سینما بهمن

سینما بهمن

انقلاب سیاسی سال ۵۷ با سرنگونی سلطنت مطلقه به هدف خود رسید؛ اما روند انقلاب فرهنگی هیچ‌گاه نایستاد و اسلامی‌سازی دوباره و دوباره جامعه و فرهنگ ایران همیشه یک پروژه در حال انجام بوده است. هر سال، برنامه‌های جدیدی برای تغییر فرهنگ و اسلامی‌سازی آن تعریف و اجرا می‌شود و رژیم تلاش می‌کند که غیرممکن را ممکن سازد و به پیروزی امید بر تجربه باور دارد.

نظامی‌سازی عرصه فرهنگی

آیت‌الله خامنه‌ای در سخنرانی در سال ۸۲ اظهار داشت: «بیشتر از آنکه دشمنان ایران به تسلیحات، اسلحه و این چیزها نیاز داشته باشد، آنها نیازمند اشاعه ارزش‌های فرهنگی هستند تا بتوانند در نهایت فساد اخلاقی به بار بیاورند. آنها بارها این را گفته‌اند. به تازگی در اخبار خواندم که یک مقام ارشد یک مرکز سیاسی آمریکا گفته است: «به جای بمب، برای آنان مینی‌ژوپ بفرستید.» او درست می‌گوید. اگر آنها امیال جنسی را در هر کشوری تحریک کنند، اگر آنها اختلاط بی‌حدوحصر زن و مرد را تبلیغ کنند، و اگر آنها جوانان را به رفتاری سوق‌ دهند که به صورت غریزی و طبیعی به آن کشش دارند، دیگر نیازی برای هیچ‌گونه تسلیحات علیه آن کشور نیست.»

اینکه حکومت چگونه از ادبیات، واژگان و استعارات نظامی برای صحبت در باب فرهنگ استفاده می‌کند، شگفت‌آور است. از زمانی که خامنه‌ای، فرمانده کل نیروهای مسلح شده است، او خود را فرمانده کل فرهنگ اسلامی نیز می‌داند. او کسی است که این فرهنگ را تعریف می‌کند و مقامی است که آن را اجرا می‌کند.

چیزی که خامنه‌ای یک تهاجم فرهنگی می‌داند، باید وسیع‌ترین جنگ در تاریخ بشریت باشد. نزد او، ارتش دشمن بی‌شمار و دربرگیرنده تمام اعضای جامعه غرب که به ارزش‌های مدرن لیبرال و نهادهای فرهنگی آن پایبندند؛ این ارتش از هنر تا گردشگری را شامل می‌شود. نه تنها این، بلکه غرب تمام آرمان‌هایش را جهانی کرده است تا تمامی فرهنگ‌های بیگانه را مسوم کند؛ نه تنها قلوب و اذهان مسلمانان، بلکه فرهنگ‌های غیرمسلمان نظیر ژاپن را نیز مشمول می‌شود.

بنا به گفته خامنه‌ای، جهان اسلام در زیر ضرب حمله سنگینی قرار دارد. استعمارگرایان فرهنگ غرب سعی در تخریب «اصالت» فرهنگی مسلمانان دارند و می‌خواهند مسلمانان را از این اصالت محروم کنند و اذهان استعمارزده‌ای نیز در جامعه مسلمانان خواسته یا ناخواسته به عوامل غرب تبدیل شده‌اند، که عرصه فرهنگی را فاسد می‌کنند و با میکروب‌های فرهنگی غربی آن را می‌آلایند. این عوامل، که فرهیختگان، دانشمندان، هنرمندان و نویسندگان را دربرمی‌گیرند، کپی ارزش‌هایی را که استعمارگرایان قصد گسترش آن را در جهان دارند، پیاده‌سازی می‌کنند. ما ممکن است به آسانی این خطر را درک نکنیم، اما باید آگاه باشیم که غرب بیهوده آن را ایجاد نکرده است.

[inset_right]جمهوری اسلامی سعی کرده است که سنت اسلامی را همچون سپری در برابر فرهنگ مدرن قرار دهد.[/inset_right]

ایدئولوژی اسلامی بر این باور است که حکومت اسلامی باید همه امور فرهنگی کشور را مدیریت کند، و از این رو، حکمرانان ایرانی باور دارند که فرهنگ غرب در کنترل سفت و سخت قدرت‌های سیاسی امپریالیست‌ها و صهیونیست‌هاست. نزد آنان، جهان سرمایه‌داری به گونه‌ای طراحی نشده که در یک شبکه فاقد مرکز به حیات خود ادامه دهد، بلکه یک ساختار به خوبی سازمان‌دهی و هدایت شده است که از هر شهروند سوءاستفاده می‌کند و بر ملل توسعه‌نیافته چیره می‌شود.

به عبارت دیگر، هر چیز سیاسی است و هر عضو جامعه باید ثابت کند که با «ما» است یا با «آنها». فرایند اثبات اینکه یک فرد با ایدئولوژی حاکم همسو است، کار آسانی نیست. ایدئولوژی تمامیت‌خواه ثبات ندارد و به سرعت حالت آن در حال تغییر است، چرا که در پایان این اصول نیستند که معرف ایدئولوژی هستند؛ بلکه خواست حاکم مبین ایدئولوژی است. وفاداری مطلق به ایدئولوژی حاکم می‌تواند خطرآفرین باشد. کیش شخصیت رهبر به نحوی بر ایدئولوژی می‌چربد که خود معیار اصلی برای سنجش وفاداری به ایدئولوژی است.

«هدف یک سیستم تمامیت‌خواه، نابودی تمام گونه‌های زندگی اجتماعی است که از جانب حکومت وضع نشده و یا تحت کنترل آن قرار ندارند. بدین صورت، افراد از یکدیگر گسسته می‌شوند و همچون ابزاری در دست حکومت قرار می‌گیرند.» این را لزک کولاکوسکی در توضیح اینکه چرا ژوزف استالین بیشتر از آنکه افراد مخالف ایدئولوژی کمونیست را بکشد، افراد به شدت وفادار به این ایدئولوژی را از میان برداشت، می‌نویسد.

کولاکوسکی در ادامه می‌نویسد: «آنهایی که ایمان را جدی گرفتند، به تفسیر آن پرداختند، و خواستند ببینند که این یا آن اقدام سیاسی در چارچوب مارکیسیم-لنینیسم از نوع استالین است. اما این رویکرد موجب شد که آنان منتقدان و شورشیان بالقوه علیه حکومت شوند، حتی اگر آنان وفاداریشان را به استالین اعلان کرده بودند. چرا که آنان همیشه استالین دیروز را علیه استالین امروز می‌شوراندند و از گفته‌های دیروز رهبر بر علیه خودش استفاده می‌کردند.»

در مورد ایران، این تصویر بسیار آشناست. میرحسین موسوی و مهدی کروبی، رهبران جنبش سبز که بیش از ۴۵۰ روز است در حبس خانگی به سر می‌برند، هیچ‌گاه علیه ایدئولوژی اسلامی نشوریدند، بلکه درعوض به انتقاد از خامنه‌ای پرداختند. هر دوی آنها از مقامات پیشین و از باورمندان اصیل به جمهوری اسلامی بودند. اما هر دو به این نتیجه رسیدند که خامنه‌ای از مسیر اولیه انقلاب خارج شده است. این قضیه درباره دیگر فرهیختگانی که سه دهه پیش از وفاداران به ایدئولوژی اسلامی محسوب می‌شدند صادق است. هم‌اکنون اینان نزد حکومت، عوامل نفوذی غرب هستند که قصد رسوخ به جامعه اسلامی و پوساندن آن از داخل را دارند. محسن مخملباف کارگردان، قیصر امین‌پور شاعر که به تازگی درگذشت و عبدالکریم سروش روشنفکر از جمله بهترین نمونه‌هایی هستند که خاستگاهشان برآمده از ایدئولوژی اسلامی بود، اما عملکرد حکومت ناامیدشان کرد و از آنان منتقد ساخت. در اصل، باورمندان حقیقی که از وابستگی اقتصادی و اخلاقی به رژیم خودداری می‌کنند، می‌توانند اصلاح‌طلبان فردا باشند.

اسلام گزینشی و التقاطی

برای اسلام‌گرایان، عصر درخشش اسلام، دوره پیش از استعمار غرب یا قبل از ظهور مدرنیته در اروپا نیست. ایده‌آل آنان زماان پیغمبر و چهار خلیفه (نزد سنی‌ها) و چهارمین خلیفه (نزد شیعیان) است. آنان به تاریخ اسلام به مثابه سوءبرداشت از اسلام نگاه می‌کنند. اسلام اندکی پس از پیدایش از مسیر الهی بدوی خود منحرف شده است. آنان نه تنها منکر تاریخ عینی اسلام می‌شوند، بلکه تاریخ سلیقه‌ای، الهیات اسلامی و تفسیر متون را نمی‌پذیرند. آنان می‌خواهند تفسیر جدیدی از اسلام ارائه دهند که چندان با دوران پیغمبر اسلام تطابق ندارد. از آنجا که چنین تفسیری بدون ارجاع به یک سنت امکان‌پذیر نیست، آنان رویکردی التقاطی در تفسیر سنن، کتب، مولفان و رسوم اسلامی در پیش می‌گیرند. این گزینش سلیقه‌ای خوراک برنامه سیاسی آنها را تأمین می‌کند و بر هرآنچه که به منفعتشان نیست، چشم می‌گوشد – و گهگاهی مردم را مجاب به فراموشی آن می‌کند؛ گویی هیچ‌گاه وجود نداشته است. در نتیج آنان از زور استفاده می‌کنند تا نه تنها با نفوذ فرهنگی غرب بجنگند، بلکه تصویر خودشان از گذشته را در اذهان مسلمانان پیاده کند؛ یعنی به نوعی دستکاری حافظه و هویت تاریخی مسلمانان. به همین خاطر است که آنها سعی در اسلامی کردن دوباره جامعه مسلمانان دارند؛ فرایندی که هیچ پایانی نخواهد داشت.

اسلام‌گرایان نه تنها با حال و آینده، بلکه با گذشته نیز در حال جنگند. آنها با زمان می‌جنگند و می‌خواهند ابدیت افسانه‌ای را جایگزین آن کنند. بدبینی تاریخی اسلامگرایان هیچ درمانی ندارد. فقط موجب آن می‌شود که خشونت بیشتری به خرج دهند، تا جایی که زور و فشار جوابگو باشد؛ چیزی که هم‌اکنون پس از سه‌دهه پیاده‌سازی وحشیانه ایدئولوژی اسلامی در ایران دارد اتفاق می‌افتد. جالب این جاست که رویکردشان به مدرنیته نیز التقاطی است. آنها همه جوانب مدرنیته را منکر نمی‌شوند. آنها فناوری و علم را می‌پذیرند، و برخی فرهنگ‌ها و جهان‌بینی‌ها را رد می‌کنند. تلفیق فناوری مردن و تفسیر ایدئولوژِی اسلام می‌تواند منجر به ظهور تاریک‌ترین نیروها در زمان ما باشد.

محوریت فرهنگی

جمهوری اسلامی سعی کرده که سنت اسلامی را همچون سپری در برابر فرهنگ مدرن قرار دهد. اما نظام روحانیت – کارخانه اصلی تولید سنت و محافظت از آن – برای انجام این کار تجهیز نشده است. در واقع، خود روحانیت در محافظت از سنن اسلامی چندان موثر واقع نشده است. ذهن روحانیت برای چندین سده بسته بوده است. گفتمان روحانیت تکرار و بازگویی چیزی است که صدها سال پیش دانشمندان مسلمانان گفته‌اند. پس از انقلاب، بوروکراسی حکومت روحانیت با نیازها و انتظارات حکومت تازه‌تأسیس اسلامی تطابق نداشت. این حکومت از لحاظ ساختار اداری و حکومتی، مدرت شد، اما نتوانست بنیان فکری خود را نو کند و خشکی سنت‌ها را درمان کند. حکومت میلیاردها دلار به نظام روحانیت و دیگر نهادهای دینی اختصاص داده است، تا بلکه بتوانند جای نهادهای فرهنگی نوین را بگینرد.

وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در عمل تا حد چشمگیری کنترل تولید فرهنگی را در دست دارند، اما نتایج آنان برای رژیم رضایت‌بخش نیست. ایدئولوژی اسلام‌گرایان، همچون دیگر ایدئولوژی‌های تمامیت‌خواه، ماهیت خودجوش فرهنگ را نادیده می‌گیرد. هیچ‌یک از فرهنگ‌های دینی گذشته، نمی‌توانستد در نتیجه مهندسی اجتماعی و فرهنگی قدرت حاکمه شکل بگیرند. در نتیجه، در حالی که حکومت به دنبال مداخله در فرهنگ بوده است تا آن را به جهت خاصی هدایت کند، آن را نابود کرده است. با وجود سانسور تولید فرهنگی، ورشکست کردن ناشران خصوصی و نوآواران فرهنگی، دستگیری نویسندگان و هنرمندان، اخراج محققان از دانشگاه‌ها، حذف رشته‌های علوم انسانی از دانشگاه‌ها و تغییر متون درسی به کتاب‌های مذهبی، دولت تاکنون نتوانسته است برند خود را از فرهنگ مورد نظر خویش تولیدکند.
ایدئولوژی اسلامی خود را بیشتر در قالب «مخالف» مدرنیته تعریف می‌کند، تا در قالب «موافق» یک جامعه نظام‌مند و مورد قبول. ایدئولوژی اسلامی هم‌اکنون بیش از یک قرن از عمرش می‌گذرد، اما هنوز نتوانسته است چشم‌انداز شفافی از یک جامعه اسلامی آرمانی ارائه دهد. از آنچا که ماهیتش بیشتر مبتنی بر نفی است، قدرتش بیشتر در تخریب نهفته است. اما چیزی که در ایدئولوژی اسلامی عجیب است، محوریتی است که برای فرهنگ و قدرت نرم قائل می‌شود، اما در رویارویی با قدرت نرم غرب، قدرت سخت پرخاشگرانه‌ای را در پیش گرفته است. بدون اعمال خشونت، جامعه داخلی ایران به سمت تأثیرپذیری از فرهنگ نوین جهانی سوق پیدا می‌کند تا فاصله گرفتن از آن.

همچنین ایدئولوژی اسلامی می‌خواهد فرهنگ را با شریعت و موازین اسلامی جایگزین کند. از این رو، در این ایدئولوژی، قضات روحانی محافظان فرهنگ می‌شوند و مسئولیت اعمال یک مدل قضایی بر جامعه را بر عهده دارند. ایدئولوژی‌ای که به افراد فقط از یک دیدگاه قضایی نگاه کند، همه آنها را گناهکار خواهد یافت.

فرهنگ؛ ناجی ملت

اسلام‌گرایان در ایران خوش‌شانس بودند که سال ۱۳۵۷ به قدرت رسیدند، اما بخت کافی را نداشتند؛ چرا که جامعه از پیش به شدت مدرن شده بود. اگر ایران برای چندین دهه پیش از انقلاب اسلامی مدرن نشده بود، اعمال یک «مدل اسلامی برای جامعه» بسیار آسان‌تر بود. زنان، جوانان و قشر متوسط شهری در ایران، کشور را از رفتن به سمت و سویی مشابه به زمامداری طالبان در افغانستان، نجات دادند. علی رغم تمام فشار نظام‌مند روزانه بر مردم ایران، بیش از ۴۰ درصد مردم برنامه‌های ماهواره‌ای ممنوعه را نگاه می‌کنند و بیش از ۲۰ میلیون کاربر اینترنت هستند. نسل جدید در برابر مدل فرهنگی تحمیل شده حکومتی می‌ایستد. حتی لایه‌های مذهبی اجتماع نیز اسلام حکومتی را از اسلام مدنی تمییز می‌دهند، و دومی را به اولی ترجیح می‌دهند. روحانیونی که به حکومت وابستگی ندارند، نسبت به روحانیون وابسته به قدرت، به مردم احساس نزدیکی بیشتری می‌کنند. هم حکومت اسلامی و هم اسلام حکومتی دارند اعتبارشان را از دست می‌دهند، حتی در خانه‌های سپاهیان و روحانیون.

جمهوری اسلامی حسابش را نکرده بود که اسلامی‌ کردن یک جامعه محدودیت‌های خودش را دارد. حکومت بیش از اندازه مرجعیت سیاسیش را گسترده کرد. زنان و وانان می‌خواهند به آینده نگاهی بیندازند، اما حکومت می‌خواهد آنها را در یک گذشته غیرواقعی مجبوس کند. در زمامدری جمهوری اسلامی، تعداد مدارس زبان‌های خارجه در ایران به دشت افزایش یافته است، چرا که خانواده‌های علاقمند هستند که فرزندانشان آموزش غیردینی ببینند. با وجود سانسور، مردم بیشتر به خواندن کتاب‌های غربی و دیدن فیلم‌های غربی و گوش دادن به موسیقی غربی علافمندند. اگر حکومت پادشاهی پهلوی سعی داشت که جامعه را از بالا مدرن کند، جمهوری اسلامی با بی‌خردی جامعه را از وسط مدرن کرده است. اگر مدرنیته یک چیز لوکس برای قشر بالا و متوسط بالای جامعه در شمال تهران در زمان شاه بود، هم‌اکنون حتی روستاهای دوردست امکان دسترسی به اینترنت و ماهواره را دارند و رویایی زندگی بهتر و تعامل فرهنگی با فرهنگ جهانی را در سر می‌پرورانند.

اگر حکومت‌های تازه منتخب مصر و تونس اعلام کرده‌اند که نمی‌خواهند مدل ایرانی را پیاده کنند، بدین معنی است که جمهوری اسلامی ایران برای هیچ کس در جهان اسلام یک نمونه به شمار نمی‌آید. ایران تنها باید با توسل به پول و قدرت نظامیش، مسلمانان را برای خواسته‌هایش بسیج کند. در حالی که قدرت نرم جمهوری اسلامی ایران با شکست مواجه بوده است، خواست مردم ایران برای پیوستن به فرهنگ و اقتصاد جهانی غیرقابل پیش‌بینی بوده است. این موضوع درهای امید برای تغییر سیاسی در ایران را به خوبی باز نگاه داشته است.