مردم ایران شاد نیستند. برای فهمیدن این موضوع لازم نیست منتظر «گزارش جهانی شادی» ملت‌ها بمانیم، هرچند نتایج بررسی‌های سال ٢٠١٣ هم این گزاره را تایید می‌کند.

دومین گزارش احساس شادی شهروندان در ١۵۶ کشور جهان که به سفارش «شبکه راه‌حل‌های توسعه پایدار» سازمان ملل و با حمایت بان کی مون، دبیرکل این سازمان انجام شده بود، به تازگی منتشر شده است. این بررسی را پژوهشگران موسسات تحقیقاتی آمریکا، کانادا و بریتانیا با کمک کارشناسان سازمان ملل انجام داده‌اند.

نگاهی به نتایج این بررسی نشان می‌دهد که مردم ایران در میان مردم ١۵۶ کشور بررسی شده، در رده ١١۵ قرار گرفته‌اند که یک رده پایین‌تر از جیبوتی و یک رده بالاتر از جمهوری آذربایجان است. مردم ۴۱ کشور هم از مردم ایران غمگین‌ترند.

بر همین اساس، اهالی اسکاندیناوی شادترین مردمان‌ جهانند و شهروندان آفریقایی، غمگین‌ترین آن‌ها. در همسایگی ایران و در میان کشورهای منطقه، امارات متحده عربی در رده ١۴، عمان در رتبه ٢٣، کویت در رده ٣٢، بحرین در رده ٧٩، پاکستان در رده ٨١، و عراق در رتبه ١٠۵ جدول هستند.

در جدول شادی، پاکستان با وجود درآمد کمتر و ناامنی ناشی از خشونت گروه‌های تندرو غیردولتی، بالاتر از ایران ایستاده‌ است و تنها شهروندان تاجیکستان که در رده ١٢۵ قرار دارد و مردم افغانستان که در رتبه ١۴٣هستند، از مردم ایران غمگین‌ترند. البته سوریه هم با شرایط بحرانی فعلی، در جایگاه ١۴٨ این جدول است و مردم آن از شرایط زندگی خود خشنود نیستند.

شاید اولین پرسشی که بعد از شنیدن این نتیجه به ذهن می‌رسد این باشد که معیارهای این رده‌بندی چیست؟

در این گزارش آمده است که کارشناسان و محققانی در زمینه‌ اقتصاد، روان‌شناسی، آمار و تحلیل داده‌های آماری، احساس خرسندی و خوشی مردم در کشورهای مختلف را سنجیده‌اند.

غیر از وضعیت اقتصادی که به عنوان اولین شاخص به ذهن می‌رسد، برخورداری از آزادی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و البته روند بهبودی شرایط اقتصادی هم شادی مردم و رضایت از شرایط زندگی‌ را افزایش می‌دهد.

ایرانیان بر مبنای این شاخص‌ها، سهم چندانی از شادی ندارند. فرهنگ ایرانی که اکنون با مبانی ایدئولوژیک حکومت اسلامی آمیخته شده است، میانه‌ای با شادی ندارد. هرچند رگه‌هایی از شادی و خوش‌باشی را می‌توان در فرهنگ کهن ایران و در قالب آداب، رسوم و گاه موسیقی فولکلور پیدا کرد، اما حقیقت این است که روح غمگین ایرانی که اکنون در شعر و موسیقی، درعادت‌های زندگی و در شیوه تفکر و تحلیل خود را نشان می‌دهد، قرن‌هاست در این مرز و بوم جاری است. اثر جنگ‌ها و درگیری‌های تاریخی، حمله اقوام، تسلط مهاجمان و ناکامی در برقراری آزادی و دموکراسی، ایرانیان را در موقعیت اندوه عمومی قرار داده است؛ موقعیتی که حتی ظنز و فکاهی ایرانی را به «گریه‌خند» بدل می‌کند.

ای شادی آزادی

«ای شادی! آزادی!/ ای شادی ِ آزادی! روزی که تو بازآیی/ با این دل ِ غم پرورد/ من با تو چه خواهم کرد؟»

ایرانیان زیادی مفهوم این شعر هوشنگ ابتهاج را با جان و دل درک می‌کنند و همنوا با صدای محمدرضا شجریان آن را زمزمه می‌کنند. جست‌و‌جوی آزادی به معنای سیاسی و اجتماعی آن از دهه‌ها پیش در ایران آغاز شده اما کمتر به نتیجه رسیده است. ایرانیان سال‌های طولانی است که با گونه‌های مختلف دیکتاتوری می‌جنگند و بهای آن را با تفتیش عقاید، زندان و سرکوب می‌دهند.

برای گروه بزرگی از آنان که در نظام تبعیض زندگی می‌کنند و حقوق بنیادین‌شان به عنوان انسان، زن، اقلیت قومی، جنسی، مذهبی و … پایمال می‌شود، شادی تنها با آزادی معنا می‌یابد. به این معنا ایرانیان سهم اندکی از شادی دارند چون سهم‌شان از آزادی هم اندک است.

در عرصه اجتماع هم جلوه‌های محدودیت شادی و آزادی، از ایرانیان مردمانی غمگین ساخته است. خلاف بسیاری از کشورهای دنیا، ایرانی‌ها سهم زیادی در برگزاری جشن‌ها و کارناوال‌ها و شادی‌های جمعی ندارند. بسیاری از مظاهر شادی و نشان دادن حس شادی در ایران ممنوع است. با رقص، موسیقی و شادی‌های جمعی به بهانه‌های دینی و مذهبی مخالفت می‌شود.

در مقابل، حکومت دینی، جلوه‌های اندوه را تقویت می‌کند. تقویم ایرانی پر است از مناسبت‌های عزاداری و سوگواری. حتی در بزرگداشت امامان شیعه، ترجیح بر عزاداری به مناسبت وفات است نه شادی در جشن میلاد. حکومت مناسبت‌های شاد را از تقویم حذف می‌کند و روزهای عزاداری را به جای آن تعطیل می‌کند.

هر از چندگاهی هم بر این مناسبت‌های اندوه بار افزوده می‌شود. رسانه‌‌ها به خصوص تلویزیون به عنوان فراگیرترین رسانه، برگزار کننده انواع سوگواری‌هاست و مرتب از آن مارش عزا و تصاویر حزن‌انگیز پخش می‌شود. در مدرسه‌ها هم که مهم‌ترین مراکز انتقال آموزه‌های فرهنگی‌اند، اولویت با آموزش مسائلی است که سویه غم‌بارشان پررنگ‌تر است. کودکان باید خیلی زود آیین‌های سوگواری را فرا بگیرند و مفاهیمی مثل جهاد و شهادت را بشناسند.

در فرهنگ عرفی نیز، تظاهر به شادی و ابراز آن چندان پسندیده نیست. زیاد خندیدن نکوهیده است و گریستن بسیار را مایه رقت قلب و صفای باطن می‌دانند. مداحان، در رقابت برای «اشک گرفتن» از مردم، به هر شیوه‌ای متوسل می‌شوند و مسوولان سیاسی، به جای حل مشکلات مردم و ایجاد فضا برای اعتراض و انتقاد اجتماعی، آن‌ها را تشویق به توسل می‌کنند و به آنان وعده بهشت می‌دهند.

شهروندان در کوچه و خیابان، با شدیدترین برخوردها از سوی حکومت مواجه‌اند. به عنوان یک نمونه، حضور گشت‌های ارشاد، حتی راه رفتن در خیابان را به یک زمینه برخورد و درگیری تبدیل کرده است. آزادی‌های فردی به حداقل رسیده است و دخالت حکومت در زندگی خصوصی افراد به حداکثر. آزادی در انتخاب نوع پوشش، تفریح یا ارتباط وجود ندارد. حکومت رنگ‌های تیره را برای پوشش تبلیغ می‌کند و مظاهر زیبایی را حرام می‌داند.

چهره بیرونی شهرها هم آلوده است. از یک طرف نابودی محیط ریست و هوای خفه کننده، از طرف دیگر مظاهر فساد و ریا و خیانت. زشتی‌ها آشکارند: می‌توان به وضوح مردمان ماتم‌زده‌ای را دید که یا خود گرفتار آلودگی‌های زندگی‌اند یا از آن گریزان. مردم در مواجهه با این فشارها، بدون امکان اعتراض یا امید به تغییر، احساس اندوه، افسردگی و انزوا می‌کنند و غم، در جامعه پخش می‌شود.

طفلی به نام شادی

«طفلی به نام شادی، دیری‌ست گم شده‌ست/ با چشم‌های روشن براق/ با گیسویی بلند به بالای آرزو …»

به نظر می‌رسد آن‌طور که محمد‌رضا شفیعی کدکنی در شعر خود سروده است، شادی به یک مفهوم گم‌شده در زندگی ایرانیان تبدیل شده است. اما در کنار عوامل فرهنگی و اجتماعی، نمی‌توان اثر عوامل اقتصادی را بر وضعیت روانی ایرانی‌ها نادیده گرفت.

بر اساس گزارش منتشر شده، در مجموع مردم کشورهای مرفه‌تر بیش از اهالی کشورهای فقیر از زندگی خود راضی هستند و احساس شادی می‌کنند اما درآمد سرانه بالاتر لزوما به معنی احساس شادی بیش‌تر نیست.

مثل مردم لوکزامبورگ که با وجود درآمد سرانه بالا، در صدر جدول نایستاده‌اند و کشورهایی که در زمینه‌های اجتماعی و سیاسی شاخص‌های بالاتری دارند، از آنها شادترند.

با این حال عامل اقتصادی یکی از مهم‌ترین عواملی است که جایگاه کشورها را در جدول شادی جابه‌جا می‌کند ایرانیان از این نظر نیز شرایطی بحرانی را تجربه می‌کنند.

زندگی روزمره در ایران آسان نیست. اقتصاد بیمار است و در بستر بیماری با مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم می‌کند. تورم، بیکاری، شکاف طبقاتی و قدرت خرید پایین تنها جلوه‌ای از مشکلات اقتصادی است. مردان و زنانی که ساعت‌های طولانی کار می‌کنند و در مقابل گرانی فزاینده، لذتی از دست‌مزد خود نمی‌برند، انگیزه‌ای برای شادی ندارند.

ارزش پول ملی پایین آمده و همگان را فقیرتر کرده است. در این وضعیت، انسان ایرانی خود را حقیر می‌بیند و در برابر زندگی احساس ضعف می‌کند. برای او که در شرایط ناامن اقتصادی است، فکر کردن به آینده بهتر، رویایی ناممکن به نظر می‌رسد و همین به ناامیدی‌هایش دامن می‌زند.

بسیاری از جوانان ایرانی، خود را در مقابل مشکل مسکن و کار و تورم ناتوان احساس می‌کنند و سالمندان وقتی به پشت سر نگاه می‌کنند، عمر خود را بی‌حاصل ارزیابی می‌کنند. همه اینها اعتماد به نفس را از هویت ایرانی در سطح بین‌المللی هم می‌گیرد. با گذرنامه کم‌اعتبار، پول ناچیز و جایگاه متزلزل حکومت در مناسبات جهانی، رتبه ایران در جدول شادی، بالاتر از رده ١١۵ نمی‌تواند باشد.