مقبره صادق هدایت در گورستان پر لاشز در پاریس

مقبره صادق هدایت در گورستان پر لاشز در پاریس

روز ششم آوریل سال ۱۹۵۲ به آپارتمان اجاره ای خود در خیابان شامپیونه پاریس رفت، در اتاق و همه پنجره ها را به روی خودش بست و شیر گاز را باز کرد تا خود را از همه زخم‌هایی که روح او را در انزوا آهسته می خورد و نابود می‌کرد، آزاد کند. دو روز بعد، پلیس او را مرده و در حالی یافت که با گاز خودکشی کرده بود و برای دوستان ‌ و آشنایانش در یادداشتی نوشته بود: « ما رفتیم و دل شما را شکستیم. همین»

چند روز پیش از مرگ نیز، همه داستان های چاپ نشده‌اش را نابود کرده بود. شش دهه پس از آن روز، آثار هدایت همانقدر مورد توجه است که نحوه زندگی و علت خودکشی این نویسنده و روشنفکر ایرانی. صادق هدایت را نخستین نویسنده و ادیب ایرانی می دانند که خودکشی کرده است و نوع خودکشی او باعث شد تا تصویر او در ذهن عوام و خواص جاذبه بیشتری داشته باشد و این سوال همچنان مطرح است که صادق هدایت چرا خودکشی کرد؟

برخی این امر را ناشی از یاس فلسفی می دانند و برخی دلایل دیگری برای آن، از جمله وضعیت زمانه ذکر می کنند و عده ای مرگ اندیشی همیشگی او را که در تقریبا همه آثارش هویداست؛ ناشی از افسردگی ذاتی او ذکر می کنند و با اشاره به داستان‌های او می گویند که از آنجا که نگارش آثار این نویسنده به شکل یکنواخت انجام نشده، می‌تواند ناشی از افسردگی دو قطبی او باشد.

خودش جایی می‌نویسد: «کسی تصمیم خودکشی را نمی گیرد. خودکشی با بعضی‌ها هست. در خمیره و در سرشت آنها است. نمی‌توانند از دستش بگریزند. این سرنوشت است که فرمانروایی دارد ولی در عین حال، این من هستم که سرنوشت خودم را درست کرده‌ام. حالا دیگر نمی‌توانم از دستش بگریزم. نمی توانم از خودم فرار کنم. باری چه می‌شود کرد؟ سرنوشت پرزورتر از من است.»

اما به گفته محمد صنعتی، روانکاو و نویسنده، برخلاف این نظر، علت افسردگی هدایت این بود که او به عنوان فردی مدرن و روشنفکر در یک جامعه به شدت سنتی و در مقابل روشنفکرانی قرار گرفته بود که گرچه خود را ماتریالیست و مارکسیست می‌دانستند اما ذهنیت اسطوره ای داشتند.

آنچنان که دوستان و نزدیکان هدایت گفته اند، او فردی بذله گو، نکته سنج، حساس، طنزپرداز، سرزنده، پرتحرک و بخشنده بوده است و در واقع بیشتر از خود هدایت، اسطوره اوست که عبوس است. صادق هدایت آنچنان که از داستان ها و نوشته ها و اظهارنظرهایش مشهود است و به گفته آنها که او را بهتر می شناسند، روشنفکری بود که می خواست جامعه ای که در آن زندگی می کرد از اسطوره و خرافات جدا شود، هرچند همان جامعه و روشنفکران و حکومت با طرد او و معرفی این نویسنده به عنوان فردی معتاد و همجنسگرا و زن ستیز و بی قید و بند و حتی حسود او را به سوی افسردگی راندند.

اکثریت جامعه روشنفکری آن زمان یا عضو حزب توده یا سمپات آن بودند و جدایی هدایت از آنان نیز در روابط او با روشنفکران آن دوره تاثیر به سزایی داشت که آشفتگی ناشی از آن در روح و روان هدایت و در نامه های این نویسنده هم مشهود است.

در نامه ای می نویسد: « از هفته گذشته که مجله اطلاعات هفتگی از من قدردانی کرده، تنفرم به موجودات اینجا هزاران بار بیشتر شده… به طور کلی مرا موجودی دائم الخمر که از زن نفرت دارد و خطرناک است و لامذهب و گیاهخوار هم هست، معرفی کرده بود… مقصود پاپوش دوزی بوده، تا عاقبتش چه شود.»

و بعد با شکایت از وضعیت دوران می نویسد: «در این محیط بوگندوی بی شرم باید پیه همه چیز را به تن مالید، از طرف دیگر، حق کاملا با آنهاست. هرچه بگویند و بکنند کم است. وقتی که آدم میان رجاله ها و مادر قحبه ها افتاد و با آنها هماهنگی در دزدی و سالوسی و تقلب و چاپلوسی و بی شرمی نداشت، گناهکار است. تا چشمش هم کور شود.»

هرچند خوکشی نخست هدایت در سال ۱۳۰۷ در پاریس را ناشی از افسردگی می دانند، اما به گفته نزدیکانش این اقدام به خودکشی که چندان هم جدی نبود؛ بیشتر علت عاطفی داشت.

پس از آن هدایت به ایران برگشت و در سال ۱۳۱۳ با چاپ کتابی ازعلی اصغر حکت، وزیر فرهنگ وقت که به احضار این نویسنده به اداره تامینات و امضای تعهدنامه مبنی بر عدم انتشار کتاب در ایران منجر شد، او بیش از گذشته افسرده شد تا آنجا که به بمبئی رفت و بوف کور را آنجا برای نخستین بار در پنجاه نسخه چاپ کرد.

مشکلات مالی، وضعیت چاپ آثار، جامعه بحران زده پس از جنگ جهانی و از همه مهمتر جهل و نادانی مردم کم کم از او نویسنده ای ساخت که با وجود قلم طنز و روحیه شاداب و خندان؛ برای آخرین بار که از ایران خانه کن شد و به امید انتشار آثارش با وضعیت بهتر راهی پاریس شد، و وقتی آنجا هم با موانعی برای ادامه زندگی در اروپا روبرو شد، نخواست بار دیگر به همان جامعه ای که ازش فرار کرده بود، بازگردد و این بار به طور جدی به جای سکوت یا انزوا یا تمسخر جامعه؛ راه متفاوتی را انتخاب کرد که هرچند در ماندگاری او تاثیر نداشت؛ اما مرگ رازآلودش همواره به صورت سوال باقی ماند.