سابقه ۵۲ سال خبرنگاری و پوشش خبری رویدادهای جنگی در بی بی سی

کارمندان «بی بی سی» در یکى از استدیوهای  لندن  ۱۹۸۱ (سیمپسون نفر اول از سمت راست ) (گتی) – هنگام امضای کتابش در لندن «الشرق الأوسط»

گارسون مرا به سمت میز او در کافی شاپ هتل «لند مارک» در منطقه «مارلیبون» لندن هدایت کرد. میز او در گوشه دنجی قرار داشت. مردی هفتاد ساله و شیک پوش. کامپیوتر مک را که روی میزش دیدم تعجب کردم. در حال مطالعه مطلبی بود. مرا که دید لبخندی زد و سلام و احوالپرسی کردیم. ناخودآگاه نقش مجری را به عهده گرفت و از یاد برد که من قصد مصاحبه با او را دارم. وقتی متوجه شد گفت ترجیح می دهم گرداننده گفت و گوها باشم. دوست دارم به حرف مردم گوش بدهم.

خبرنگاری برای جان سیمپسون یک شغل نیست بلکه عشق و علاقه است. او در پانزده سالگی با خواندن رمان «۱۹۸۴» جورج اورول تصمیم گرفت که راوی و نگارش گر حقایق باشد.

او کار خبرنگاری را در رادیو بی بی سی آغاز کرد و در این ۵۲ سال به بیش از ۱۲۰ کشور سفر کرده و به پوشش خبری ۴۷ رویداد جنگی و درگیری پرداخت. ده بار نزدیک بود جانش را از دست بدهد. یکی از اعضای تیم سیمپسون جلوی چشمانش در بمبگذاری در عراق کشته شد. هر چقدر سنش بالاتر می رود از جنگ و درگیری بیزارتر می شود.

نمی توان تجربیات این خبرنگار سیاسی و روزنامه گار را در چند صفحه خلاصه کرد. اما به هر حال این گفت و گو دریچه ای است به روی روزنامه نگاری و مهم ترین درس آن می تواند انسانی کردن سیاست است. متن گفت و گو را در زیر می خوانید:

شما پوشش خبری ده ها رویداد جنگی را در کارنامه خود دارید و یکی از مهم ترین خبرنگاران جنگ در انگلیس و جهان هستید. آیا از همان آغاز کار به دنبال چنین هدفی بودید؟
اسم خودم را خبرنگار جنگی نمی گذارم. من خبرنگار سیاسی هستم و گاهی هم گذرم به مناطق جنگی می افتد. ۵۲ سال با بی بی سی همکاری کردم و به پوشش ۴۷ رویداد جنگی و درگیری پرداختم. من به سیاست علاقه فراوانی دارم و جنگ ها منفورترین بخش سیاست هستند و برای همین آنها را پوشش می دهم. خبرنگاران فراوانی دوست ندارند جنگ ها و درگیری ها را پوشش دهند. اما از نظر من ایرادی ندارد. من وظیفه دارم همه رویدادها از جنگ گرفته تا تحولات انقلابی را پوشش دهم. من و مارتین بل (خبرنگار جنگی انگلیسی) و دیگران این وظیفه را انجام می دهیم.

مرحوم کلر هالینگورث خبرنگار جنگ انگلیسی در مناطق درگیری به جز جوراب و مسواک با خود کوله پشتی نمی برد. شما همراه خود چه وسایلی بر می دارید؟


کلر منظم تر از من بود. وسایل زیادی همراهم می برم. حتما باید یک ضبط صوت و کتاب قطور همراهم باشد. یک خبرنگار نمی داند چه چیزی در انتظارش است. شاید یک دفعه بازداشتش کنند و اگر کتابی به همراه نداشته باشد اوضاع وحشتناک خواهد بود. معمولا مسواک و جوراب یادم می رود اما هیچ وقت موسیقی و کتاب را فراموش نمی کنم.
شما در کتاب تازه خود جنگ ها را به جنگ های کثیف و جنگ های نیابتی و غیره دسته بندی می کنید. به نظر شما مفهوم جنگ های امروزی دستخوش تغییر و تحول شده است؟
کشمکش ها در دوره کلر هالینگورث و مارتا گلهورن (خبرنگار جنگ در قرن بیستم) بین قدرت های بزرگ بود. البته الان هم این الگو در سوریه یا برخی مناطق دیگر مشهود است یعنی ما شاهد درگیری بین قدرت های بزرگ هستیم. این قدرت ها با حمایت مالی و تسلیحاتی گروه های درگیر درصدد ترویج ایدئولوژی و یا تفکر مذهبی یا پروپاگاندای سیاسی خاصی در کشورهای دیگر هستند. به باور من جنگ مستقیم بین کشورها دیگر معنی ندارد. حمله صدام حسین رئیس جمهور پیشین عراق به ایران در سال ۱۹۸۰ آخرین مورد یک جنگ مستقیم بود.


شما در سال ۲۰۱۶ یک برنامه ویژه «پانوراما» در بی بی سی تهیه کردید و گفتید که آمریکا در دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ منزوی می شود. حالا با توجه به اینکه کنفرانس امنیتی مونیخ هم نزدیک شده شرایط کنونی را چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا واقعا دیپلماسی به آخر خط رسیده است؟

به نظرم این نگاه درستی به دیپلماسی نیست. آنچه در دست داریم همین دیپماسی است. دیپلماسی طناب نجاتی است که ما را از فاجعه دور می کند. شاید گاهی صدای دیپلماسی فروکش کند اما خاموش نمی شود. با پوشش خبری ۴۷ رویداد جنگی در ۵۲ سال گذشته این درگیری ها مرا خشمگین می کند. هر چقدر سنم بالاتر می رود از جنگ و درگیری بیزارتر می شوم. البته من قبلا تا این حد از جنگ و درگیری بیزار نبودم.

چندین بار مرگ را با چشمان خود دیدید؟
این صحنه های مرگ را ثبت کردم. در سال ۲۰۱۶ به دلیل بیماری کلیه راهی بیمارستان شدم. من خوش شانس بودم که بیماری کلیه ام برطرف شد. در بیمارستان که بودم به این فکر می کردم که چند بار نزدیک بودم بمیرم. این بار مرگ را با چشمان خودم دیدم. آنچه من به چشمانم دیدم مشتی گلوله بی هدف نبود بلکه گلوله دقیقا به دیواری که به آن تکیه داده بودم اصابت کرد. علاوه بر این من با حمله با چاقو و ضرب و شتم برخی گروه ها در ایرلند شمالی و ایران و سه بار در لبنان و دیگر کشورها مواجه شدم. من دقیقا می دانم مرگ چه حسی دارد اما این احساس آنقدر هم که بقیه از آن هراس دارند بد نیست.

آیا از دست دادن یکی از اعضای تیم خود را فاجعه بارترین حادثه می دانید؟
بی تردید همینطور است. وقتی که مترجم جوانی که مرا همراهی می کرد در جریان حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ کشته شد دیگر دلیلی برای زندگی نمی دیدم. او نزدیک من ایستاده بود که ترکش بمب به ناحیه پایین بدنش اصابت کرد. دو پایش قطع شد و در جا مرد. یک تیرکش هم به پای من اصابت کرد اما زنده ماندم. این اتفاق اصلا منصفانه نبود.

آیا دچار پی اس دی (اختلال استرس پس از ضربه) شدید؟
نه فکر نمی کنم. اما دوستانی دارم که به این بیماری مبتلا هستند. می دانم که این یک بیماری واقعی و غیر قابل انکار است. اما من به آن مبتلا نشدم. البته ناگفته نماند که تجربه های دشواری را از سر گذراندم که بر من تاثیر گذاشتند اما هیچ وقت اجازه ندادم این تجربه ها مرا از درون بشکنند. گاهی اوقات برخی خاطرات گذشته در ذهنم تداعی می شود اما آزاردهنده نیستند. یکی از بدترین حوادثی که هنوز همه جزِئیات آن را به یاد دارم این است که در معرض شکنجه اعدام مصنوعی قرار گرفتم. این اتفاق در ضاحیه بیروت در جنگ داخلی در دهه هشتاد میلادی افتاد. آن موقع، مطمئن بودم تفنگ خالی است اما باز هم احساس می کردم لحظه مرگم سر رسیده است. گفتند روی زانوهایم بنشینم و تفنگ را به سوی گردنم نشانه رفتند. همه جزئیات هنوز یادم است. نگاهم را به زمین خاکی دوخته بودم و به سیگارهایی که روی زمین افتاده بودند خیره شده بودم. صحنه دلگیری بود. فکر می کردم این آخرین صحنه ای است که می بینم. در آن لحظه، ماشه کشیده شد اما تفنگ خالی بود. اطرافیانم به خنده افتادند و من خشمگین بودم. این خاطره در ذهنم نقش بست اما زندگی ام تحت تاثیر این حادثه قرار نگرفته و این مساله مهم است.

پوشش درگیرهای نژادی در جنوب افریقا دهه هفتاد میلادی _ پوشیدن چادر زنان هنگام ورود به افغانستان_ در حال دست دادن به اعضای گروه طالبان در سال ۱۹۹۶ _ پوشش اعتراضات جنوب عراق موسوم به شعانیه در سال ۱۹۹۱

شما دوست دارید مصاحبه کننده باشید یا مصاحبه شونده؟

ترجیح می دهم مصاحبه کننده باشم. جواب دادن را دوست ندارم.


چرا؟ شاید به این دلیل که بیشتر دوست دارید به داستان های بقیه گوش بدهید تا راوی تجربه هایتان باشید؟

بله. من چندان دوست ندارم حرف بزنم. هنگامی که در جمعی هستم فرصت حرف زدن را به بقیه می دهم و من شنونده می شوم.

شما می گوید «خبرنگاری شغل نیست بلکه یک عشق و علاقه است». خب چرا خبرنگار شدید؟

خبرنگاری چندان تابع سازمان یا ارگان خاصی نیست. شما به خاطر دلایل شرفتمندانه این حرفه را انتخاب می کنید. البته به نظر من ربط دو واژه «خبرنگاری» و «شغل شرافتمندانه» کمی خنده دار است.
در پانزده سالگی با خواندن رمان «۱۹۸۴» جورج اورول تصمیم گرفتم که راوی و نگارش گر حقایق باشم. من قبلا به این موضوع باور داشتم که حقایق را می توان با از بین بردن اسناد و روزنامه ها و خاطرات محو کرد. اما حالا من در هر حرفه و کاری که مشغول به کار باشم همواره به ثبت وقایع می پردازم و مخالف کسانی هستم که نمی خواهند حقایق ثبت شوند. مهم این است که وقایع را ثبت کرد تا مردم از حقایق همانطور که هست باخبر شوند. به عنوان مثال، دولت چین در طول دهه های گذشته همواره منکر کشتار میدان تیان آنمن شده است. اما من آنجا بودم و همه واقعه را با چشمان خودم دیدم. به این خاطر هم وقتی که با یکی از سیاستمداران چین گفت و گو می کردم درباره این کشتار می پرسیدم. البته این سوال برای آنها آزار دهنده و غیر مناسب است اما واقعیت ها را نباید فراموش کرد.

شما در آخرین کتاب خود گفتید که نلسون ماندلا بزرگ ترین مردی بود که با او مصاحبه کرده اید؟

شاید این حرف کمی مبالغه آمیز به نظر برسد اما نلسون ماندلا بزرگ ترین مردی بود که با او ملاقات کردم. او متواضع و انسان دوست بود. او به من اجازه داد که هر سوالی به نظرم می رسید ازش بپرسم. از او درباره فساد در آفریقای جنوبی پرسیدم. این مساله حساسی است اما او بی پرده به فساد اشاره کرد. او به صراحت و صادقانه صحبت می کرد و می گفت که برخی وزیران در پرونده های فساد دست دارند. بیشتر حاکمان از این ویژگی برخوردار نیستند.


با چه چهره های دیگری مصاحبه کردید که هنوز در ذهنتان نقش بسته است؟

من با شخصیت های فراوانی در طول این سال ها مصاحبه کردم. برخی از آنها جذاب و فوق العاده بودند اما برخی دیگر اینطور نبودند. برای من نحوه برخورد مردم با واقعیت ها اهمیت دارد. این برخورد است که سیاستمداران واقعی را از دولتمردانی که تنها به دنبال دفاع از خود هستند متمایز می کند. زمانی که مارگارت تاچر نخست وزیر انگلیس بود با او چندین بار ملاقات کردم. مصاحبه کردن با او دشوار بود. تاچر فردی فوق العاده باهوش و آگاه بود. وقتی با تاچر مصاحبه می کردم نباید اشتباه می کردم. متوجه هر اشتباهی می شد و آن را تصحیح می کرد. تاچر را به عنوان یک انسان چندان دوست نداشتم. با سران عرب فراوانی از جمله بشار اسد گفت و گو کردم.


نظرتان درباره بشار اسد چیست؟با او در سال ۲۰۰۶ یعنی چندین سال قبل از جنگ گفت و گو کردیم. در آن زمان بیشتر به چشم پزشکی از شمال لندن شباهت داشت تا رئیس جمهور سوریه. پرسش های سختی از او پرسیدم که به همه آنها جواب داد. در آن زمان، همه تیم کاری و به ویژه تولید کننده از این سوال های چالشی تعجب کردند. مثلا از او پرسیدم که او یا برادرش یا عمویش مرد شماره یک سوریه است؟ اما اگر امروز با بشار اسد مصاحبه کنم دیگر این سوال ها مطرح نیستند. از او درباره اقدامات جنایتکارانه و جنگ و خونریزی که در سوریه انجام داده می پرسم. اقداماتی که یکی از بدترین موارد سرکوب شهروندان در تاریخ معاصر به شمار می رود و بشار اسد مقصر اصلی آن است.

هنگام تهیه گزارش  «پانوراما» در موصل سال ۲۰۱۶ –  تصویر سمت چپ سیمپسون سال ۲۰۰۳ در کنار حفره ای که صدام حسین درون آن پناه گرفته بود

به جز بشار اسد با کدام یک از سران عرب مصاحبه کردید؟

چندین بار با مرحوم معمر قذافی مصاحبه کردم. او مرد دیوانه ای بود. اصلا نمی توانم بفهمم که او چطور این همه سال دوام آورد. دیدگاه های عجیب و غریب و بی ربطی داشت. با عبد الله بن عبد العزیز پادشاه راحل سعودی هم مصاحبه کردم. او مردی تیزهوش بود و گفت و گو با او بسیار لذت بخش بود. پس از مصاحبه احساس خوبی داشتم و از اینکه از فرصت گفت و گو با او برخوردار شدم خوشحال بودم. شما کمتر سیاستمداری را می بینید که برداشتی که یک خبرنگار از وی پیدا می کند تا این اندازه مثبت باشد. گفت و گو با ملک عبد الله پادشاه اردن هم بسیار جالب بود اما بهترین گفت و گو با مرحوم ملک حسین بن طلال بود. او مردی جذاب بود. همه فرزندان ملک حسین بن طلال این ویژگی را از او به ارث برده اند. با بسیاری از روسای جمهوری و نخست وزیران لبنان گفت و گو کردم. من همچنین توجه ویژه ای به ایران داشتم. بی بی سی فارسی متاسفانه حکومت تهران را به وحشت انداخته است. خبرنگاران بی بی سی نمی توانند به ایران سفر کنند. اما دلم می خواهد به ایران سفر کنم، حالا نه به عنوان خبرنگار حتی اگر شده به عنوان یک شهروند عادی. من با فرهنگ و تمدن فارسی خو گرفتم و فارسی یاد گرفتم و با خمینی ملاقات کردم.

نظرتان درباره خمینی چیست؟


خمینی به تاریخ پیوست. رویدادهای زمان خمینی از جمله شاه و پدر شاه و نقش غرب در ایران در آن دوره دیگر اهمیتی ندارند. خمینی دغدغه جنگ با صدام را داشت و گویی به جز این موضوع دیگر چیزی در زندگی اش اهمیت نداشت. همواره از کسانی که با او مصاحبه می کردند فاصله می گرفت و با بقیه ارتباط برقرار نمی کرد. بعد از او هاشمی روی کار آمد. هاشمی شوخ طبع بود و آگاهی بیشتری از واقعیت های جهان داشت. مصاحبه با هاشمی لذت بخش تر بود.


ارزیابی شما درباره روسای جمهوری آمریکا چیست؟


من چندان مسائل آمریکا را پوشش نمی دهم. با بیل کلینتون و جرج بوش پدر و اوباما مصاحبه کردم. با اینکه اوباما بسیار تیزهوش بود اما دارای وزن سیاسی ویژه ای  نبود. حس کردم که اوباما به دنبال کسب حمایت و توجه من است. من یکی از معدود افرادی بودم که با روی کار آمدن اوباما زیاد ذوق زده نشدند. بی گمان اوباما مرد شریفی است اما به نظر من رئیس جمهور خوبی نبود.
«
بی بی سی» معمولا در پخش اخبار موثق پیشتاز است اما خبرهای اختصاصی از این ارگان منتشر نمی شوند. نظرتان در این باره چیست؟
خبرهایی که از طرف یک خبرنگار به دست بی بی سی می رسد منتشر نمی شوند و معمولا خبرهای مطبوعات یا ارگان های اطلاع رسانی دیگر در بی بی سی پخش می شوند.
مثلا کشتار صبرا و شتیلا که در لبنان در سال ۱۹۸۲ اتفاق افتاد من و همکارم در «بی بی سی» نخستین خبرنگارانی بودیم که به پوشش خبری آن پرداختند. ما فیلم های کوتاه و عکس ده ها جسد رها شده را پخش کردیم. البته اینکه خبر وقوع یک کشتار خبر اختصاصی بی بی سی باشد چندان برای این ارگان خوشایند نبود اما «رویترز» به سرعت خبر را پخش کرد. به رسالت و پافشاری این ارگان برای پخش اخبار درست ایمان دارم اما گاهی اوقات رویکرد بسیار محتاطانه بی بی سی مرا کلافه می کند. به عنوان مثال، در یکی از سفرهای اخیرم به عراق برنامه مستندی در یکی از شهرستان های کوچک از نوزادانی که نارسایی مادرزادی دارند تهیه کردم. با هزار مکافات خود را به این شهر رساندم. پیکارجویان داعش در آن زمان در این شهر می جنگیدند. اما بالاخره به آنجا رسیدم و عکس های فراوانی از این کودکان تهیه کردیم و ثابت کردیم که دلیل این نارسایی مادرزادی شاید به دلیل سلاح هایی باشد که ارتش آمریکا قبل از خروج از این منطقه به کار برده است. این گزارش مایه نگرانی «بی بی سی» بود اما بالاخره منتشر شد.

خبرنگاری جنگ بسیار خطرناک است. شما در افغانستان هم حضور داشتید. لطفا درباره این تجربه توضیح دهید؟

ماموریت های جنون آمیزی در افغانستان انجام دادم. البته برخی از آنها بدون برنامه ریزی قبلی بود. در سال ۱۹۸۹ که نیروهای روسیه در حال خروج از این کشور بودند من و عکاس همراهم به طور قاچاق توسط یکی از گروه های مسلح به کابل منتقل شدیم. ما در آن زمان نمی دانستیم که اوضاع تا چه اندازه خطرناک است. پلیس مخفی روسیه باخبر شد و ما در میان یک درگیری مسلحانه گرفتار شدیم اما سرانجام فرار کردیم. اطراف خانه ای که در آنجا مخفی شده بودیم پر از جسد نیروهای پلیس بود. کنترل افغانستان پس از حمله ۱۱ سپتامبر به دست طالبان افتاد. طالبان تهدید کرد که خبرنگاران اعزامی به این کشور را می کشد. دوست ندارم به من بگویند چه کار باید انجام بدهم و چه کاری نباید انجام دهم. به این دلیل به فکر راهی برای سفر به افغانستان بودم. با گروهی از قاچاقچیان کالا آشنا شدم. آنها گفتند به شرطی مرا از پاکستان به افغانستان می برند که چادر بپوشم. من هم قبول کردم.


با پوشیدن چادر چه حسی داشتید؟

حس بدی بود. با چادر احساس ضعیف بودن کردم. احساس بیچاره بودن. چادر به سرعت روی رفتار من تاثیر گذاشت و این مایه تعجب من بود. خیلی مطیع و فرمانبردار شده بودم. همه زنان افغانستان چنین احساسی دارند.

آیا برای اعزام به مناطق جنگی از سوی بی بی سی با همکاران متعددی رقابت کردید؟

بله. محیط کاری در بی بی سی یک فضای رقابتی است. من همیشه با نوعی قلدری در بی بی سی رفتار می کنم. این باعث کاهش محبوبیت من شد و جای تاسف دارد. اما مسائل دیگری مهم تر از محبوبیت وجود دارند.

شما اولین خبرنگار بی بی سی بودید که به طور زنده رویدادهای جنگی را پوشش دادید؟

بله. این موضوع مایه افتخار من است. من اولین خبرنگاری بودم که در افغانستان در سال ۲۰۰۱ به پوشش زنده از جبهه های درگیری پرداختم.

شما از تکنولوژی هم عقب نماندید و یکی از کاربران فعال توییتر هستند و بیش از ۵۰ هزار فالوور دارید. چرا؟

باید پا به پای تحولات پیش بریم. یکی از همکارانم در بی بی سی هنوز از ماشین تایپ استفاده می کند. اگر با تکنولوژی حرکت نکنید فراموش می شوید. توییتر را دوست دارم اما میانه خوبی با فیس بوک ندارم. تکنولوژی به خصوص در حوزه تلویزیون از اهمیت ویژه ای برخوردار است و من باید پا به پای آن حرکت کنم. زمانی که افراد به سن و سال من می رسند ممکن است فناوری را کنار بگذارند اما من خودم را مجبور به استفاده از این فناوری ها می کنم.


مهم ترین توصیه شما به خبرنگاران جوان چیست؟

دنیای امروزی در حال تحول دایم است. روزنامه و تلویزیون و رادیو از محبوبیت چندانی برخوردار نیستند. مردم دیگر نمی خواهند از اخبار مطلع بشوند و ترجیح می دهند به جای آشنایی با دیدگاه های گوناگون سرجایشان بنشینند و نظرات خود را تکرار کنند. خبرنگاران جوان باید با این پدیده مقابله کنند. اگر ما به نوشتن و پخش اخبار مردم پسند اکتفا کنیم مطبوعات از بین می رود. شرایط کنونی پیچیده تر است. نهاد مطبوعات در حال منقرض شدن است و ما به جوانان تازه نفس در آینده نیاز داریم. خبرنگاری شغل پولسازی نیست و خبرنگاران را پولدار نمی کند. کسانی که این حرفه را انتخاب می کنند باید انسان های صادقی باشند و تابع دیگری نشوند.

برنامه شما در آینده چیست؟

تصمیم گرفتم رمانی درباره روسیه بنویسم اما برنامه های تلویزیونی ام در اولویت هستند. ۲۵ سال پیش به برزیل سفر کردم و با قبیله ای در اطراف آمازون آشنا شدم. اینها اصلا با جهان خارجی ارتباط ندارند. می خواهم به آنجا برگردم که ببینم چه بلایی سر این قبیله آمده اما امیدوارم که حالشون خوب باشد و هنوز پیراهن «منچستر یونایتد» به تن کرده باشند.