بیل کر، مدیر اجرایی روزنامه نیویورک تایمز

بیل کر، مدیر اجرایی روزنامه نیویورک تایمز

واشنگتن: الشرق الاوسط — بیل کلر، ۶۵ ساله، ستون‌نویس و دبیر اجرایی سابق نیویورک تایمز اواخر ماه جاری سردبیر یک نشریه تازه غیرانتفاعی تخصصی در حوزه عدالت کیفری آمریکا خواهد شد.

طی سه دهه همکاری با تایمز، کلر جایزه پولیتزر را از آن خود کرد. وی به عنوان خبرنگار اعزامی در مسکو سقوط اتحادیه جماهیر شوروی را گزارش کرد و همچنین به عنوان خبرنگار اعزامی در زمان سقوط آپارتاید در یوهانسبورگ حضور داشت و از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۱ هم سمت دبیر اجرایی را در این نشریه بر عهده داشت.

کلر به عنوان یک ستون‌نویس مقاله‌های مهم و تاثیرگذار زیادی را که تعدادی‌ از آن ها مربوط به سیاست‌های خارجی ایالات متحده از جمله سیاست‌های این کشور در قبال جهان عرب و کشورهای مسلمان است، از خود بر جای گذاشته است.

این مصاحبه‌ای است با کلر درباره رسانه ایالات متحده و سیاست‌های این کشور در قبال جهان عرب و کشورهای مسلمان.

کلر در نیویورک تایمز می‌گوید: «فرصتی است برای ساختن دوباره زندگی که من هرگز پیش از آن انجامش نداده بودم و همچنین فرصتی است برای استفاده از تمامی ابزاری که فناوری دیجیتال به لحاظ شیوه‌های تحقیقاتی و همچنین بررسی یک موضوع مورد علاقه شخصی در اختیار روزنامه‌نگاران می‌گذارد.»

الشرق الاوسط: تفاوت میان سه حرفه‌ای که شما داشته‌اید، مدیریت اجرایی، ستون نویسی و شغل جدیدتان، چیست؟

کلر: من به عنوان مدیر اجرایی مسئولیت بیش از ۱۱۰۰ روزنامه‌نگار را بر عهده داشتم که همه چیز از سیاست امور خارجی تا داخلی، دنیای تجارت، علم، فرهنگ، دنیای مد و ورزش را پوشش می‌دادند. آشکار است که بخش اعظمی از کار روی دوش سایرین بود. تحریریه خبر یک شبکه همکاری بزرگ است. وظیفه من نظارت بر استخدام و اعزام خبرنگارها، حل مشکلات، رعایت استانداردهای نظم و عدالت بود، زیرا من زمانی این شغل را بر عهده گرفتم که دنیای روزنامه‌نگاری در مرحله گذار بود، یکی از وظایف دیگر من این بود که یک نشریه چاپی را با نشریه دیجیتال تطبیق دهم.

کار فعلی‌ام هم مقاله نویسی هفتگی است؛ مقالات مفصل و جامع برای صفحات دیدگاه که در عرف ما، کاملا از صفحات خبری مجزا است. شغل جدیدم در پروژه مارشال که از ماه مارس آغاز شده، تهیه و نشر یک نشریه آنلاین است که روی سیستم عدالت کیفری ایالات متحده تمرکز دارد.

من ۴۴ سال است که روزنامه‌نگار هستم و شغل‌های زیادی داشته‌ام، اما تاکنون همیشه امنیت یک نشریه مطبوعاتی قوی را پشت خود داشته‌ام یا حداقل این طور به نظر می‌آمد.

نیویورک‌ تایمز همیشه قوی باقی ماند، اما یکی از نشریه‌های اولیه‌ای که برایشان کار می‌کردم، دالاس تایمز هرالد بود که با آغاز کار یک نشریه رقیب شکست خورد و متعاقبا بسته شد و نشریه ارگونین هم ناگهان تعداد زیادی از کارمندان خود را تعدیل کرد.

نکته جالب توجه درباره پروژه مارشال این است که تازه راه‌اندازی شده است و همین نکته باعث تازگی این پروژه می‌شود. من باید خودم آن را بسازم، باید برایش کمک مالی جمع‌آوری کنم، پرسونل را استخدام کنم، راه‌اندازی یک نشریه خبری دیجیتال را بررسی و راه‌اندازی کنم. این امر به شدت هیجان انگیز و کمی ترسناک است، چرا که امکان شکست ‌ما وجود دارد.

نکته دیگر که باعث تازگی این نشریه می‌شود، این است که مثل تایمز یک نشریه همگانی نیست؛ که هر گونه اخباری را پوشش دهد، نشریه‌ای تخصصی مربوط به یک حوزه به خصوص است. البته که روی حوزه‌ای بسیار جامع و مهم تمرکز دارد، اما خب خیلی تخصصی‌تر است.

این عادلانه است که بگوییم روزنامه‌نگاری تجاری به خصوص در زمینه بررسی فساد سیاسی و مالی هرگز عادلانه و بی‌غرض رفتار نکرده و نخواهد کرد؟ آیا نشریه غیرانتفاعی می‌تواند واقعا عادلانه رفتار کند؟

عادلانه و بی‌غرض رفتار کردن یک هدف و یک قاعده انضباطی است.

برای من به این معنی است که حرفه‌ام را این چنین تعریف کنم که من اینجا نیستم که برای شما از اعتقادات خودم درباره یک موضوع بگویم، یا اینکه بهت شما دیکته کنم چه اعتقاداتی باید داشته باشید، بلکه اینجا هستم که خبرهای موثق کافی و یک سری مباحث را در اختیارتان قرار دهم تا شما خودتا بتوانید قضاوتی هوشمندانه و مستقل درباره آنچه خودتان اعتقاد دارید، داشته باشید.

هر روزنامه نگاری برای خودش دیدگاه‌های مستقلی درباره موضوعات گوناگون دارد، اما همان گونه که قضات باید یک گوشه بنشینند و دیدگاه و تعصبات خود را کنار بگذارند و صرفا از قانون پیروی کنند، روزنامه‌نگاران هم می‌توانند تعصبات و دیدگاه‌های خود را کنار بگذارند و فقط به دنبال نشر حقایق باشند.

آیا گاهی اعتقادات شخصی به متن اخبار مسیر خاصی می دهد؟ البته که این اتفاق رخ می‌دهد. نشریه‌ها را هم انسان‌ها اداره می‌کنند، نه فرشته‌ها.

اما، بهترین نشریه‌ها فرهنگ عادلانه و بی‌غرض‌ورزی رفتار کردن را دارند و سردبیران آن‌ها سعی می‌کنند به این فرهنگ جامه عمل بپوشانند و موفق هم عمل می‌کنند. به نظر من چه یک نشریه خبری از طریق تبلیغات و آگهی‌هایی که می‌گیرد و مشترکین خود حمایت شود چه از سوی خیرین، تفاوتی در میزان عادلانه و بی‌غرض‌ورزی رفتار کردن ایجاد نمی‌شود.

نکته مهم ایجاد یک فرهنگ و ساختار سازمانی است که روزنامه نگاران را از تاثیر هر گونه منافع به خصوصی دور نگه می‌دارد. نیویورک تایمز از سوی مشترکین و سازمان‌های آگهی گوناگونی حمایت می‌شود. رادیوی ملی عمومی مورد حمایت خیرین است و به نظرم هر دوی آن ها در رعایت عدالت خوب عمل کرده‌اند.


شما نوشته‌اید: «بیشتر گمانه‌زنی‌ها این است که نشریه‌های خبری در آینده حالتی تجاری خواهند داشت؛ اینکه فقط چگونه کسب درآمد کنند که بتوانند حقوق کارمندان خود را بدهد؟ اما قدرت ویرانگر اینترنت پرسش عمیق دیگری را هم مطرح کرده؛ اینکه چه دارد بر سر روزنامه‌نگاری و ویژگی‌های و ارزش‌های حیاتی آن می‌آید.» شما روزنامه‌نگاری اینترنتی را ظرف ده سال آینده چگونه می‌بینید؟

من نمی‌توانم آینده را پیش‌بینی کنم، اما تصور می‌کنم که روزنامه‌نگاری مجازی طی ده سال آینده به یک سیستم تبدیل خواهد شد و گوناگونی خواهد داشت؛ سیستمی شامل یک روزنامه نگاری بی‌پرده مثل شیوه روزنامه‌نگاری گلن گرین‌والد (روزنامه‌نگار، وکیل، ستون‌نویس و نویسنده آمریکایی) که دیدگاه همگانی دارد و من هم طرفدارش هستم.

روزنامه نگاری مجازی در آینده همچنین شامل نشریه‌های خبری زیادی از نوع نیویورک تایمز خواهد بود که تا آنجایی که ممکن است سعی بر نشر دقیق و شفاف رویدادها و عواقب ناشی از آن دارند.


شما درباره بردلی منینگ، سرباز آمریکایی که در سال ۲۰۱۳ به دنبال افشا کردن مدارک محرمانه ایالات متحده مجرم شناخته شد، نوشتید: «چه اتفاقی رخ می‌داد اگر منینگ در رساندن مدارک دزدی‌اش به تایمز موفق می‌شد؟ سرنوشت منینگ و ما چگونه رقم می‌خورد؟»آیا منینگ، گرین‌والد و ادوارد اسنودن، افشاگر آژانس امنیت ملی و جولیان آسانژ، پایه گذار ویکی‌لیکس به این خاطر که جسارت بیشتری به خرج می‌دهند، در واقع قمار می‌کنند و جان خودشان را به خطر می اندازند، “روزنامه‌نگاران واقعی” هستند؟

منینگ و اسنودن هرگز ادعا نکردند که روزنامه‌نگار هستند.

شما می‌توانید به آن ها بگویید افشاگر یا خبرچین یا مخالف، اما در واقع آن‌ها نفوذی‌هایی هستند که کارفرمایان خود را فریب داده‌اند، نه روزنامه‌نگار که در واقع یک مهره خارجی است.

از میان این افرادی که نام بردید، گرین‌والد بیشتر یک روزنامه‌نگار از نوع روزنامه‌نگاران صریح و بی‌پرده است.

آسانژ هم که هرگز خودش هم نفهمید که دقیقا چه کاره است، اما نظر من همیشه این بوده که به عنوان مهره‌ای خارجی که اطلاعات را منتشر می‌کند، او مستحق است از همان قوانین حمایتی که نیویورک تایمز از آن برخوردار است، بهره ببرد.

من به جسارت احترام می‌گذارم، اما گرین‌والد و آسانژ را در مقایسه با آن‌هایی که اخبار اعتراض‌ها را در قاهره و کیو گزارش زنده می‌کنند، یا آن‌هایی که جنگ‌ها را پوشش خبری می‌دهند یا آن‌هایی بدون اینکه جانشان را به خطر بیاندازند، حقایق را درباره دولت‌ها و نهادهایی محرمانه منتشر می‌کنند، “روزنامه‌نگاران واقعی” نمی‌دانم.

در دوره‌ای که مدیراجرایی بودم، همکارانم در تلاش برای ثبت رویدادها و گفتن حقایق، دزدیده دستگیر، مجروح یا کشته شدند. من به آن‌ها می‌گویم “روزنامه‌نگار واقعی”.

شما از کاهش حضور رسانه‌های آمریکایی در خارج از مرزها انتقاد کرده‌اید و گفته‌اید که این اتفاق به رغم این حقیقت که « بیشترین و رو به رشدترین مخاطب ما خود دنیا است»، آیا این درست است که بگوییم دلیل این اتفاق این است که آمریکا دیگر کاری به کار دنیا ندارد، البته اگر نخواهیم بگوییم این نشانه بی‌احترامی آمریکا به دنیا است؟

به نظر من دلیل اصلی این است که بسیاری از نشریه‌های خبری از میزان پوشش اخبار بین‌المللی کاسته‌اند، چرا که هزینه‌بردار است. به اشتباه این دیدگاه به وجود آمده است که آمریکا اهمیتی به وضعیت سایر کشورهای جهان نمی‌دهد.

آمریکایی‌ها و به خصوص سیاستمداران آمریکایی می‌توانند گاهی مهربانانه رفتار کنند ، گاهی هم خودخواهانه و همچنین باید بگویم که خط مشی انزوا طلبی در تاریخ ما وجود دارد.

من نمی‌دانم دیدگاه کدام دسته بدتر است؛ آن‌هایی که فکر می‌کنند آمریکا باید در همه جای جهان مداخله نظامی داشته باشد یا آن‌هایی که می‌خواهند آمریکا اصلا وجود نداشته باشد.

اما، شما نباید باور کنید که تصویر “آمریکای خونخوار”، مغرور و خودخواه تصویر واقعی آمریکا است.

آمریکایی‌های زیادی در سایر کشورها سرمایه‌گذاری می‌کنند، به آن کشورها سفر می‌کنند، در آن جا درس می‌خوانند، تجارت می کنند و اهمیت زیادی هم برای رابطه ما با سایر کشورهای جهان قانل هستند.


شما نوشته‌اید که سلمان رشدی، نویسنده هندی بریتانیایی به شما گفته که خشم مسلمانان نسبت به ایالات متحده « به خاطر مذهب نیست، بلکه به خاطرشرم، افتخار و توطئه‌ جهانی علیه آن‌ها است.» شما همچنین گفته‌اید که دلیل این خشم، حمله آمریکایی‌های محافظه‌کار اسلام هراس به اسلام و مسلمانان است.» به نظر شما این خشم مسلمانان دلیل مهمتری ندارد؟ مثلا اشغال دو کشور مسلمان افغانستان و عراق از سوی ایالات متحده، بمباران سه کشور مسلمان دیگر از جمله پاکستان، سومالی و یمن، یا کشتن صدهزار مسلمان، دستگیری و شکنجه ، آزار و اذیت مسلمانان در آمریکا و کشورهای دیگر.

البته که ایالات متحده دست به اقداماتی زده که هم اکنون منجر به بی‌اعتمادی و خشم مسلمانان نسبت به آن شده است.

فکر نمی‌کنم خود آمریکایی‌ها هرگز حس حقارت ناشی از اشغال شدن کشورشان از سوی قدرتی خارجی را درک کنند، چرا که هرگز چنین چیزی را تجربه نکرده‌اند.

شما اگر می‌خواهید تمام جوانب را درنظر بگیرید، باید دست‌ کم سه نکته دیگر را هم به مواردی که به آن اشاره کردید، اضافه کنید.

اول اینکه ایالات متحده در شرایط خاصی برای دفاع از مسلمانان (در بوسنی و آلبانی) دست به اقدام نظامی زد یا به عبارت دیگر سرخود عمل نکرد و همین طور در مورد کشور لیبی هم برای آزاد کردن مردم این کشور دست به چنین کاری زد.

دوم اینکه این مداخله‌های نظامی به بهای جان هزاران آمریکایی هم تمام شد. سوم اینکه، شمار مسلمانانی که از سوی آمریکایی‌ها شکنجه یا کشته شده‌اند به مراتب کمتر است از شمار آمریکایی‌هایی که از سوی مسلمانان شکنجه یا کشته شده‌اند.


شما مقاله‌ای درباره بوش دوباره متولد شده تحت عنوان «خدا و جورج دبلیو بوش» نوشتید. آیا می‌توان گفت که جنگ به اصطلاح علیه تروریسم که در زمان جورج دبلیو بوش، رییس جمهور سابق ایالات متحده آغاز شد و اوباما هم آن را ادامه داد، به گونه‌ای جنگی غیرمستقیم و زیرکانه علیه مسلمانان، اگر نخواهیم بگوییم اسلام، بوده است؟

به رغم تلاش‌هایی که در دوره ریاست جمهوری بوش برای غیرمذهبی نشان دادن جنگ علیه تروریسم صورت گرفت، از جمله عبارت “محور شرارت” بوش که در تمام سخنرانی‌های خود در این خصوص به کار می‌برد، محوری متشکل از کره شمالی، ایران و عراق، این جنگ تا حد زیادی روی مسلمانان تمرکز داشت.

اما، آیا این به این خاطر بود که بوش می‌خواست علیه مسلمانان یک جنگ صلیبی دیگر راه بیندازد؟ یا به خاطر حملاتی بود که از سوی زیرمجموعه‌های جنگ‌طلب جهان اسلام علیه آمریکا و آمریکایی‌ها صورت گرفت؟ عقل سلیم به شما چه می‌گوید؟


سال گذشته شما به مرزهای سوریه و ترکیه رفتید و مقاله‌ای درباره رضایت جنگنده‌ها به این خاطر که اوباما تصمیم گرفت سلاح سبک به آن‌ها بدهد، نوشتید. مدتی بعد نظر اوباما عوض شد و ارسال همان سلاح‌ها متوقف شد. بعد باز هم نظرش عوض شد و دیگر خواهان کناره‌گیری اسد نبود. حالا او حرف از سیاستی جدید می‌زند.آیا این درست است که بگوییم بخش اعظمی از ناکامی فعلی انقلاب سوریه به خاطر تصمیمات اوباما است؟

به نظر من اوباما فرصت کمک به انقلاب سوریه را از دست داد و فکر می‌کنم که او می‌تواست با هدفی کاملا قابل توجیه و خطر نسبتا کمی این کار را بکند، اما دیدگاه عمومی به خاطر خستگی مردم از جنگ‌های افغانستان و عراق، تا حد زیادی علیه این سیاست بود و اوباما هم به پشتوانه مانور روی متعهدان نظامی آمریکا توانست رییس جمهور شود.
۹٫ اوباما

به نظر می‌رسد شما با سیاست میانه‌روی اوباما نسبت به مسئله نژاد موافق هستید، اما اوایل ماه جاری، کورت‌لند میلوی، ستون‌نویس سیاهپوست واشنگتن پست گفت قدرت سفیدپوست‌ها به خصوص نژادپرست‌هایشان آن قدر زیاد بود که اوباما نتوانست آن را نادیده بگیرد و بعد جمله اوباما را نقل کرد که «بدون شک دوستانی هستند که واقعا از من متنفرند، چرا که سیاهپوست بودن رییس جمهور خود را دوست ندارند». این قدرت سفیدپوست‌ها تا چه اندازه مهم است؟

هیچ شکی نیست که یکی از عوامل مخالف با اوباما مسئله نژاد است. گاهی نژادپرستی موضع شفافی دارد و گاهی هم زیرپوستی عمل کند، اما وجود دارد.

به هر حال بیاید واقعیت‌هایی را در نظر بگیریم؛ اینکه جمعیت سفیدپوستان در آمریکا روبه کاهش است؛ از ۸۰ درصد در سال ۱۹۸۰ به ۶۳ درصد کل جمعیت این کشور در سال گذشته رسیده است و این طور که پیش می‌رود احتمالا ظرف ۳۰ سال آینده سفیدپوست‌ها تبدیل به اقلیت جامعه می‌شوند.

شما نوشته‌اید که به ندرت قدم به کلیسا گذاشته‌اید، اما این را هم گفته‌اید که «کلیسا بخشی از تاریخ من هست، حتی اگر من دیگر به آن اعتقاد نداشته باشم.» چرا شما اعتقادتان را از دست داده‌اید؟ چگونه تاریخ را از مذهب تمیز می‌دهید؟ آیا دین نباید هسته ماهیت یک فرد باشد یا اگر نه، هسته فرهنگ او؟ آیا شما با تمام احترامی که برایتان قائل هستم، نمونه‌ای بحران اعتقادات دینی در غرب نیستید؟

با توجه به جنایاتی که به نام دین صورت گرفته است؛ از جنگ‌های صلیبی گرفته تا حملات ۱۱ سپتامبر، با توجه به گرایش دینداران تمام مذهب‌های دنیا به تحمیل اعتقاداتشان به دیگران، از نگاه من بحران بزرگ‌تر نه کمر‌نگ شدن دین، که پررنگ شدن آن است.