گابریل خوزه گارسیا مارکِز (زاده ۶ مارس ۱۹۲۷ – درگذشته ۱۷ آوریل ۲۰۱۴) عکس آژانس خبری فرانسه

گابریل خوزه گارسیا مارکِز (زاده ۶ مارس ۱۹۲۷ – درگذشته ۱۷ آوریل ۲۰۱۴) عکس آژانس خبری فرانسه

سرانجام گابریل گارسیا مارکز، نویسنده برجسته کلمبیایی و برنده جایزه نوبل ادبیات، که در ماههای گذشته بیمار بود و مدتی در بیمارستانی در مکزیکو سیتی بستری بود در سن ۸۷ سالگی درگذشت.

مارکز را بیشتر به واسطه رمان برجسته او یعنی “صد سال تنهایی” که در سال ۱۹۸۲ برنده جایزه نوبل ادبیات شده بود، می شناسند. این اثر به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده و بسیار مورد استقبال قرار گرفت، تا حدی که در صدر یکی از پر فروش ترین کتابهای جهان محسوب می شود.

اما مارکز برای ایرانیان نامی ناآشنا نیست و حتی می شود گفت که از جمله نویسندگان خوش شناس آمریکای لاتین است که در کنار افرادی چون ایزابل آلنده، یوسا و فونتس در ایران مورد استقبال قرار گرفته اند.

تقریبا همه‌ آثار اصلی مارکز به زبان فارسی ترجمه شده‌ اند. اما چند نکته وجود دارد: اول این‌ که مارکز در سال ۱۹۴۷ اولین مجموعه داستان کوتاهش با عنوان “چشمان سگِ آبی” را منتشر می‌ کند. و بعد در سال ۱۹۵۵ داستان بلندش با نام “توفان برگ” را منتشر می ‌کند. با این حساب مارکز از اواسط قرن بیستم به عبارتی شصت سال پیش تبدیل به نویسنده شده است.

اما در زبان فارسی اولین کار او در سال ۱۳۵۳ (۱۹۷۴) منتشر می‌ شود یعنی بیش از بیست سال پس از آغاز نویسندگی مارکز و آن رمان معروفِ “صد سال تنهایی” با ترجمه‌ زنده‌ یاد بهمن فرزانه به مخاطبان فارسی زبان عرضه شد. نسخه اصلی این کتاب در سال ۱۹۶۷ منتشر شد و با فاصله هفت‌ سال به دست خواننده فارسی ‌زبان رسید.

نکته‌ دوم این است که اغلب کارهای مارکز در ابتدا با ترجمه‌ های دستِ دوم در اختیار خواندگان ایرانی و فارسی ‌زبان قرار گرفت. از آن‌ جا که مارکز به زبان اسپانیایی می ‌نوشت، یعنی زبان مادری ‌اش، و مترجمان اسپانیایی زیادی در ایران وجود نداشتند، و در نتیجه اغلب آثار نویسندگان اسپانیولی‌ زبان از طریق ترجمه‌های دیگر ــ مثل فرانسوی یا انگلیسی یا حتی ایتالیایی ــ به فارسی درمی ‌آمدند، آثار مارکز هم از این قاعده تقریبا مستثنا نبودند.

بهمن فرزانه ـ ظاهرا با کمک مترجم یا ویراستاری دیگر ـ “صد سال تنهایی” را از ایتالیایی به فارسی در آورد و همین نقطه‌ شروعی شد برای شناسایی ایرانیان داستان‌ خوان و داستان‌ نویس با این نویسنده و دنیای جدیدی از داستان ‌نویسی.

اگر تا آن روز داستان‌ خوان‌ها و داستان‌ نویسان ما، با دنیای آمریکاییِ داستان، از طریق همینگوی و فاکنر آشنا بودند، و از اسلوب‌های داستان‌ نویسی اغلب این دو قطب نسبتا متقابل را می ‌شناختند، این بار با ترجمه‌ داستانی از مارکز با دنیایی آشنا شدند که شبیه هیچ یک از اسلاف داستان‌ نویسان آمریکایی پیش از آن نبود.

از یک‌ سو داستان‌ نویسان زیادی از ایران کم یا زیاد، مستقیم یا غیر مستقیم، خواسته یا ناخواسته، تحت تأثیر دنیای داستانی جادویی مارکز قرار گرفتند و از سوی دیگر همین توجه، رقابتی را میان مترجمان پیش آورد برای سبقت از یکدیگر برای ترجمه‌ آثار این نویسنده به زبان فارسی.

سیل این ترجمه زمانی به بیشترین شتاب ممکن رسید که جایزه نوبل ادبیات هم در سال ۱۹۸۲ به او رسید. از نویسندگان ایرانی که تا حدودی تحت تأثیر دنیای داستانی مارکز بودند، می ‌توان شهرنوش پارسی‌پور و عباس معروفی را نام برد. برخی از نویسندگان هم ظاهرا بدون آشنایی با مارکز، دنیای داستانی‌ شان شبیه دنیای داستان‌ ها و شخصیت‌ های داستانی اوست، از جمله غلامحسین ساعدی در کارهایی مثل “عزاداران بیل” شدیدا حال ‌و هوایی نزدیک به صد سال تنهایی را می ‌سازد. به نوعی او نسخه‌ ایرانی و بومیِ مارکز‌ است.

خوشبختانه نه تنها اغلب آثار مارکز به فارسی درآمده است بلکه از برخی از این آثار چندین ترجمه وجود دارد. به غیر از این، مترجمان گاه با سلیقه‌ خودشان، برگزیده ‌هایی از داستان‌ های کوتاه این نویسنده را با نام‌های مختلف به فارسی ترجمه کرده ‌اند.

جمال میرصادقی، داستان نویس، در گفت و گو با شرق پارسی گفت : “مارکز معروفترین و مطرح ترین داستان نویس آمریکای لاتین است که شاید در سراسر دنیا و در دو دهه اخیر کسی نتوانسته به نبوغ و خلاقیت او برسد. مارکز در آثار خود دنیایی از رمز و راز و خیال را آفرید که به رئالیسم جادویی معروف است”.

وی افزود:”عده ای تصور می کردند که دوران رمان نویسی به پایان خود رسیده و دیگر کسانی مانند تولستوی نخواهند آمد تا رمانی به سترگی جنگ و صلح را بیافرینند اما با انتشار دو اثر صد سال تنهایی و پاییز پدر سالار مارکز، ما دیدیم که رمان بار دیگر خود را به عرصه رساند”.

این داستان نویس ایرانی که آثارش به زبانهای متعددی ترجمه شده است گفت: “در ایران هم مانند بسیاری از چیزهایی که ما با آن برخورد نیمه کاره داریم آثار مارکز هم به همین گونه بوده است. ما چندان از آثار مارکز و سبک او تاثیر زیادی نگرفتیم. مثلا خانم منیرو روانی پور در رمان اهل غرق از سبک رئالیسم جادویی مارکز تقلید کرده است. خود من هم در دو داستان کوتاه که نوشته ام از رئالیسم جادویی مارکز تاثیر گرفته ام”.

به گفته میرصادقی “آثار متعددی از مارکز طی این سالها در ایران ترجمه شده اما باید گفت که او از رمان نویسانی بود که از اقبال خوبی مثل بسیاری از کشورهای دنیا برخوردار بود و کتاب صد سال تنهایی او معرفی از آمریکای لاتین برای ما بود”.

جای خوشحالی دارد که در یکی دو دهه‌ اخیر تعدادی از مترجمان ایرانی که با زبان اسپانیایی آشنایی داشتند، سراغ مارکز رفتند و برخی از آثار او را مستقیما از همین زبان به فارسی برگرداندند. مانند ترجمه ‌های محمدرضا راهور که رمانهای “پاییز پدرسالار”، “صد سال تنهایی”، “یادداشت روزهای تنهایی” و ترجمه‌ های کاوه میرعباسی که رمان های “خاطره‌ دلبرکان غمگین من”، “زنده ‌ام تا روایت کنم” را ترجمه کرده اند. همچنین “کسی به سرهنگ نامه نمی نویسید” و “تشیع جنازه مادربزرگ” توسط احمد گلشیری و “پاییز پدرسالار” “عشق سالهای وبا” توسط کیومرث پارسای ترجمه شده اند.

اگرچه داستانهای مارکز در ایران با حذف برخی صحنه های اروتیک اجازه نشر یافته مانند “خاطره‌ دلبرکان غمگین من”، اما گیرایی داستان‌ ها و رمان‌ های مارکز توجه داستان ‌نویسان و داستان ‌خوانان را در ایران از خود او فراتر برد. آشنایی با این دنیای غریب داستان‌ نویسی، که از دنیای پدر داستان ‌نویسی مدرن دنیا که او هم اسپانیولی ‌زبان بود، یعنی سروانتس و شاهکارش، “دن ‌کیشوت” ایرانیان را به سمت داستان ‌نویسان اسپانیولی کشاند. از داستان‌ نویسان آمریکایی لاتین و کشورهایی مانند مکزیک (کارلوس فوئنتس، خوآن رولفو)، آرژانتین (خورخه لویی بورخس، خولیو کورتاسار)، پرو (ماریو بارگاس یوسا)، گواتمالا (میگوئیل آنخل آستوریاس)، برزیل (ماشادو دِ آسیس) را می توان بر شمرد که جامعه داستان نویسان و داستان خوانان با آن آشنا شدند.