محمد دولت‌آبادی در منزلش در تهران

محمد دولت‌آبادی در منزلش در تهران

محمود دولت‌آبادی، در آستانه ۷۳ سالگی (۱۳۱۹-) شناخته شده ترین داستان نویس ایرانی است. برای معرفی او حتا گفته اند او تولستوی و بالزاک ایران است؛ و نیز کافکای ایران. واقعیت این است که هر نویسنده‌ای در جایگاه ویژه خویش است و برخلاف جهان سیاست جای بر هیچکس تنگ نیست. هر کس می‌تواند برای خود در این قلمرو خانه ای بسازد؛ خانه ای در سرزمین جاودانه ادبیات…بدون مرز .خانه ای که ابزارش کلمه است…با شکوهترین پدیده ای که انسان افرید و خداوند هم بدان سخن گفت. «در آغاز کلمه بود…» ( انجیل یوحنا، آیه:۱) و شیوه ساختش رنج توان فرسا و اندیشه و هنر هنرمند. برکندن کوه قاف با سوزن…برافراشتن کاخی بلند و بی گزند در برابر باد و باران و توفان؛ «که از باد و باران نیابد گزند.»

یک وقتی با «طیب صالح»، نویسنده سودانی، صحبت می‌کردم. در رستوران طبقه پنجم کتابخانه واتراستون در پیکادلی بودیم. پرسیدم چرا دیگر مثل موسم هجرت به شمال ننوشتی؟ نمی‌نویسی؟ چشمان فراخ و سیاهش مثل مخمل برق زد و گفت: «واقعیتش…بگذار راستش را بگویم؛ نتوانستم و نمی‌توانم. از سویی هر نویسنده‌ای در جهان ادبیات می‌تواند خانه ماندگاری داشته باشد. خانه من همین موسم هجرت است… خانه خیام هم همان رباعیات است. ده صفحه هم نمی‌شود؛ اما خانه ای است از جنس الماس بر ستیغ…»

[inset_right]واقعیت این است که هر نویسنده‌ای در جایگاه ویژه خویش است و برخلاف جهان سیاست جای بر هیچکس تنگ نیست. [/inset_right]

دولت‌آبادی در عرصه ادبیات و زبان پارسی؛ خانه های متعددی بنا کرده است. مثل رمان رود آسای کلیدر در ده جلد. اما رمان کلنل او رنگ و بوی دیگری دارد. نشانه روشنی از واقعیتگرایی هراس آور یا خوفناک. همان تعبیری که بنیاد نوبل امسال در باره «مو یان» نویسنده چینی به کار برد و دلیل اعطای نوبل را همان شیوه یا مون در واقعگرایی خوفناک دانست.

رمان کلنل دولت‌آبادی با عنوان پارسی، زوال کلنل در بین سال های ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۴ نوشته شده است. آن سال ها در ایران؛ دو مشخصه تعیین کننده دارد. جنگ بین عراق و ایران و نیز سرکوب گروه های مختلف سیاسی مانند سازمان مجاهدین خلق و حزب توده و فداییان خلق و جبهه ملی و نهضت آزادی…فضای سرکوب وهراس و اضطراب.

این هراس و اضطراب برای کسانی که می‌خواستند فعال سیاسی-اجتماعی باشند؛ دوچندان بود.

کتاب کلنل  به انگلیسی

کتاب کلنل به انگلیسی

دولت‌آبادی رمان کلنل را در آن سال ها برای اجازه چاپ به وزارت فرهنگ و ارشاد نمی‌فرستد. حتی در زمانی هم که من مسئول وزارت ارشاد بودم، نفرستاد. از وجود چنین رمانی بی خبر بودم. یک بار دولت‌آبادی در همان آخرین ماه دوران وزارتم تلفن کرد؛ گفت جلد سوم رمان روزگار مردم سالخورده، را تردید دارد برای اجازه نشر به ارشاد بفرستد! تردیدش از حیث نگرانی اش برای موقعیت من بود که مبادا برایم مساله ای جدید و نغمه گوشخراش دیگری سازکنند . گفتم: سریع بفرست من هم دارم می‌روم؛ همین یکی دوهفته رفتنی‌ام! رمان را فرستاد و مجوز نشر داده شد.

اما کلنل مانده بود. تا سال‌ها. در ادبیات روسیه یا شوروی سابق چنین نمونه‌هایی داریم. میخاییل بولگاکف رمان بسیار درخشان ” مرشد و مارگریتا” را در نهان می‌نوشت و نگاه می‌داشت. رمان سال ها پس از مرگ بولگاکف منتشر شد.

قهرمان داستان کلنل؛ یک تکیه کلام غریب دارد. او مدام با خود می‌گوید که نباید از چیزی تعجب کند. این مضمون در رمان بار ها تکرار می‌شود.

«مدتی است کوشش می‌کنم که از دیدن هیچ واقعه و شنیدن هیچ واقعه و شنیدن هیچ چیزی تعجب نکنم نباید تعجب کنم.» (زوال کلنل، نسخه تایپی، ص: ۱۷ و ۲۵-۲۶)

این مضمون بازهم با تفصیل بیشتری مطرح شده است. منتها این بار راوی است که از عدم تعجب کلنل روایت می‌کند: «این جور به نظر کلنل می‌رسید که دیده و فهمیده است که امکان وقوع عجیب ترین عجایب هم وجود دارد و گویی آدمیزاد برای همین آفریده شده است که عمری را با همچنین تجربه هایی از سر بگذراند و سپس با چشم هایی که از تعجب بازمانده است بمیرد و سرفراز باشد که در طول زندگی اش از هیچ حادثه ی عجیبی تعجب نکرده است.» ( همان، ص: ۶۴)

می‌خواهم بگویم، ماجرای انتشار رمان کلنل به زبان های اروپایی، تا به حال آلمانی و انگلیسی و فرانسه و ممانعت از نشر رمان به زبان اصلی در ایران از جمله عجایبی ست که نباید از ان تعجب کرد.

در سنت ادبیات ایران، سخن را در نهان نگاهداشتن و نگران پیامدهای نشر سخن بودن؛ امری شناخته شده است. فردوسی سراینده حماسه ملی ایران، شاهنامه می‌گوید: «سخن را نهفته همی داشتم،» و نیز «سخن را نگاه داشتم بیست سال»

دولت‌آبادی همین کار را کرده است. رمان زوال کلنل را در بین سال های ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۴ نوشته است و آن را به تعبیر خودش در کشوی میزش گذاشته است؛ تا مجال تنفسی فراهم شود. به قول حافظ:

“بود آیا که در میکده ها بگشایند

گره از کار فرو بسته ما بگشایند

اگر از بهر دل زاهد خود بین بستند

دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند”

این گشایش تا کنون شامل حال رمان کلنل نشده است و این رمان پنج سال است که در انتظار چاپ مانده است. وقتی متن انگلیسی رمان را می‌خواندم؛ با توجه به سابقه دوستی و آشنایی با کار و هنر دولت‌آبادی؛ مدام گوشم در جستجوی صدای رمان به زبان اصلی بود. درست مثل وقتی که مثلا کسی آیات قرآن مجید را به انگلیسی می‌خواند و شما متن آیه را به زبان عربی به یاد می‌آورید و زمزمه می‌کنید.

محمود دولت‌آبادی - عکس در سال 1990 گرفته شده است

محمود دولت‌آبادی – عکس در سال ۱۹۹۰ گرفته شده است

وقتی رمان را به انگلیسی می‌خواندم، می‌دیدم که ابهام و تردید پی در پی در ذهنم چنگ می‌اندازد که نباید منظور دولت‌آبادی چنین باشد. شوق بسیاری داشتم که بتوانم متن اصلی را بخوانم. دولت‌آبادی در ماه اکتبر به لندن آمد و در دانشگاه سواس (SOAS) در جمع دوستداران و خوانندگان کلنل، سخن گفت. متن اصلی کلنل همراهش نبود. به آلمان می‌رفت به خانه پسرش سیاوش. گفتم خیلی خوب من می‌آیم دوسلدورف و رمان را همان جا می‌خوانم، رفتم. هم رمان را دوبار خواندم و نیز فرصت گفتگو با دولت‌آبادی فراهم بود؛ از زمره همان فرصت های دیریاب و فراموش نشدنی…

رمان جوهرش همان اضطراب و واهمه‌ای است که معمولا پس از هر انقلابی و نیز فضای جنگ و سرکوب فراگیر می‌شود و نویسنده‌ای مثل دولت‌آبادی این اضطراب را ثبت ابدی می‌کند. مثل اضطرابی که میخاییل بولگاکف ثبت کرد. او حتی یک بار نسخه نخست‌رمان را سوزاند. در خلوت خود می‌نوشت و مضطرب بود… بدون شک رمان او شناسنامه روزگار استالین است.

اتاقی در هتل راینیشر هوف، در نزدیکی خانه سیاوش دولت‌آبادی برایم گرفته بود. شب دیر وقت بود که به اتاقم در هتل امدم و رمان را تا فردای همان روز خواندم. البته با اضطرابی که در ذهنم پدیدار شد. زبانم تلخ شده بود. گاه از شعله سرد دردی که در سر و چشمانم می‌پیچید، رمان را به کناری می‌نهادم. چشم می‌بستم اما طولی نمی‌کشید که با واهمه از خواب می‌پریدم. شباهت غریبی بین سبک دولت‌آبادی و مو یان نویسنده چینی برنده جایزه نوبل وجود دارد. هر دو از واقعیت هایی خوفناک در برون و درون زندگی مردم سخن می‌گویند.

کلنل می‌تواند برای هر خواننده ایرانی آشنا باشد. جوانانی که به زندان می‌افتند. شکنجه می‌شوند. دختر جوانی که اعدام می‌شود. ماموران امنیتی و اطلاعاتی که تا درون خانه راه پیدا می‌کنند و حتی شب در همان خانه می‌مانند. بسیار شبیه به فضای رمان محاکمه کافکا و همان مامورانی که در ابتدای رمان در کنار تخت خواب اقای ک ایستاده اند. احساس ترس همواره با کلنل است؛ سایه سنگینی است که رهایش نمی‌کند.

«احساس ترس… می‌ترسی از این که دارند می‌پایندت، احساس می‌کنی و این حس فرساینده و پیر کننده از کجا در تو پیدا شده است که مدام حس می‌کنی چند پا و چند چشم به دنبالت هستند انگار هیچ کار و زندگی‌ای ندارند جز این که تو را تعقیب کنند!» (کلنل، ص: ۴۹)

این حس فرساینده و ویران کننده؛ بسی نزدیک و ملموس است. شما دیگر رمانی برای تفنن نمی‌خوانید. شنونده روایتی هستید که از اعماق زندگی مردم و شخص شما سخن می‌گوید. یک وقتی احمد شاملو شاعر نامدارایران شعری سروده بود؛ با عنوان شعرامروز:

“موضوع شعرامروز

موضوع دیگری است

امروزشعر حربه خلق است

زیرا که شاعران ، خود شاخه یی ز جنگل خلق اند

نه یاسمین و سنبل گل خانه فلان”

به عبارت دیگر کلنل مانند رمان بوف کور صادق هدایت نیست، که در حقیقت برای روشنفکران و نخبگان نوشته شده است؛ که نمونه اعلای آن رمان بزرگ اولیس، جیمز جویس است، که همچنان رازی سر به مهر و قلعه ای فتح ناگشودنی برای عموم باقی مانده است.

کلنل روایت مردمی است که در یک جامعه سیاسی–امنیتی زندگی می‌کنند. در حقیقت نامش زندگی نیست؛ مردنی تدریجی است.

شخصیت کلنل را از سه زاویه دید می‌توانیم تفسیر کنیم:

یکم: کلنل محمدتقی خان پسیان قهرمان زندگی اوست…نام او هم کلنل است. هوشمندانه در رمان نام دیگری برای کلنل نمی‌توان جستجو کرد. گویی همان عنوان بر هویت او سنگینی می‌کند و با همان هویت هم شناخته می‌شود. نام یک پسرش هم محمد تقی است. مبارز انقلابی است. با رژیم شاه مبارزه کرده و به زندان افتاده است. با موج انقلاب آزاد می‌شود.

کلنل در واقع با همین نام، وفاداری خود را به کلنل بزرگ نشان داده است. کلنل دلبسته شخصیت امیر کبیر هم هست. نام پسر بزرگش امیر است و امیر در طول رمان در تدارک ساخت پیکره امیر کبیرست.

دوم: کلنل برای خود هویت سربازی قایل است، شرافت سربازی… بر واژه سرباز تاکید و دقت داشته باشید؛ کسی که دفاع از شرافت شخصی و خانوادگی و ملی ،سرش را تقدیم می‌کند. اتفاقا همین تعبیر شرافت سربازی در آیین نامه انضباطی ارتش با اندک تغییری باقی مانده است.

«من حفظ حیثیت و شرافت سربازی و اخلاق اسلامی را سرلوحه زندگی خود قرار می‌دهم.» (ماده ۱۴، بند،د) بر اساس پایبندی به شرافت سربازی، در برابر چشمان امیر؛ کلنل که سیاه مست و ویران است، شاهرگ زنش را قطع می‌کند.

سوم: کلنل دلبستگی هایش و نشانه هایش سه چیز است: تابلو بزرگ کلنل پسیان روی پیش بخاری اتاق میهمان، شوشکه ای که به دیوار آویخته است و نیز اشاره به شوشکه کلنل پسیان در تابلو… سه تاری که بر دیوار است و گرد سالیان بر ان نشسته؛ و حسرت نوایی در جان کلنل؛ تا زخمه ای بزند.

در طول رمان، شاهد نسبت کلنل با این مجموعه نشانه ها و آن هویت سربازی و سرنوشت تلخ و هولناک فرزندانش هستیم. کلنل شاهد خانواده و خانه و شرافت و تاریخ است. تا خودکشی باشکوهش، مثل خودکشی آریوبرزن. کلنل خودش را می‌کشد، تیغه ی تیز و برنده شوشکه- کاردی شبیه به سرنیزه- را بر شاهرگش می‌کشد؛ اما در حقیقت مرگ او برای شکست دادن مرگ و خواری است. از این رو می‌میرد و زندگی جاری می‌شود. پایان بندی رمان مثل یک تابلو در برابر ما قرار می‌گیرد؛ تابلویی همیشگی:

«بعد از آن شب بی باران، در میان مردم کوچه و بازار و در تاریکی کوچه پس کوچه‌های باریک و خلوت که زخمه های سه تاری کهنه در ان پژواک داشت، واگویه می‌شد مردی را دیده اند، فانوسی به دست پرسه می‌زده و در بی گاه می‌خوانده است:

چو در ره ببینی بریده سری

که غلتان رود سوی میدان ما،

از او پرس از او پرس احوال ما،

کزو بشنوی سرّ پنهان ما!»