از جنوب فرانسه تحریک و مدیریت میشوند. تو راست میگویی. فرانسویها مرخصیشان را از سواحل نیس و تولون رها میکنند و میتازند تا تخم فتنه در بصره بکارند، انگار انتقامی از فرزدق طلب دارند چرا که وقتی گفت: این همان است که بطحا گامش را میشناسد… ” منظورش آنها بودند. یا اینکه دخترکان مارسی قصد دارند از دختران جوان بصره انتقام بگیرند که بشاربن بُرد در بیت مشهورش آنها را ستود: چشمانی که در گوشهشان سیاهی است/ ما را کشتند بی آنکه کشته ما را زنده کنند.
کسی نمیداند کدام خبر رسانان از آنجا راستگوست و کدامشان حقه باز. خبری میخوانیم از کمک داوطلبانه و بزرگ کاظم الساهر برای خرید ایستگاه تصفیه آب برای شهر. بعد در خبری دیگر میخوانیم الساهر از تصمیمش منصرف شد چرا که کسانی هستند که میخواهند مبلغ کمک را بگیرند تا سهمشان را بردارند. یک یا دو میلیون اسکناس سبز چقدر ارزش دارد که میلیاردها از آن در شکم نهنگ فساد خفته است؟ آن ماهیانی که بصریها کوسهاش مینامند. این بصره است، ای مردم، که هاروت الرشید در وصفش گفته بود: همه طلا و نقره جهان به پای یک نخلش نمیرسد. شهری که از کودکی در مدارس به ما آموختند، دهان خندان عراق است. آیا دهان گریان دیدهاید؟ جنگل نخلی که اگر هر کدامش را تکان بدهید، رتبش بر سر دهها مبدع میریزد. بصره سیاب، فیصل السامر، ویکتوریا نعمان، محمود البریکان، سعدی یوسف، محمود عبدالوهاب، صکار و سیتا هاکوپیان، فؤاد سالم، طالب غالی، فیصل لعیبی، محمد خضیر و همه مردمان پاکش. دیروز در فیسبوک، خضیر عکسی ترکیبی منتشر کرد که رنج بصره را خلاصه کرده بود. کار عکاس و هنرمند احمد محمود. در آن اثر هنری، عکاس خودش را با مجسمه السیاب بر آبهای شط العرب شناور نشان داده و تمثال به پشت واژگون شده است. نویسنده بصریاثا مینویسد:” گمان نمیکنم ترکیبی تواناتر از این تصویر سوررئال بتواند ماجرای بصره را به تصویر بکشد، چنین واقعی و صریح. سمهای فطری که با پوستهایی از دوره دورویی و پنهان کاری و فریب سیاسی پوشانده شده بود، امروز چهره بصره را به رنگ سبز پوشانده و بر رنگ سبزه طبیعیاش غالب شده است. با او در غذا و بستر و سطرسطر کتابش شریک شده، به بخشی از هستی روزانه و تاریخیاش بدل شده. این تصویر” بوسه زهرآگین رود است بر پیشانی مسافر برای فریب و شره و پستی”.