فتحالله بینیاز در چند دهه گذشته همواره در دو حوزه داستاننویسی و نقد ادبی پرکار و فعال بوده است. امری که به گفته خودش، توان رقابت با پرخوانیاش را هرگز نداشته و به ازای هر ۱۰ کتابی که خوانده یک نقد بر یک اثر نوشته یا پس از سالها خواندن ادبیات ایران و جهان حاضر به چاپ داستانهایش شده است.
خودش میگوید: «کتابها اندوه درونیام را بیشتر کردند. به قول آناتول فرانس”کتابها ما را میکشند.” خیلیها روحیه افسرده من را به کتاب خواندن نسبت میدهند.»
بینیاز تحصیلاتش را در مهندسی برق در دانشگاه صنعتی شریف به پایان برده اما آنچه به گفته خودش در همه این سالها باعث شده بتواند به زندگی ادامه بدهد، نه حرفه درآمدزای او بلکه نوشتن و خواندن بسیار بوده است: «نوشتن برای من نوعی خود درمانی بوده و هست. نوشتن برای من اندوهی تابناک یا لذتی دردناک است.»
امری که در کنار کودکی پر از محرومیت و سخت او در مناطق نفتخیز با خانوادهای سیزده نفره و پدری که کارگر حفار بوده؛ باعث شد بعدها درآثارش مثل «خیبر غریب»، «مکانی به وسعت هیچ»، «علیا حضرت فرنگیس»، «دردناکترین داستانهای عالم»، «میروم که بمیرم» و «ستیزهجوی دلتنگ» در پی نشان دادن زندگی مردمانی باشد که از خود او محرومتر بودهاند.
فتحالله بینیاز ۶۵ ساله تاکنون نزدیک به بیست اثر داستانی و حدود ۱۰ اثر در حوزه نقد منتشر کرده و در عینحال یکی از نویسندگان پرکار صفحات نقد ادبی مجلات و روزنامهها است و آنچنان که خودش میگوید ۱۳ اثر هم آماده چاپ دارد.
مجموعه پنج جلدی نقد او بر آثار نویسندگان جهان هم از جمله دروس ضروری دانشکدههای ادبیات شده است.
این نویسنده و منتقد ادبی، همچنان که پرکار است، پرحوصله هم هست و به همین دلیل هم سوالات طولانی من را تاب آورد و با صبوری به آنها پاسخ داد و از خودش و نگاهش به ادبیات گفت:
شرق پارسی: آقای بینیاز در خبرها خواندم که به برخی آثارتان برای دادن مجوز ایرادهای فراوانی وارد شد و شما تصمیم گرفته بودید مدتی از خیر چاپ آنها بگذرید. این آثار چه بودند و چرا به آنها ایراد گرفتند؟
فتحالله بینیاز: دو ناشر علاقه نشان دادند که از من رمان یا مجموعه داستان چاپ کنند. کم و بیش میدانستم که چه اتفاقی خواهد افتاد، اما رمان «خیبر غریب» را به یکی و مجموعه داستان «شب مغلوبها» را به دیگری دادم. آن چه پس از ماهها – بیشتر ار یک سال – روی رمان نوشته شد، اسکلتی باقی گذاشت که با متن من تفاوت کیفی و حتی ماهوی داشت.
شخصیت رمان –مربوط به سال ۱۳۳۹ در ناحیه نفت خیز آغاجاری در خوزستان- یک جوان عاصی و آشوبگر بود با نهادی نسبتا نوع دوستانه که به دلیل محرومیت، رو به پرخاشگری گذاشته بود. طبق یادداشتهای سانسورکنندگان، افکار، اعتقادات، باورها، انتقادهای جوان به مظالم خارج از اراده بشری، نفرت از بعضی پدیده های به اصطلاح خدادادی، عشق و هیجان های دوران پس از بلوغ و گرایش به ویرانگری و خودتخریبی و دیالوگ ها و مونولوگ های تعیین کننده شخصیت و محور این جوان باید حذف می شد. در نهایت از او یک آدم راضی و بدون آشفتگی ذهنی که از فرط خوشبختی آب را هم می جوید، و من کاملا با او بیگانه بودم، باقی ماند. به این تغییرات تمکین نکردم.
پرسش: آیا دوباره برای انتشار آنها اقدام کردید؟
پاسخ: بعد از آن ماجرا ناشر که خیلی از رمان خوشش آمده بود، اصرار کرد که جاهایی دست به تعدیل بزنم؛ اما دلم نیامد. این رمان در اصل پانصد و هفتاد صفحه بود و در بیست و هشت سالگیام، سال ۱۳۵۵ اولین نسخه تمام شده بود. سپس، بارها و بارها ساختار و بازی با فرم و حتی بار معنایی آن را تغییر داده بودم تا به دویست صفحه رسیده بود. حالا باید آن را سلاخی میکردم- کاری که هیچ نویسنده ای نمی تواند در «هیچ عرصهای» به آن دست بزند. چون به باور من نوشته هر نویسندهای پاره ای از وجودش است. در نتیجه این کتاب هم مانند مجموعه داستان چاپ نشد.
پرسش: تصمیم ندارید کتابهای منتشر نشدهتان را در خارج از ایران منتشر کنید؟
پاسخ: به نظرم کتاب در خارج از ایران تلف میشود. نه پخش کنندههای خوبی وجود دارد، نه هموطنان ایرانی از آنها استقبال میکنند و نه کسی به عنوان هموطن نویسنده کار او را تبلیغ میکند.
پرسش: جالب است عباس معروفی که سالها است در خارج از ایران کار میکند و مینویسد جایی نوشته که «ایرانیها کتابخوان نیستند و کتاب نمیخرند. فقط در مرگ و زلزله کمی به هم نزدیک میشوند و بعد زود فراموش میکنند.» شاید همین وضعیت هم مشکل مضاعف نشر خارج از کشور شده. حالا با توجه به وضعیت توزیع و تبلیغ آثار خارج از ایران و عدم دسترسی درست به آنها ؛ آیا میتوان به تاثیرگذاری آنها در ادبیات فارسی معاصر امیدوار بود؟
پاسخ: نه ، بیشتر نویسندگان ایرانی خارج از کشور، به نظر من خیلی موفق نبودهاند. در ضمن دوره تاثیر گذاری به ان شکلی که در ادبیات کلاسیک بوده، سپری شده است.
پرسش: در چهار سال گذشته مثل سالهای ابتدایی بعد از انقلاب ایران برخی از نویسندگان مهاجرت کردند. به نظر شما چه فرقی میان آنهایی که در سالهای اول از کشور خارج شدند با کسانی که در این دوره مهاجرت کردند؛ وجود دارد؟ آثارشان را خواندهاید؟
پاسخ: شماری از این نویسندگان مهاجر لطف میکنند و کتابهایشان را برای من میفرستند. آثار بعضی دیگر هم به شکلهای مختلفی به دستم میرسد. فکر میکنم آنها نتوانستهاند درد هجران ایرانیان را به زبانهای دیگر برای جهانیان بازنمایی کنند. بین این دو گروه تفاوت چندانی نمیبینم.
پرسش: چطور؟
پاسخ: مثلا نگاه کنید به “آندره مکین” روسی در فرانسه یا “میلان کوندرا” از چک یا “ژولیا کریستوا”ی بلغاری باز هم در فرانسه یا “ایشی گورو” از ژاپن در انگلستان یا “جومپا لاهیری” هندی تبار در آمریکا. اینها به دلایلی که مصاحبه دیگری را طلب می کند، توانستهاند موفق شوند. حتی در صد ناچیزی از این موفقیت نصیب نویسندههای هموطن من نشده است.
پرسش: پس این مهاجرت بر کار نویسنده از نظر شما موثر است؟ اصولا مهاجرت یک نویسنده چه تاثیری روی خود او و چه اثری بر فرهنگ کشورش دارد؟
پاسخ: تجربهای ژرف و گسترده و البته سرشار از درد و حرمان. حتی این درد و رنج میتواند منشا خرد و دانش و سرچشمه هوشمندیهای ناشی از اطلاعات از سرزمین مادری شود. آثار دو نویسنده مدرنیست جهان که بسیاری آنها را نابغه ادبی میدانند، افادهای است بر این مدعا. “جوزف کانراد ” لهستانی تبار و “ولادیمیر ناباکف” روس تبار که باید او (و بکت) را جزو نویسندگان مدرنیست متاخر دانست.
من به تقریب تمام آثار هر دو را خواندهام و جهان داستانی هر دو را در جلدهایی از پنج جلد کتاب نقد به تفصیل آوردهام. هر دو نویسنده، آن زخم درمان پذیری را که به آن مهاجرت میگویند، به خوبی تصویر کردهاند. با این تفاوت که ناباکوف به هر دو زبان روسی و انگلیسی مینوشت و کانراد به زبان انگلیسی.
پرسش: مهاجرت چه اثری بر این نویسندهها داشته؟
پاسخ: مهاجرت در آثار آنها یا به صورت نماد تبلور یافته یا استعاره و دگرگونهنمایی ادبی (آیرونی). آثار این دو را سیاه و تلخ مینامند. مگر مهاجر خوشبختی در این جهان هست که از سیاهی و تلخی در امان باشد؟ نویسنده مهاجر معمولا در سه عرصه میتواند داستان بنویسد: زندگی مردم سرزمین مادریاش، هموطنان مهاجرش و بالاخره زندگی مردم کشور مهاجرپذیر. البته ترکیبی از دو یا هر سه عرصه هم میتواند به کار گرفته شود.
همه عرصهها مستلزم مطالعه بسیار زیاد ادبیات سرزمین مادری و دیگر کشورها است. اما شوربختانه بیشتر هموطنان نویسنده من بخش زیادی از وقتشان صرف گذران زندگی روزمره میشود . اکثر آنها وضع مالی خوبی ندارند در نتیجه به جای کار مستمر ادبی، برای زنده ماندن تلاش میکنند. خلاقیت هم رابطه مستقیمی با دانش و اطلاعات عمومی دارد. در شرایطی که نتوان به دانش و اطلاعات عمومی کافی دسترسی پیدا کرد، خواه ناخواه خلاقیت هم افول میکند.
پرسش: با این اوصاف، آیا نویسندهای که مهاجرت میکند میتواند بر جامعه فرهنگی و کتابخوان کشورش باز هم تاثیرگذار باشد؟ مثلا همین کنراد و ناباکوف چقدر موثر بودهاند بر مردم خودشان؟
پاسخ: شاید امثال کانراد و ناباکوف، شماری از نویسندههای هموطنشان را تحت تاثیر قرار داده باشند، اما نتوانستهاند «جریان سازی» کننند. موضوع «جریان سازی» سر آمده است. مجبورم به حاشیه بروم: به عقیده من دوره تشکیل جریان ادبی دست کم چندین دهه است که در جهان علت و معنای وجودی خود را از دست داده است. زمانی در آمریکا “فاکنر” از یک سو، “همینگوی ” از سوی دیگر و “اشتاین بک” از سوی سوم جریانهای ادبی پدید آوردند. یا در فرانسه “کامو”، “دوبووار” و “سارتر” و در انگلستان “جویس” و “وولف” و”دورتی ریچاردسون” در دهههای دوم و سوم قرن.
اما امروزه نه کسی در جایگاهی است که ادعای قافله سالاری یک جریان ادبی را داشته باشد و نه کسی حاضر است دنباله رو این یا آن جریان شود. جریان ادبی با مکتب ادبی که از جهان بینی فلسفی و صد البته روانشناسی و جامعه شناسی و انسان شناسی خاص خود برخوردار است، به کلی متفاوت است.
پرسش: خود شما در این سالها با وضعیت نشر در ایران، به مهاجرت و رفتن از ایران فکر کردهاید؟
پاسخ: خیر، من تا این زمان به قول جنوبیها «دلم نیامد» ایران را ترک کنم. در جوانی هم دعوت شرکتهای مهندسی و در دوازده سال دعوت مجامع ادبی خارجی را که کم هم نبودند، رد کردم.
پرسش: با توجه به شناخت و اطلاع شما از آثار نویسندگان ایرانی، به طور کلی وضعیت نویسندگان ایرانی در هشت سال گذشته را چطور ارزیابی میکنید؟
پاسخ: مساله محوری در ادبیات داستانی ما طی هشت سال گذشته همان مشکل کمخوانی یا حتی کتاب نخوانی شمار زیادی از اهل قلم است. در حالی که عدهای در خواندن آثار داستانی ترجمه شده و تالیفی به روز هستند و انصافا در خواندن بسیار پرکارند، عده زیادتری خیلی کم میخوانند. حتی از مردم خارج از دایره نویسندگی کمتر میخوانند. این امر تاثیری منفی در خلق آثار بدیع داشته است.
البته بدعت در داستان نویسی امروز ایران کم نیست، اما بسیاری از آنها پیشتر از سوی نویسندگان خارجی به کار برده شده بودند. با این وصف، خود نویسنده و مطلب نویسهای روزنامهها که «منتقد» خوانده میشوند، این بدعت را جهانی میخوانند. بدون شک بی اطلاعی، نقش مهمی در کاربرد این گونه صفات ایفا میکند. در کلیات باید گفت که داستان نویسی این هشت سال ادامه همان ادبیات داستانی دهه هفتاد است.
پرسش: آیا علاوه بر اینها که گفتید میتوان درآمدزانبودن این حرفه را هم اضافه کرد؟
پاسخ: دقیقا. چیزی که تاثیر بسیار نامطلوبی روی تجلی عینی استعداد این گروه از نویسندگان داشته است، وضعیت معیشتی آنها است که در دهه هشتاد بسیار بدتر از دهه هفتاد شده است.
در این دهه، نویسندگان ادبیات جدی هم برای جذب مخاطب پرشمار، به داستان نویسی «عامه پسند» رو آوردند. در حال حاضر این آسیب، که حتی به داستان کوتاه هم سرایت کرده است، و معمولا در قالب داستانهای آپارتمانی یا برعکس، بیابان گردی و ماجراجویی یا کشمکشهای کلیشهای در قلعهها و کاخهای تاریخی نمود پیدا میکند، به شکلی جدی ادبیات داستانی را تهدید میکند.
جالب است بدانید که این نوع داستانها مشکلی در ممیزی ارشاد ندارند و این موضوع موجب خرسندی نویسندگان این نوع داستانها شده است. دوستان نویسندگان این نوع داستانها، در جراید به نفع آنها هیاهو راه میاندازند و حتی پرونده تشکیل میدهند و نظر شماری از نویسندگان دیگر را در تایید آنها بارتاب میدهند. اما حقیقت این است که بیشتر منتقدین واقعی در داستان بودن این متنها تردید دارند.
پرسش: چطور؟
پاسخ: مگر ممکن است در جهان امروز یک متن ادبی خلق کرد که هیچ رد پایی از روابط اجتماعی و مناسبات سیاسی – اقتصادی، حتی به صورتی کمرنگ و در لایه دوم و سوم روایت در آن وجود نداشته باشد؟ در چنین متنهایی، حتی «فردیت» که محور مدرنیته است، زیر سوال میرود، زیرا فرد در ارتباط با همنوعانش و روابط و معیارهای حاکم بر آنها تعریف میشود ، نه در خلا.
نمایشنامه چند صد ساله مکبث و رمان چهارصد ساله دون کیشوت که پتانسیل فردی در آنها بسیار قوی است و نیز مادام بواری و جنایت و مکافات صد و پنجاه سال پیش، فقط به این دلیل مدرنیستی خوانده میشوند که جایگاه فردیت و دروننگری مدرنیستی در انبوه روابط انسانی برجستهسازی شده است.
نظریات “هارولد واینریش” در عرصه نقد ادبی و “ژیل دلوز ” و ” فلیکس گاتاری” در زمینه سخن فلسفی و چندین و چند متفکر دیگر ارزش این نوع تمرکزها را به خوبی نشان میدهد.
پرسش: و در مورد خود شما آقای بی نیاز، شما در حوزه داستان و رمان و نقد ادبی آثار زیادی منتشر کرده اید و میبینم که به همه داستانها از نگاه یک منتقد حرفهای و نه خواننده صرف نگاه کرده و آنها را بررسی میکنید. به نظرتان کار نقد ادبی چه تاثیری بر داستاننویسی خود شما داشته است؟
پاسخ: من تا زمانی که چشمهایم مشکل نداشت، هفتهای دو روز کار مهندسی میکردم و با همان دو روز زندگیام را میگذراندم و بقیه روزها به طور متوسط چهارده ساعت و گاهی دوازده ساعت میخواندم و مینوشتم. البته سهم خواندن نسبت به نوشتن معمولا پنج به یک بود.
در یک مصاحبه گفته بودم که من از سیزده چهارده سالگی کارهای منتشره را میخواندم؛ مثلا بیگانه کامو، اتاق شماره شش چخوف، سه تصویر تورگنیف، خاطرات خانه اموات از داستایفسکی و اکثر کارهای هدایت. وقتی وارد دانشگاه شدم، به تقریب بیشتر همه آثار ترجمه شده ادبیات غرب را خوانده بودم. البته به سینما هم علاقه زیادی داشتم و فیلمهای وسترن، تاریخی و درام و حتی عشقی جان فورد، کینگ ویدور، هنری هاتاوی، نیکلاس ری، مایکل کورتیز و هنری کینک، آنتونی مان، جوزف ال مانکیه ویچ، رائول والش، هوارد هاکز، آرتور پن و الیا کازان را دیده بودم.
به عمد از این همه کارگرادان نام بردم، زیرا کارگردانهای سینما در حد و اندازه شماری از نویسندهها بر من تاثیر گذاشتند. آنها به من آموختند که میتوان از سادهترین رویدادهای زندگی قصه ادبیات جدی ساخت و خواننده را به تفکر واداشت. من از همان شانزده سالگی دست به قلم بردم و تنها شنوندهای که به داستان هایم گوش می داد، مادرم بود. چاپ نشدنشان را امر مثبتی میدانم.
پرسش: از کی نقد مینوشتید؟
پاسخ: با نقد و نظریه ادبی و به طور کلی با حوزه نقد از سال اول دانشگاه آشنا شدم. کتابهایی که حمید عنایت، باقر مومنی، محمد حسن لطفی یا بعدها مثلا عزت الله فولادوند، داریوش آشوری، حسین بشیریه، ناصر فکوهی و دیگران ترجمه کردند را خوانده بودم. نقد ادبی را زمانی شروع کردم که ایده اصلی یا کلان و بعضا پلات داستانهایی چون «علیاحضرت فرنگیس»، «خیبر غریب»، «مکانی به وسعت هیچ»، مجموعه داستان (چهار داستان بلند) «میروم که بمیرم» تمام شده بود.
پرسش: نوشتن در این دو حوزه چه تفاوتهایی با هم دارد؟
پاسخ: به نظر من داستان یک چیز است و نقد یک چیز دیگر. نویسنده از روی نظریه نمی نویسد. من وقتی داستان مینویسم اصلا به خاطر نمیآورم که “دیوید لاج ” یا ” برایان مک هیل” درباره ماهیت و نفس داستان چه گفتهاند و” فرانک کرمود” نظرش راجع به پایان بندی چیست و” ژرار ژنت” و” آسپنسکی” چه دیدگاهی درباره راوی و روایت دارند.
پرسش: یعنی این نظریهها موقع نوشتن به کار نمیآید؟
پاسخ: بر این باورم که اثری که بر مبنای نظریههای ادبی نوشته می شود، خصلت تصنعی دارد.
پرسش: همانطور که می دانید در ایران به اندازهای که داستان نویس به وجود آمده، منتقد ادبی نداریم. دلیل آن به نظرتان چیست؟ آیا میتوان آن را به دلیل فقدان سنت نقد و نبودن دموراکسی در تاریخ ایران مربوط دانست؟
پاسخ: داستان نویسی هنر است، حال آن که نقد، مانند سخن فلسفی یا جامعه شناسی یک علم است. بی دلیل نیست که در شماری از دانشگاههای معتبر جهان «ادبیات و فلسفه» یک رشته تحصیلی میشود. نقد هم در سطح جهانی مانند دیگر زمینهها، معیارها و شاخصههایی دارد.
نکته دیگر به موضوعی مربوط میشود که کار نقد نویسی مشابه فوق را توجیه میکند. نویسنده در ایران شناسنامه ندارد. در رسانهها عموما، و در رادیو و تلویزیون خصوصا، نامی از نویسندهها و شاعران برده نمیشود. حتی به آنها دشنام نمیدهند. به این ترتیب نویسنده در یک کلام «انکار» میشود. شاید ساعت دو و سه شب، دو سه نفر را بیاورند تا درباره کتابی حرف بزنند، و حرفهایشان هم با ممیزی و خلاصه شده پخش شود، اما این نوع کارها فقط به منظور خاصی است.
شما نگاه کنید به شبکههای مختلف تلویزیونی. پشت سر هم چهار بازی فوتبال از تیمهای درجه یک و دو و سه اروپا پخش میشود، اما لابلای آنها محال است بیایند و کتابی را معرفی کنند. چرا؟ به چه دلیل این همه از کتاب واهمه دارند که نزدیک به ۹۸ در صد نویسندگان و شاعران معاصر ایران ناشناختهاند؟ نویسنده ای که پانزده کتاب نوشته است و حدود سی سال است با دنیای ادبیات داستانی در ارتباط است، طبق گفته خودش نه همکارانش از نوشتن او خبر دارند و نه ساکنان خیابان محل اقامتش و نه نانوا و قصاب و بقال و تعمیرکار ماشین محل.
در مطب و داروخانه و آزمایشگاه و رادیولوژی و بیمه هیچکس به او نمیگوید: «شما همان نویسندهای هستید که فلان کتاب را نوشته؟» اینها و چند ده جمله دردناک دیگر را من از چنین نویسندهای شنیدهام و صدها جمله مشابه را از نویسندگان دیگر. حال وضع آنها را با هموطنانی که هنرپیشه یا فوتبالیست هستند، مقایسه کنید. تا کوره دهات آنها را میشناسند. چرا؟ چون آنها از دیدگاه رسانههای دولتی خطرآفرین نیستند.
پرسش: آیا آثاری در حوزه داستان دارید که هرگز به انتشار آنها فکر نکرده باشید؟ منظورم آثاری است که به نظرتان هرگز مجوز نخواهند گرفت. حاضرید آنها را در خارج از ایران منتشر کنید؟
پاسخ: خیر.