به مانند سال ۱۳۵۷ ایران، سال ۲۰۱۰ میلادی هم سالی است که تاریخ به هیچ وجه آن را فراموش نخواهد کرد. برای تحلیل این سال مورخان حرفهای بسیاری برای گفتن دارند. آنان تا سالها به حافظه تاریخی در سیر بهار عربی رجوع خواهند کرد و از ابتدا تا انتهای به ثمر نشستن تلاشها و قربانی دادنها را زیر ذرهبینهای ریز و درشت دوباره و دوباره بررسی خواهند کرد.
اما جنبشهای مردمی فارغ از مرزهایی جغرافیایی تا چه حد میتوانند متفاوت از هم باشند؟ تا چه میتوانند به هم شبیه باشند؟ آیا صرف موفق شدن در برکناری سران کشورها میتوان همه را در یک گروه قرار داد؟ آیا میتوان گفت ایران سال ۵۷ الگویی برای آفریقای شمالی بوده است؟
جنبش خودجوش یا رهبری شده؟
در طول انقلاب سال ۵۷ ایران که تمام مردم و طرفداران ایدئولوژیهای گوناگون، از کمونیستها و ملیگراها گرفته تا سوسیالیستهای مسلمان و کردها زیر پرچم رهبری آیتالله خمینی گرد هم آمدند تا وی را به عنوان نماینده خود به دنیا و مهمتر از آن به شاه کشور خود معرفی کنند. بنا بود رهبرشان مشکلاتشان را به گوش شاه برسانند و اگر به نتیجه نرسید با فرمان او به خیابانها میآمدند. اعلامیههای آیتالله خمینی حکم طلا داشتند و همه مردم تمام تلاششان را میکردند تا این اعلامیهها را میان بقیه نیز پخش کنند.
بر خلاف میدان آزادی تهران که همواره شاهد تظاهرات از پیش برنامهریزی شده بود، در آفریقای شمالی مردم معنای خودجوش را به حد اعلای خود رساندند. مردم منتظر رهبری نماندند که آنان را دعوت به تظاهرات کنند؛ میدان تحریر قاهره و میدان القصبه شهر تونس همواره شاهد دهها هزار تن از مردمی بودند که بدون دعوتنامه به محل آمده بودند. در لیبی هم مردم مفهوم رهبری را کنار گذاشته بودند و حتی بدون فرمانده اسلحه به دست گرفتند.
اگرچه دستگیری وائل غنیم، مهندس مصری گوگل و تلاش گوگل برای نجاتش او را به چهره جوان تظاهرات تبدیل کرده اما نه خودش نه مردم مصر او را رهبر جنبش مردمی نمیخوانند. در واقع غنیم به لطف اینترنت و فضای سایبری معروف شد، به خاطر دانستن زبان انگلیسی با مجلههای خارجی مصاحبه کرد و حرف مردم مصر را به گوش جهانیان رساند. اما در نهایت نقش رهبری و نمایندگی مردم مصر به دست کسی نبود.
در تونس هم محمد بوعزیزی، دستفروشی که پس از توقیف کالاهایش خودش را به آتش کشید، چهره سرشناس بهار عربی در این کشور است. اما انقلاب یاس که نسخه تونسی بهار عربی است، نه ایدئولوژی ویژهای داشت که بتوان به او عنوان رهبر داد و نه هدف انقلابی. به عبارتی او کاتالیزوری بود که موجب فوران خشم فرو خورده مردم شد.
ایدئولوژی وگرایش سیاسی مذهبی
اگر چه درصد بالایی از جمعیت مردم ایران تحصیل کرده نبودند و به دانشگاه نرفته بودند؛ اما در ۱۳۵۷ حزبهای سیاسی زیادی در کشور فعال بودند و از محبوبیت هم برخوردار بودند. هر کدام ایدئولوژی جداگانهای داشتند و در نهایت از چپیها تا اسلامگراها همگی در کنار هم برای هدف مشترکشان یعنی برکناری شاه با هم مبارزه کردند. همه احزاب کشته و زخمی دادند و همه به نحوی آسیب دیدند. در نهایت در بهمن ۱۳۵۷ که شاه از کشور خارج شد و همه به هدف خود، سرنگونی شاه رسیدند؛ اما در فروردین سال ۱۳۵۸ جمهوری اسلامی، پیشنهاد احزاب اسلامگرا، به قدرت رسید.
اما در مصر، تونس و لیبی ایدئولوژی مطرح نبود. همه خواستار سرنگونی رییسجمهورهایشان بودند. کسی به دنبال جایگزین کردن آن مقام با رهبر یک اپوزوسیون یا رهبر یک مکتب فکری نبود. حتی پررنگ شدن حضور و محبوبیت اسلامگراها در این کشورها پس از پیروزی انقلابهایشان اتفاق افتاد. در طول انقلاب آنان چنان در بقیه جمعیت فعال حل شده بودند که میتوان گفت نقش مهمتری در مقایسه با بقیه توده مردم نداشتند.
بسیاری کارشناسان بر این باورند که پیروزی اسلامگرایان ناشی از خفقانی بود که دولتهای پیشین بر مردم داشتند. به نوعی میتوان گفت مهمترین دلیلی که اسلامگراها در این کشورها انتخاب شدند این بود که در طول سالها پادشاهی، لیبرالیسم، سکولاریسم و حتی رهبری فردی (دیکتاتوری) در کشور امتحان خود را پس دادند و میتوان گفت همه به نوعی در امتحان خود رد شدند. این که حکومتی چگونه مکتبی را در عمل پیاده میکند تاثیر بسیاری در قضاوت مردم درباره کل آن مکتب دارد. این موضوع مردم تونس و مصر را به سمت امتحان اسلامگرایی سوق داده است.
جنس متفاوت شعارها در ۴ کشور
تونسیها ۲۴ ساعته در خیابانهای اصلی شهر ماندند و شعارهایشان تغییر ندادند. آنها میدانستند به دنبال چه بودند. کنارهگیری بنعلی از قدرت و توزیع اقتصاد بهتر دو شعار اصلی مردم بود. از آن جایی که تونس ذخایر نفتی ندارد و به جز توریسم صنعت قدرتمندی ندارد، پس نگرانیهای مردم ایران یا مصر و لیبی را درک نمیکردند. استقلال کشور را در خطر نمیدیدند و همین هم بود جنس شعارهایشان متفاوت از بقیه بود. آنها به دنبال «لقمه نانی» بودند و همین. به قول یک تونسی شکم گرسنه از ملیگرایی و ایدئولوژی سر در نمیآورد.
اما در ایران و لیبی و مصر که کشورهای ثروتمندی بودند و شکمها سیر بود چطور؟ در انقلاب ایران مردم با حس ملیگرایی بازی کردند. ملی شدن نفت یکی از سیاستهای ملیگرایی بود که به پیروزی رسیده بود. مردم با دلگرم بودن به این موضوع به دنبال استقلالشان از آمریکا و انگلستان بودند. نمیخواستند نه شرقی و نه غربی در کشورشان حضور داشته باشد. ایرانیان خواستار خروج خارجیها از کشورشان بودند.
در مصر شدت این موضوع تا حدی نبود که شعارها را تحت تاثیر قرار دهد. عمده شعارهای مردم حول و حوش آزادی و دموکراسی بود به همراه چاشنی لقمهای نان. اما در نهایت حمله مختصر جوانان مصری به سفارت اسراییل و پایین آوردن پرچم آن کشور برداشت جدید از تظاهرات مردمی در مصر به بیننده میدهد.
استقلال ارتش
در این مورد ایران و مصر و تونس در یک گروه قرار میگیرند و لیبی کشور متفاوت خواهد بود. اهمیت استقلال ارتش در چنین جنبشهایی آن جایی معلوم میشود که تونس و مصر و حتی ایران در مقایسه با لیبی با خونریزی کمتری به نتیجه رسیدند. پادشاه ایران و رییسجمهورهای تونس و مصر که چندان از پشتیبانی ارتش برخوردار نبودند و راحتتر از قذافی کنارهگیری کردند. قذافی سالها پیش چنین درگیریهایی علیه خود را پیشبینی کرده و ارتش را منحل کرده بود.
اما متاسفانه این موضوع نه تنها نتوانست قذافی را نجات دهد بلکه سبب ورود نیروهای خارجی به داخل این کشور نفتخیز شد. همکاریهای نیروهای خارجی تا آنجایی مایه دلگرمی که آنان برای هدف مردم همان کشور بجنگند. اما تاریخ ثابت کرده است که هیچ کشوری بدون در نظر گرفتن منافع خود برای کشور دیگری خرج اضافی نمیکند. بالاخص در این سالها که تب رکود اقتصادی از آمریکا تا اروپا را فرا گرفته است.
این دستهبندیها نگاهی جامع از زاویه بینالمللی به این دگرگونیها بود. و صد البته اهمیت این دگرگونیها تا آن جایی که تا سالها تاریخنویسان برگهای زیادی را به بررسی فاکتورهای تاثیرگذار در آغاز بهار عربی و فاکتورهای مهم در پیشبرد انقلابهای این کشورها اختصاص خواهند. اما نگاه تاریخی به انقلاب ایران نکتههایی را یادآوری میکند در نهایت همه انقلابها شبیه هم نیستند. حتی اگر بهار عربی را هم به تنهایی بررسی کنیم تونس، مصر و لیبی هم از بسیاری جهات متفاوت از یکدیگرند.