«شب سایه»، مراسم بزرگداشت هوشنگ ابتهاج - عکس از ایسنا

«شب سایه»، مراسم بزرگداشت هوشنگ ابتهاج – عکس از ایسنا

می‌گویند شاعران را همین بس که دست‌کم یک شعرشان در ذهن مردم بماند و آن را بخوانند. اگر این قول درست باشد پس آنها را که نه یک شعر بلکه بسیار اشعارشان را مردم بر سر زبان دارند، باید از شاعران خوش اقبال روزگارشان دانست.

هوشنگ ابتهاج گیلانی متخلص به ه. الف. سایه از آن دست شاعران است که شعرش را خواص و عوام می‌پسندند و می‌خوانند و از بر می‌کنند و می‌شنوند و گاه حتی نمی‌دانند سراینده این اشعار همان «سایه» است. ترانه «سرگشته» او که با «تو ای پری کجایی» آغاز می‌شود، بارها اجرا شده، با کلام و بی‌کلام. از اجرای دلنشین حسین قوامی تا اجرای پرکاستی محمد اصفهانی.

یا خیلی‌ها که شاید زیاد شعر نخوانند، این یکی را از شعر «در کوچه سار شب» او شنیده‌اند:

«در این سرای بی‌کسی، کسی به در نمی‌زند
به دشت پرملال ما، پرنده پر نمی‌زند»

یا این را از شعر « لب خاموش» او:
«امشب به قصه دل من گوش می‌کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می‌کنی»

اما سایه چرا سایه شده وچرا همگان آرزو می‌کنند سایه‌اش بر سر ادبیات فارسی امروز ایران مستدام باشد؟ اشعار سایه نه تنها از آبشخور استعداد ذاتی او تغذیه می‌شود، بلکه تسلط او بر شعر و ادب فارسی هم از عوامل این امر است. شعرش ریشه در سنت دارد و در عین حال نوآورانه است. نه در نوگرایی افراط می‌کند، نه در کهن پردازی.

مهارت او در به کارگیری الفاظ و تناسبی که بین فرم و محتوا ایجاد کرده به شعرش توانی داده که او را از هم‌نسلانش متمایز می‌کند و همین شده که با وجود حضور قله‌هایی چون سعدی و حافظ در غزل فارسی، هوشنگ ابتهاج هم در غزل این دوران درخشیده و اشعاری پرداخته صاحب تشخص.

به قول محمد رضا شفیعی کدکنی، «شعر سایه، استمرار بخشی از جمال‌شناسی شعر حافظ است.» اما آنها که سایه را می‌شناسند، می‌گویند شاعری، تنها یکی از حسن‌های اوست. سایه شاعر، انسانی است سخت بی‌کینه. از دوستان و یاران مرتضی کیوان بود که او را در جوانی از دست داد و وقتی یارانش در سال ۱۳۳۱ در زندان بودند، برای‌شان سرود:

« یاران من به بند
در دخمه‌های تیره و نمناک باغ شاه
در عزلت تب‌آور تبعیدگاه خارک
در هر کنار و گوشه این دوزخ سیاه»

مرتضی کیوان یک سال بعد از کودتای ۱۳۳۲ کشته می‌شود و سالها بعد سایه، جایی می‌گوید:« تمام پلیدی‌ها و شر و شور دنیا و آدم‌ها تا پوست من می‌آید، متوقف می‌شود و نمی‌تواند به درون من نفوذ کند… واقعا همین‌طور است… شاه هیچ جرم و جنایت و گناهی نکرده باشد این جرم را کرده که کیوان را کشته است. شما می‌دانید که همین الان هم اسم مرتضی کیوان مرا از گریه پر می‌کند ولی اگر شما شاه را به دست من می‌دادید، من یک سیلی هم نمی‌توانستم به او بزنم.»

او را در دوستی وفادار می‌دانند. نه تنها برای ماندنش به پای دوستی با مرتضی کیوان، حتی حالا که شصت سال از مرگ او می‌گذرد؛ بلکه استقامت او بر مریدی شهریار.

باستانی پاریزی نخستین بار سایه و شهریار را کنار هم می‌بیند: «استاد شهریار بر قالیچه نشسته و بر پشتی تکیه زده، نوجوانی خوش‌کلام و خوش‌روی و خوش برخورد، در کنار دم و دود شهریار نشسته، به شعر او گوش می‌داد.» این نوجوان همان هوشنگ ابتهاج گیلانی بوده که بعدها در شعر فارسی از بسیاری شاعران هم‌عصرش پیشی گرفت.

سایه و شهریار، همچون مرید و مراد سال‌ها آن‌چنان با هم ماندند که بعدها ابتهاج برای شهریار سرود:

«با من بی‌کس تنها شده، یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان»

اما جز اینها، سایه را شاعر امید می‌دانند. شاعری که باورش را، اعتقادش را به انسان از دست نداده. هرچند وقتی می‌گوید:

«مخوان ای جغد شوم، لالایی شوم
که پشت پرده بیدار است خورشید»

اخوان ثالث در جوابش می‌گوید: «کدام پرده، کدام خورشید، چگونه بیداری‌ای- پرسش‌هایی است بی‌پاسخ و به طور کلی همین دلداری مادربزرگانه هم خود یک لالایی بیش نیست.»

سایه همچنان که امیدوارانه می‌سراید:
«عشق شادی است، عشق آزادی است
عشق آغاز آدمیزادی است»

اما بی‌دلیل هم خوش‌بین نیست و در عین‌حال با شعرش به عنوان منتقد اجتماعی ظاهر می‌شود:

«چه جای گُل که درخت کهن ز ریشه بسوخت
ازین سموم نفس‌کُش که در جوانه گرفت»

اینها را نوشتم که بگویم «علی دهباشی»، سردبیر مجله بخارا که از بزرگان زنده ادب و هنر تقدیر می‌کند؛ آبان ماه گذشته شب بزرگداشت سایه را برگزار کرد با حضور و سخنرانی خود او و بزرگان دیگری چون سیمین بهبهانی، محمدرضا شفیعی کدکنی، نجف دریابندری، شهرام ناظری و دیگران.

گزارش این شب و نظرات دیگر نویسندگان و استادان زبان و ادب فارسی هم در آخرین شماره ماهنامه بخارا منتشر شده است.