ضیاء موحد، استاد فلسفه و منطق و شاعر ایرانی

ضیاء موحد، استاد فلسفه و منطق و شاعر ایرانی

سعدی را استاد سخن می گویند و به جرات می توان گفت شیرینی بیان او را هیچ شاعری ندارد. محمدتقی بهار خطاب به سعدی می ‌گوید: «سعدیا! چون تو کجا نادره گفتاری هست/یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست؟» ده ها کتاب درباره سعدی تالیف شده است اما یکی از آثار مهم و بسیار خواندنی در این زمینه کتاب “سعدی” تالیف دکتر ضیا موحد است. او نیز بر این شیوه متفاوت بیان بسیار تاکید دارد تا آنجا که در پشت جلد کتاب نوشته است :«چگونه گفتن نه چه گفتن، که تار و پود قالی را نیز نقش آن رقم می‌زند.»

ضیاء موحد، استاد فلسفه و منطق و شاعر ایرانی است. او در ۱۲ دی۱۳۲۱ در اصفهان به دنیا آمد. تحصیلات خود را در دانشکده علوم دانشگاه تهران در رشته فیزیک و در یونیورسیتی کالج لندن در رشته فلسفه به پایان رسانده است. او هم اکنون مدیر گروه منطق و عضو هیئت علمی موسسه حکمت و فلسفه ایران است. موحد را بیشتر به واسطه فعالیتهایش در زمینه منطق و فلسفه می شناسند اما او نه تنها طبع شاعری هم دارد بلکه کتابهای مختلفی در زمینه ادبیات و شعر هم منتشر کرده است. از جمله آثار ادبی دکتر موحد می توان به مشتی نور سرد، نردبان اندر بیابان، غراب‌های سفید، شعر و شناخت اشاره کرد.

کتاب “سعدی” که توسط انتشارات طرح نو منتشر شده بود به تازگی از سوی دکتر موحد با ویرایش جدیدی منتشر شده است. به این بهانه گفت و گوی مشروحی درباره شعر و اندشیه سعدی با ایشان انجام داده ایم.

لازم به ذکر است که دکتر موحد تا کنون برنده جایزه کتاب سال در سال ۱۳۸۲ برای کتاب “منطق موجهات”، جایزه کتاب سال در سال ۱۳۶۹ برای کتاب “درآمدی به منطق جدید”،جایزه تقدیری کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، مجموعه شعر مشتی نور سرد در سال۱۳۸۱ شده است.

شرق پارسی: شور و صراحت لهجه سعدی‌ در اشعار غنایی او زبانزد است. علت چیست که در این زمینه سعدی بالاتر از شاعران دیگر قرار می گیرد؟

پاسخ: یکی از ارکان و شاید مهم ترین رکن هویت ما زبان فارسی است و سعدی از نظم تا نثر و انواع و اقسام قالب های شعر فارسی را در کارنامه خود دارد. بنابراین او قدرت و جامعیتی از نظر زبان دارد که کمتر شاعری به آن رسیده است و این قدرت باعث می‌شود که پیچیده‌ ترین مسائل را به نحوی بیان کند که ما متوجه این نشویم که گفتن چنین شعری ساده نیست. شعر ساده گفتن اصولا کار هر کسی نیست و معمولا شاعران خودشان را پشت زبان پیچیده و بازی با زبان و ابهام‌هایی که اتفاقا نتیجه مسلط نبودن بر کلام است پنهان می‌کنند.

اما اینکه کسی بتواند منظور خودش را با قدرت و ساده بیان کند کاری است که در زبان فارسی هیچ کس به اندازه سعدی نتوانسته از عهده اش بر آید و این نشانه قدرت سعدی و تسلط او بر زبان است. به همین دلیل می گویند شعر سعدی سهل ممتنع است، یعنی ظاهرش ساده  اما مثل او شعر گفتن در حد ممتنع بودن است. به همین دلیل هم تقلید از سعدی غیر ممکن است و همه کسانی که خواستند این کار را کنند، شکست خوردند. ولی از حافظ بسیار تقلید کردند برای اینکه می شود ابیاتی گفت که شبیه شعر حافظ باشد. همانطور که در دیوان حافظ هم غزل هایی هست که مال حافظ نیست ولی بیان طوری است که اگر کسی خیلی وارد نباشد می تواند به راحتی قبول کند که آنها را گفته است.

پرسش: جامی در گلستان چه دیده بود که آن را «نه گلستان،که روضه ای ز بهشت» می خواند؟

پاسخ: جامی اتفاقا از شاعرانی است که بسیار جامع الاطراف است و در زمینه های مختلف شعر فارسی آثاری دارد. او  متوجه ظرافت‌های زبان فارسی است و یکی از شاعرانی هم هست که به تقلید از همه شاعران آثاری را پدید آورده است و طبعا دلش می‌خواسته که اثری مثل گلستان هم به وجود بیاورد ولی وقتی به دنبالش رفته، متوجه غیر ممکن بودن این کار شده و دیده است که مثل سعدی به آن شیوایی، رسایی و طنز و تر و تازگی حرف زدن کاری است که از عهده‌اش بر نمی‌آید. نه تنها او که قاآنی هم به این شکست اقرار کرده است و اثرش را بیشتر به پریشان گویی نزدیک دیده است تا گلستان.

پرسش: یعنی جامی صرفا به خاطر این شیوه زبانی گلستان را اینگونه تعبیر کرده یا متوجه موضوع دیگری بوده است؟

پاسخ: ببینید گلستان سعدی هم شعر است و هم نثر و سعدی در هر دو قدرت نمایی می کند و در عین حال یک طنز زیبایی هم در کارش هست از طرفی از لحاظ محتوایی هم یک عرصه وسیعی را می‌پوشاند. هم در حوزه عشق، هم در تدبیر مملکت، هم در تواضع و احسان و چیزهای دیگر داستان هایی می‌آورد و مطالب مختلفی را بیان می‌کند. در تمام اینها دو مرتبه همان قدرت زبانی مشاهده می شود. و برای همین است که جامی و دیگران نتوانسته‌اند از او و شاهکارش تقلید کنند. اصولا شاهکار به چیزی می‌گویند که تقریبا قابل تقلید نیست.

پرسش: پس با توجه به اینکه شما بر متفاوت بودن شیوه گفتار سعدی نسبت به دیگران تا این اندازه تاکید دارید، می‌شود تازگی کلامی سعدی را نیز وامدار همین تفاوت دانست؟ یا اساسا موضوعاتی که به آنها می‌پردازد امروزی است؟

پاسخ: من در پشت جلد ویرایش پنجم «سعدی» که اخیرا منتشر شده است چیزی نوشتم با این مضمون که اساسا چگونه گفتن است که در شاعران مهم است نه چه گفتن. مضامینی که سعدی در گلستان و یا غزلیاتش دارد همیشه بوده است. نمی‌توانیم بگوییم که سعدی حرفی زده که این حرف هیچ سابقه ای نداشته. برای اینکه سعدی شاعری سنتی است و منعکس کننده سنت است. یعنی تمام فرهنگ گذشته از فارسی و عربی پشت سر سعدی هست و سعدی از این میراث استفاده می‌کند. بنابراین از لحاظ محتوی، محتوای کار سعدی همان چیزهایی است که قبلا هم بوده.

پس آنچه که سعدی را متمایز می‌کند کلام او و چگونه بیان کردن آن است و اصولا هنر نیز همین است. هنر چگونه بیان کردن است. وگرنه شعر عاشقانه را همه دارند اما از نحوه بیان است که یک شعر عاشقانه به دل می‌نشیند و در حافظه ها می‌ماند و سعدی در این شیوه بیان استاد مسلم است.

پرسش:  فکر نمی کنید مضمون و جان کلام هم اهمیت دارد؟ چون مثلا شاملو در جایی گفته بود که “حافظ مسیحای اندیشه است در حالی که سعدی مشاطه کلام است. حافظ عمیق می‌اندیشد و زیبا بیان می‌کند در صورتی که سعدی زیبا بیان می‌کند ولی عمیق نمی‌اندیشد و پشت بیان او چیزی سوای آنچه بیان می‌کند نیست.” آیا واقعا این گونه است و مضامینی که سعدی بیان می کند در قیاس با حافظ ساده است؟

پاسخ: ببینید مضمونی که حافظ هم بیان می‌کند ساده است . این حرف شاملو به نوعی اغراق است. در واقع شاملو می خواهد بگوید که شعر حافظ تاویل پذیر است و معانی مختلف را می‌توان به آن نسبت داد ولی شعر سعدی تاویل پذیر نیست. پس این حرف به این شکل قابل قبول نیست. چرا که اولا شعر سعدی نیز تاویل پذیر هست و ثانیا اندیشه ای که شاملو از آن صحبت می کند و در حافظ وجود دارد و در سعدی نه باید برایش مصداق بیاورد که کجا این اتفاق می افتد. ما می‌دانیم که در بیش از دویست مورد حافظ به شعر سعدی نظر داشته است منتها چون مثل هر هنرمند بزرگی که  بافت هنر و کلامش با دیگری متفاوت است حافظ نیز زبان و بیان خاص خودش را دارد چون در غیر اینصورت حالت تقلید پیدا می کند.

مثل تمام کسانی که از شعر و زبان شاملو تقلید کرده اند و در واقع شاعران مقلد درجه دومی هستند. اما حافظ شاعر درجه یکی است بنابراین بیانش نمی تواند و نباید مثل سعدی باشد چون اگر اینطور بود حافظ، حافظ نبود. ولی از لحاظ اندیشه من گمان نمی‌کنم در شعر حافظ اندیشه‌ ای باشد که در شعر سعدی نباشد چون هر دو اینها متعلق به یک سنت هستند و هر دو از لحاظ فلسفی به یک نوع فلسفه اعتقاد دارند و از نظر برخوردشان با ریا، قدرت، تظاهر و فریبکاری هر دو یک نوع برخورد می‌کنند اما هرکدام به بیان خاص خودشان. بنابراین این حرفی که شاملو می‌زند حرف درستی نیست.

پرسش: سعدی شاعر رندی است و این رندی مثلا در غزلی با مطلع «ای سرو بالای سهی، وز صورت حال آگهی /از هرکه در عالم بهی،ما نیز هم بد نیستیم» یا آن بیت معروف «من آن نیم که حلال از حرام نشناسم/شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام» که در کتابتان نیز به آن اشاره کرده اید بسیار ملموس و محسوس است و کمتر شاعری را می توان یافت که به این درجه از رندی رسیده باشد. این ویژگی سعدی از کجا نشات می‌گیرد؟

پاسخ: ببینید آن رندی و طنزی که شما می‌گویید در شعر حافظ نیز در نهایت کمال هست. یعنی حافظ از این نظر نه تنها چیزی از سعدی کم ندارد بلکه گاهی طنزش از سعدی هم ظریف تر می شود. اما اینکه به طنز سعدی آنچنان که باید نپرداخته اند به خاطر گستردگی کار سعدی است. کل شعرهای حافظ همان پانصد ششصد غزلی است که در دیوانش آمده در صورتی که سعدی فقط چیزی حدود هشتصد غزل دارد. علاوه بر آن بوستان، گلستان و قصیده هم دارد. قطعاتی دارد که طنز در آنها بیداد می‌کند ولی چون در دیوانش پراکنده است آنطور که باید به چشم نمی‌آید.به همین دلیل اگر کسی بخواهد روی طنز سعدی کار کند باید تمام کلیات را ببیند و متاسفانه کسی تا به حال چنین کاری و به این وسعت انجام نداده است.

البته «ایرج پزشکزاد» کتابی دارد به اسم «طنز فاخر سعدی» ولی این کتاب تا آنجایی که بتواند حق طنز سعدی را ادا کند بسیار فاصله دارد. بنابراین جواب من به این سوال شما این است که در این مورد به کل آثار سعدی نگاه کافی نشده است و اگر کسی به کل آثار سعدی کند و شعرهای طنز سعدی و مضمون های طنز آمیزش را جمع آوری کند دنیایی از ظرافت در آنها می بیند. مثلا جایی در غزلیات می‌گوید: «با محتسب شهر بگویید که زنهار /در مجلس ما سنگ مینداز که جام است». در گلستان هم که دیگر مضامین طنز فراوان است.مثلا این حکایت که : «منجمی به خانه در آمد یکی مرد بیگانه را دید با زن او به هم نشسته دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب خاست. صاحب دلی که برین واقف بود گفت: تو بر اوج فلک چه دانی چیست/که ندانی در سرایت کیست.»

پرسش: پس آیا می توان گفت این طنز با اینکه آنطور شایسته به آن پرداخته نشده است می تواند یک ویژگی برای منحصر به فرد بودن شعر سعدی باشد؟

پاسخ: بله خیلی. مثلا در گلستان گاهی طنز به قدری قوی و ظریف است که همان مساله سهل ممتنع پیش می‌آید. یعنی سعدی آنقدر روان حرف می‌زند که انسان متوجه نمی‌شود که طنز است. مثلا این حکایت سعدی در باب هفتم گلستان: «توانگر زاده‌ای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچه‌ای مناظره در پیوسته که صندوق تربت پدر سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته و خشت پیروزه در او به کار برده به گور پدرت چه ماند خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده. درویش پسر این بشنید و گفت تا پدرت زیر آن سنگ‌های گران بر خود بجنبیده باشد پدر من به بهشت رسیده باشد.»

پرسش: در کتاب اشاره به این موضوع کردید که سعدی متاثر از امام محمد غزالی و دارای تربیت اشعری در کلام بوده است که این تربیت اعتقاد او به جبر را رقم زده است. می‌خواهم بدانم که این تفکر در سعدی هیچ گاه دچار تغییر نشد؟

پاسخ: در مجموع هم حافظ و هم سعدی اشعری و شعرایی معتقد به جبر هستند و منظور از جبر نیز این است که همه اعمالی که ما انجام می‌دهیم علتش خدا است. یعنی جایی برای اختیار نیست. مثلا حافظ جایی خیلی صریح و روشن می گوید: «رضا به داده بده وز جبین گره بگشای/که بر من و تو در اختیار نگشاده ست». سعدی نیز این مساله را حتی بسیار بالاتر و صریح تر بیان می کند. در واقع می گوید که عدل آن است که خدا انجام می‌دهد و اگر ما کار خوب کنیم و او نخواهد که ثوابی بدهد حق همان است.

دیوان سعدی پر از شعرهایی با این مضمون است و همین اعتقاد را به عشق زمینی هم سرایت می‌دهد. مثلا جایی می‌گوید: «سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت/ تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت/ تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی/ کس دیگر نتواند که بگیرد جایت» و این مضمون در آثار سعدی بارها و بارها تکرار می‌شود. اما خب هم سعدی و هم حافظ گاهی هم به عنوان هنرمند طغیان هایی می‌کنند. یعنی به گونه ای سخن می‌گویند که تو گویی معتقد به جبر نیستند. مثلا آنجا که حافظ طغیان می‌کند و می‌گوید: «فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم» یا «چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد/من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک». ولی واقعیت این است که حافظ و سعدی هر دو به جبر اشعری معتقدند و تنها گاهی پای را از این دایره بیرون می‌گذارند.

البته اضافه کنم که جبر اشعری با جبر معمولی متفاوت است و این تفاوت را باید درک کرد. یک وقت نوع رابطه ارباب رعیتی است و رعیت محکوم محض و ارباب حاکم محض. ولی سعدی طور دیگری نگاه می‌کند. می‌گوید که خدا خالق است و تو مخلوق. مساله این نیست که تو هم شانی داری یا نه، مساله ارباب و رعیتی نیست. صحبت اینجا است که تو اصلا بدون او وجود نداری. رعیت بالاخره وجود دارد اما جبر اشعری می‌گوید که وجود انسان در برابر خدا مثل سایه یک شمع است که اگر شمع برداشته شود سایه نیز از بین می‌رود. و همین تصور را سعدی به معشوق انسانی نیز سرایت می‌دهد و در مقابل او تسلیم محض است. مثلا می گوید:«اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست/مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست».

پرسش: پس اگر سعدی هم مثل دیگر اشعری ها معتقد به جبر است چرا انقدر دغدغه اخلاق دارد؟

پاسخ: اصولا ادبیات در ذاتش اخلاقی است. من در یک فصل از کتاب سعدی گفتم که ابیات حتی آنجایی که ضد اخلاقی به نظر می‌رسند، اخلاقی هستند.  در کل ادبیات جهان همینجور است. اخلاق در ذات ادبیات است و سعدی و حافظ هم مستثنی نیستند. البته پرداختن به مسائل اخلاقی با مکتب اشعری هم همخوانی دارد. حال شما ممکن است بگویید که پس بین جبر به این محکمی و اختیار چه رابطه ای هست؟ اگر هرکاری که می کنیم اراده او و همه اعمال ما تحت تسلط او است دیگر چه جایی برای اخلاق می ماند؟

خب این مساله جبر و اختیار یک مساله بسیار دشوار فلسفی است و دعوای اشعریان و معتزله نیز بر سر همین بوده است. که معتزله به نوعی به اختیار اعتقاد داشتند ولی اشعریان نداشتند. و این از لحاظ فلسفی معضلی است که هنوز هم پاسخ به آن کار راحتی نیست. یعنی سوالی که شما از من می‌کنید یک سوال فلسفی است که آنچنان جواب سرراستی نمی‌توان به آن داد.

پرسش: ولی خب سعدی نسبت به شعرای دیگر نه تنها در بطن شعرش که خیلی مستقیم به اشاعه اخلاقیات می ‌پردازد. همانطور که می بینیم بوستان و گلستان به تنهایی یک مدرسه اخلاق هستند.

پاسخ: یک مقدارش به خاطر تربیت سعدی است. سعدی در نظامیه بغداد تربیت شده  است. نظامیه بغداد در واقع جایی بوده است مثل حوزه های علمیه ما که در آنجا خطیب و واعظ تربیت می‌کردند که یکی از وظایف آنها درس اخلاق و ترویج دین بوده  و سعدی از این نظر به خصوص بسیار تحت تاثیر مدرسه نظامیه بوده است و وظیفه خود را ارشاد می دانسته و در این رابطه می‌گوید: «در همه عمر توانم که نصیحت گویم» و به این نصیحت گویی خودش افتخار می‌کند.

از آن طرف جدا از آنکه شاگرد نظامیه بوده، در ذات ادبیات هم اخلاق هست و اصولا در همه کشور ها همینطور است. مثلا در ادبیات انگلیس به خصوص نمایشنامه های شکسپیر سرتاسر مسائل اخلاقی می بینید و همچنین تعارضاتی که این اخلاق ایجاد می‌کند. در مورد سعدی هم همینگونه است. مثلا او را متهم می‌کنند به اینکه گفته است «دروغ مصلحت‌آمیز، به از راست فتنه انگیز» ولی متوجه نیستند که عدی در یک داستان این را می‌گوید که یک نفر را پیش پادشاه می‌برند و او شروع می کند به زبان خودش دشنامم دادن. پادشاه می‌پرسد که این چه می‌گوید و وزیر او پاسخ می‌دهد که او دارد شما را دعا می‌کند.

ناگهان فردی می‌گوید چرا دروغ می‌گویی؟ او که دارد دشنام می‌دهد و در اینجا است که سعدی می‌گوید که با این دروغ جان یک نفر نجات داده می‌شود. اما باید دقت کرد که سعدی در مورد جان خودش چنین عقیده‌ای ندارد و در یک شعر صراحتا این موضوع را بیان می‌کند که «گر راست سخن گویی و در بند بمانی/به زانکه دروغت دهد از بند رهایی». پس باید مراقب بود که وقتی موضعی را به سعدی نسبت می‌دهیم در چه متنی است و منظور چیست. تازه تمام این حرف ها در اصل مال غزالی است و او که سردسته اشعریان است در کیمیای سعادت این ها را می‌گوید.

پرسش: اگر شما بخواهید نقدی به سعدی کنید و ایرادی بر کارش بگیرید آن ایراد چیست؟

پاسخ: اگر من بخواهم ایرادی به سعدی بگیرم در رابطه با «مطایبات سعدی» است. سعدی شعرهایی دارد که در بعضی دیوان ها آنها را حذف کرده اند و من راجع به آنها در کتاب شرح داده ام. این مطایبات به نوعی جنبه جنسی دارند و سعدی چون در تمام زمینه ها قدرت نمایی کرده است در سرودن این گونه اشعار نیز می‌خواسته قدرت خود را نشان بدهد. البته مطایباتی که بیشتر شاعران نیز دارند با پورنوگرافی تفاوت عمده ای دارد. پورنوگرافی در حقیقت برای تحریک غرائز جنسی است که در قدیم هم داشتیم و به آن می‌گفتند «الفیه شلفیه».

اما مطایبات سعدی از این نوع نیست و یک نوع قدرت نمایی در زبان است. در واقع همه شاعران از این قبیل شعرها دارند که جزو اخوانیات بوده، در محافل برای هم می‌خواندند و جنبه شوخی داشته است و قرار هم نبوده که در دیوانشان بیاورند. و اینکه اینها را در دیوان سعدی آورده اند کار خودش نیست و کار گردآورندگانی است که می خواستند تمام آثار سعدی در کلیات او باشد. در هر حال من معتقدم اگر سعدی اینها را نمی‌گفت بهتر بود.

پرسش: به نظر می رسد که سعدی چه در شعر عاشقانه و چه در پند و موعظه از رقیبش حافظ بالاتر است  اما می‌بینیم که در گرایش مردم به این دو شاعر نسبت به حافظ در حق سعدی اجحاف شده است. مخصوصا جوان تر ها حافظ را بیشتر دوست می دارند. فکر می کنید چرا اینگونه است؟

پاسخ: این قضیه داستان مفصلی دارد و بازمی گردد به دوران پس از مشروطه. قبل از مشروطه به نوعی بعد از فردوسی شاعر ملی ما سعدی بود. و اغلب شعرهای سعدی خوانده می‌شد و در موسیقی نیز از غزل های عاشقانه او استفاده می‌شد چون غزل های حافظ خیلی مناسب این کار نبود و آن عشق زمینی ملموس و محسوسی که در اشعار سعدی وجود دارد در حافظ کمتر دیده می‌شود. شعر عاشقانه حافظ در واقع شعری است تا حدودی عرفانی و معشوق ادبی دارد.

مثلا حافظ می‌گوید که «از دور بوسه بر رخ مهتاب می‌زدم.» یعنی وصفی از معشوق می‌کند که واقعا عاشقانه نیست در صورتی که در غزل های عاشقانه سعدی حالات عاشقانه بسیاری می توانید ببینید. شما به عنوان خواننده می‌توانید امتحان کنید و ببینید که اگر عاشق شوید به راغ شعر سعدی می‌روید یا حافظ. پس جوان ها قاعدتا باید به شعر سعدی تمایل بیشتری نشان بدهند.

اما اگر استقبال از شعر حافظ بیشتر است به این دلیل است که در غزلیات او مضامین مختلفی وجود دارد. یعنی در یک غزل حافظ یک بیت مربوط به عشق است و بیتی دیگر به شاه و دستگاه حکومت طعنه می زند و در یک بیت دیگر بی‌وفایی دنیا دیده می‌شود. بیتی راجع به سر تسلیم نهادن مقابل اراده الهی است و بیتی دیگر در مورد معلوم نبودن اسرار جهان. اساسا به همین دلیل است که با حافظ فال می گیرند چون بالاخره بیتی پیدا می‌شود که با نیت آدم هم خوانی داشته باشد. اما شعر سعدی یکپارچه است و مثلا اگر در مورد آینده نیتی داشته باشید سعدی در جوابتان یک شعر تماما عاشقانه می‌آورد.

بعد از مشروطه نیز نیما یکی از اولین کسانی بود که سعدی را متهم به این کرد که مدام پند و اندرز می‌دهد. و البته این یکی از تناقضات نیما است چون خود او یک عمر در شعرها و نامه هایش پند و اندرز می‌داده .این حرف نیما را هم کسانی که تحت تاثیر او بودند مثل شاملو خیلی جدی گرفتند و خود شاملو هم راجع به این مساله چندین بار چیزهایی نوشت که در واقع نوعی انتقاد از سعدی بود. یا افراد دیگر از نظر محتوی از سعدی انتقاد می‌کردند.

در صورتی که متوجه نبودند این شاعر یکی از ارکان زبان فارسی است و شما نمی توانید صرفا به خاطر محتوی او را متهم کنید که اگر اینگونه باشد شکسپیر را هم باید در تاجر ونیزی متهم به نژاد پرستی کرد یا در رام کردن زن سرکش متهم به ضد زن بودن. ولی شکسپیر قدرتی در بیان تصاویر و شخصیت‌پردازی ها دارد که ارزش هنری کار او را کم نمی کند. کتاب هایی هست به نام کوتیشن که شامل جملات قصار ات و در آنها بارها از شکسپیر نقل شده است. در امثال الحکم دهخدا نیز شما صفحه ای نمی بینید که از سعدی نقل نکرده باشد.

بنابراین می‌خواهم بگویم که این تبلیغات ناشی از درک نکردن ادبیات است و جوان ها هم بدون هیچ مطالعه ای در این زمینه این حرف ها را تکرار می کنند. ولی خب خوشبختانه چیزی که این شاعران را نگه می دارد اقبال عموم مردم است نه حرف های شاعران و منتقدان. چون منتقدان غالبا یا تنگ نظرند یا از نظر ایدئولوژیک آثار را بررسی می کنند و به جنبه های هنری و اهمیت تاریخی آن توجه نمی کنند. اما علی رقم تمام این حرف ها که در بعضی از محافل و نه در همه آنها هست می بینیم که سعدی شاعر بسیار محبوبی است و سالانه چیزی حدود ششصد هزار جلد از آثار او به فروش می‌رود.