«محمود حسینی زاد» را در شهر تاریخی «درسدن» در مرز آلمان و جمهوری چک ملاقات کردم.
شنیده بودم که موسسه آلمانی «الفبای ادبیات» برای حسینی زاد که به عنوان مترجم میهمان برای یک فرصت مطالعاتی دو ماهه از سوی انیستیتو گوته به شهر درسدن دعوت شده، جلسه قصه خوانی گذاشته است.
سال گذشته محمود حسینی زاد یکی از شخصیت های محبوب رسانه های آلمانی بود چرا که این مترجم و نویسنده متولد ۱۳۲۵ تهران توانست مهم ترین مدال دولت آلمان برای غیر آلمانی هائی که در حوزه فرهنگ و تبادلات بین المللی فرهنگی فعالیت دارند،- مدال گوته- را از آن خود کند.
از این منظر که دیدار یکی از بزرگان ادبیات ایران مابین ساختمان های سیاه شده از دود که آثار آتش سوزی و خرابی شهر را مصرانه روی باقیمانده سنگفرش ها و دیوارهای تاریخی خودش حفظ کرده، تجربه این مصاحبه را برایم منحصر به فرد می کرد. شهر درسدن جزو محدود نماد آسیب هایی است که آلمان هم متقابلا در جنگ جهانی دوم متحمل شد.
در روزهای پایانی جنگ جهانی دوم، نیروی هوایی بریتانیا و ایالات متحده با بمباران یک شبه این شهر، ۶۰۰ هزار نفر از بازماندگان بافیمانده از جنگ آلمان را از صحنه روزگار محو کردند
به هر حال من با قطار بین راهی پراگ تا بوداپست خودم را به درسدن در جنوب شرقی آلمان رسانده بودم. قطار با تاخیر از لابلای مسیر مارپیچ جنگلی گذشته بود و این گفت وگو حاصل آن دیدار صمیمانه با آقای حسینی زاد در حاشیه پارک رودخانه آلبه حوالی پل پر مناقشه «قصر جنگلی» است.
شرق پارسی: بگذارید از اول بپرسم. از همان ابتدا چرا زبان آلمانی را انتخاب کردید؟
محمود حسینی زاد: به هر حال دست روزگار هر کسی را به یک گوشه دنیا میهمان می کند. پدرم مشتاق بود برای ادامه تحصیل به آلمان بروم. اواسط دهه شصت میلادی بود که من به تشویق و حمایت پدرم وارد دانشگاه مونیخ شدم. رشته علوم سیاسی و جامعه شناسی.
بعد از آن به میل خودتان به ایران برگشتید؟
بله. آن زمان ها این طور نبود که هر کسی به هوای درس و مشق از ایران برود و برنگردد. اواخر دوره پهلوی بود بعد از حدود هشت سال و نیم سکونت در آلمان و اتمام تحصیلاتم به ایران برگشتم.
اواسط سال ۱۳۵۴وقتی به ایران برگشتم باید دوره سربازی را می گذارندم. آن زمان صدا و سیما سهمیه داشت. برای همین هم وارد صدا و سیما شدم. ارزیاب برنامه بودم. نوعی کارشناس و دست آخر در برنامه های برون مرزی به زبان آلمانی گویندگی و ترجمه می کردم. چیزی قریب به ۱۵ سال تعهد خدمت به صدا و سیما داشتم. البته از همان موقع هم در کنار برنامه های صدا و سیما شروع کردم به تدریس زبان آلمانی در دانشگاه های تهران.
از چه زمانی به فکر ترجمه آثار برجسته آلمانی افتادید؟
این کار را پیش از برگشتن به ایران و از همان دوره دانشجویی شروع کردم. اولین ترجمه ام یک نمایشنامه کوتاه از برشت بود که آن زمان در مجله موزیک منتشر شد. بعد از آن «قاضی و جلاد» و «ادبیات کودکان ازنظرگورکی» را در کشور آلمان ترجمه کردم که این کتاب آخری در زمان پهلوی انتشارش ممنوع شد و نسخه های باقیمانده آن را خمیر کردند و همان روزها همزمان با ترجمه شروع کردم به نمایشنامه نویسی. یکی از نمایشنامه هایم به نام «نهاده سر غریبانه به دیوار» برنده جایزه دانشکده هنرهای دراماتیک شد و وقتی به ایران رفتم دو نمایشنامه دیگر هم نوشتم که یکی از آنها هم برنده جایزه توس بود.
در مورد جریان انتخاب شدنتان برای مدال گوته برایمان بگویید؟ چطور شد که شما کاندید شدید؟ از قبل خبر داشتید که شما را انتخاب کرده اند؟
نه خبر نداشتم تا روزهای آخر. لابد شما هم می دانید که مدال گوته معتبرترین تقدیر از غیر آلمانی هاست که در زمینه زبان و ادبیات آلمانی و تبادلات فرهنگی بین المللی فعالیت می کنند. از سال ۱۹۵۴ تا کنون موسسان این جایزه ، کسانی را که برای هم زبانی های مشترک تلاش می کنند و ادبیات زبان آلمانی را به سایر زبان های زنده دنیا معرفی می کنند ، مورد تقدیر قرار می دهند. این مدال چند سال از طرف انستیتو گوته اعطا می شد و بعد شد مدال رسمی دولت آلمان.
دفاتر و نمایندگی های انستیتو گوته در سراسر دنیا افراد واجد شرایط را شناسایی می کند. من خودم واقعا اطلاع نداشتم که قرار است این جایزه را دریافت کنم. اسامی کاندیداها را کمیته مرکزی در برلین اعلام می کند و سوابق کاری چیزی حدود ۵۰۰ کاندید برای دریافت این جایزه بررسی می شود و مابین آنها سه نفر برگزیده می شوند
اجاره می دهید یک سوال خصوصی تر بپرسم؟ آیا اموراتتان با ترجمه می گذرد؟
اصلا. این حرف درباره ترجمه در ایران به یک طنز شباهت دارد. مطلقا. هیچ نویسنده ای در ایران با نوشتن یا ترجمه اموراتش نمی گذرد. نویسندگان یا در کنار دلمشغولی نوشتن، مشاغل دیگری دارند یا با درآمد سایر اعضای خانواده روزگار می گذرانند.
اما مدت مدیدی هیچ کار تالیف و ترجمه ای روانه بازار نکردید؟ علت این دوره فاصله چه بود؟
بعد از انتشار چند ترجمه از آثار برشت که از سوی انتشارات خوارزمی منتشر شد، دیگر کار ترجمه را هم به علت مشکلات عدیده ای که پیرامونش بود رها کردم. کار کردن با ناشران ایرانی دشوار بود. درآمدی که نداشت هیچ، باید با ناشرهائی هم سر و کله می زدی که اطلاع چندانی از کتاب نداشتند. چیزی حدود یک دهه اگر هم ترجمه ای انجام می دادم در پی انتشارش نبودم تا اینکه بعد از مدتها این مجموعه آثار ادبیات جدید آلمان را ترجمه و منتشر کردم.
چه شد که ایده تالیف به ذهنتان رسید؟
قبل از حتی شروع ترجمه با تالیف نمایشنامه های اول کارم، لذت خلق کردن را حس کرده بودم ولی این پروسه به مرور زمان متوقف مانده بود. راستش همزمان با ترجمه، شخصیت هایی در درونم وول می خوردند و شکل گرفته بودند که میل به پروراندنشان درونم را برمی انگیخت. نوشتم اما قصد انتشارشان را هم نداشتم. آرش حجازی از دوستانم بود در نشر کاروان، قصه ها را از من گرفت تا بخواند و خوشش آمده بود او هم داده بود آقای «محمد محمدعلی » که ایشان هم قصه ها را خوانده بود و خیلی سریع و حتی پیش از این که خبردار بشوم که چه شده؟ قصه ها منتشر شد.
به غیر از بی بهره گی مالی یکی از مشکلات عدیده ترجمه مسئله تفاوت فرهنگ هاست. به هر حال در آثار آلمانی، فرهنگ رایج لابلای کلمات با فرهنگ ایرانی تفاوت دارد طبعا شما هم در این مورد با مشکلاتی مواجه شده اید؟ مثلا صحنه های عاطفی یا اروتیک را سانسور می کنید؟ ترجمه عین به عین می کنید؟ مشکل تفاوت فرهنگی را چطور از سر می گذرانید؟
راستش این مشکل را با انتخاب درست اثر حل می کنم. من تا به حال هیچ کار سفارشی ترجمه نکرده ام . تنها کاری که به من پیشنهاد شد و من قبول کردم، سری آثار برشت بود که کاملا هم سفارشی نبود بلکه یک جمع سه نفره بودیم که این مجموعه را با میل و رغبت منتشر کردیم . وقتی می خواهم دست به ترجمه کاری خودم از آن اثر خوشم بیاید .
لحن و زبانش به دلم بچسبد و فکر کنم کتاب به لحاظ زبانی و نو بودن برای جامعه ادبی امروز ما مفید است. جامعه ادبی ما از جامعه ادبی روز دنیا عقب تر است. نویسندگان ما غالبا زبان خارجی نمی دانند و با جامعه ادبی بین المللی ارتباط ندارند. در مجامع بین المللی شرکت نمی کنند و اطلاعاتشان در حد اینترنت و ترجمه های بعضا نادرست محدود است. هدفم این است که ترجمه هایم چیزی به حوزه دانایی نویسندگان معاصر اضافه کند.
غالبا وقت انتخاب، کتاب هایی را که زیادی محلی و فولکوریک باشد ترجمه نمی کنم. بگذارید یک مثال برایتان بزنم. من آثار «ایگنو شوتسه» را خیلی دوست دارم این نویسنده را از نزدیک می شناسم. با هم دوستیم. او یک کتاب دارد که به آن تعلق خاطر زیادی دارد. پیشنهاد ترجمه آن را به من داد. من آن را خواندم کتابی است در مورد اتحاد دو آلمان و من فکر کردم اگر قرار باشد این کتاب را ترجمه کنم باید به اندازه خود کتاب پانویس و توضیحات اضافه، ضمیمه ترجمه کنم، این شکل ترجمه فایده ندارد و خواننده را گیج می کند. بنابر این وقتی سفارشی کار نمی کنید و حق انتخاب نامحدود دارید دستتان هم برای ترجمه اثر مناسبی که قابلیت انتشار داشته باشد باز است.
هر چقدر هم که دستتان باز باشد باز هم برای انتشار آثاری که تفاوت فرهنگی بارز و آشکار دارند مشکل دارید؟ این طور نیست؟
در ترجمه یک اثر – حتی اگر اثر قابل اعتنایی باشد- اگر مسائل اروتیک برجسته باشد وقتم را صرف ترجمه اش نمی کنم. چون کار بیفایده ای است. هنگام ترجمه سعی می کنم کلمات حساسیت زایی مثل بوسیدن، سینه و مشروب را جور دیگری ترجمه کنم.
اینکه اگر قرار باشد به خاطر دو کلمه ممنوع یک اثر ادبی مهم را بگذارم کنار، به هر حال آن دو کلمه را لطیف تر می کنم تا اثر به دست خواننده اش برسد. اما اگر قرار باشد تعدادی صفحه از کتاب اصلی حذف شود، یا بخشی از قصه را اخته کنم دیگر آن ترجمه چه فایده ای خواهد داشت؟
در همین ترجمه آخرم ، کتاب «موبایل، ۱۳ داستان به سبک و سیاق گذشته» به کل از خیر ترجمه یکی از قصه ها گذشتم. چون در آن صورت واقعا تبدیل به یک ویرانه می شد. به خود نویسنده هم گفتم و آن را تبدیل به ۱۲ قصه کردم. به هر حال آن شکل شرحه شرحه شده بی فایده بود.
ترجمه آزاد چه؟ با آن شکل ترجمه موافقید؟ شما هم کارهای نویسندگان دیگر را ایرانی می کنید؟
برداشت ما از ترجمه آزاد اشتباه است. ما ترجمه آزاد را آن نوعی از ترجمه می دانیم که مثل ذبیح الله منصوری اثر را بازنویسی می کند. در صورتی که ترجمه آزاد یعنی شما به اصل اثر وفادارید، به لحن نویسنده وفادارید، به زبان نویسنده وفادارید، فقط شکل جمله ها را بیشتر با دستور زبان فارسی و زبان رایج هماهنگ می کنید.
وقتی کلمه یا اصطلاح نامانوسی داشته باشد که نتوان آن را به زبان فارسی روان برگرداند، باید معادل فارسی دیگری برایش پیدا کرد. این کاری است که «فرامرز بهزاد» انجام داد. دو تا از کارهای کافکا پزشک دهکده و نامه به پدر را کلام به کلام ترجمه کرد تا حال و هوای کافکا را منتقل کند. ولی اینکه بخوانیم و بازنویسی کنیم یکی از غلط ترین کارهایی است که بین مترجمان ما رایج است. می گویند ترجمه اش خوب است چون بوی ترجمه ندارد. این اشتباه است. اثر ترجمه شده باید بوی ترجمه داشته باشد و اگر نداشته باشد اشتباه است و لابد یک جای کار ایراد دارد.
حسینی زاد پیش از این برای نمایشنامهٔ «نهاده سر غریبانه به دیوار» در سال ۱۳۵۴در دانشکده هنرهای دراماتیک و برای نمایشنامه «تگرگ آمد امسال برسان مرگ» در سال ۱۳۵۶ در جشنواره توس برای ترجمه “آلیس” جایزه “رورزی روزگاری” گرفت و برای مجموعه داستان خودش ” این برف کی آمده” جایزه “هفت اقلیم” را دریافت کرد.
این مترجم و نویسنده مدرک فوق لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه آلمان گرفته است و همچنین مدرس زبان آلمانی در دانشگاه تهران و تربیت مدرس بوده و اوقات فراغتش را به نقاشی می پردازد.
حسینی زاد تا کنون آثاری از ژآن ژنه؛ ماکسیم گورکی، آرتور میلر، دورنمات، برشت، یودیت هرمان؛ اینگو شولتسه، اووه تیم، اورس ویدمر، پتر اشتام… ترجمه کرده، از جمله مجموعه هایی همچون«تک پردهایها؛ بعل، در جنگل شهر، صدای طبل در شب» از برشت و «قاضی و جلادش، قول و سوظن » از دورنمات، « این سوی رودخانه ادر ، گذران روز و آلیس» از یودیت هرمان، «مثلا برادرم» از اووه تیم، «آگنس» اثر پتر اشتام و همچنین داستان هایی از«اینگو شولتسه»، «امینه سوگی ازدامار» و « برنهاردت شلینک» و آثار متعدد دیگری ترجمه کرده که ذکر همه آنها از حوصله این مقاله خارج است .
وی همچنین سه مجموعه داستان به نام های «سیاهی چسبناک شب» ؛ «این برف کی آمده» و «آسمان کیب ابر» روانه بازار نشر کرده است.