عده ای از کسانی که انقلابهای عربی در سالهای گذشته را بررسی کردند بر این عقیده اند که شکست این انقلابها ناشی از این بود که ملت عربی همچنان دمکراسی و مولفههای تغییر عمیق سیاست را کاملاً نپذیرفتهاست؛ ملت عرب به صورت فطری از پذیرش مدرنیته و اندیشه برابری زن و مرد و دیگر هنجارهایی که تودهها در سال ۲۰۱۱ سردادند، بازمانده است. اصحاب این نظر اضافه میکنند که انقلابهایی که از دل مساجد بیرون میآید جوامع خود را به گروههای اسلام سیاسی تسلیم خواهند کرد که در دوستداری قدرت مطلق و پیروی از استبدادمنشی دست کمی از حکومت گران سابق نداشتند که سواره بر تانک وارد کاخ ریاست شدند و شعارهای سوسیالیستی برابری خواهانه و مترقی سر میدادند. انتخابات نیز به عقیده آنها انتسابهای پیشادولت را اعاده خواهد کرد و مشروعیت را یک تاویل حزبی- چه اخوانی چه داعشی- از شریعت تفسیر میکند.
شاید شاعر سوری آدونیس یکی از بزرگترین مدافعان این نظر باشد، هر چند که برخی از نوشتههای مرحوم جورج طرابیشی همرای این دیدگاه بود، با وجود اینکه طرابیشی کمی قبل از وفات خود دربارهٔ انقلابی که در کشور خود سوریه به پا شده بود سخن چندانی نگفت. اما دیگرانی مانند عزیز العظمه بر این عقیده اند که خطر بنیادگرایی در کل بیماری و بلا است؛ و اسلام گرایان قابلیت تغییر انقلابی را ندارند که بتوان آنان را در ضمن دشمنان استبداد قرار داد.
دیگر نویسندگان و روشنفکرانی که به مسئله انقلابهای عربی پرادختند نظریات مختلفی دادند. بعضیها مبارزه برای پایان استبداد و دیکتاتوری را فرصتی برای جایگزینی آنها با مکانیزمهای سیاسی جدید، مانند آزادی بیان و آزادیهای مدنی، میدانستند که از طریق آن یک گذار سیاسی به سوی یک حکومت عدالت محور و برابری خواه اتفاق میافتد و در آن تضادهای اجتماعی موجد نزاع کاهش مییابد. پس از پایان دادن به دیکتاتوریها، قاعده نظامهای سیاسی جایگزین گستردهتر میشود و گروههای دیگری که در حاشیه بودند فرصت مشارکت در سیاست و اقتصاد و فرهنگ مییابند. مسئله رهبری اسلام گرایان در انقلابها و سعی آنان برای استیلا بر آنها، و همچنین تلاش برای تبدیل حکومتهای جدید به حکومتهایی دینی یک مشکل بزرگ است، اما با این وجود گروهای اجتماعی که سرنگونی استبداد برای آنان سودمند است، میتوانند بر این مشکل فایق آیند. یکی از کسانی که با این نظر موافق بود و در این باره نوشتههایی نگاشت نظریهپرداز فقید صادق جلال العظم بود.
هر یک از دو سوی نظرات بالا توجیهاتی دارند که صحت نظر دو طرف را اثبات میکند. برای مثال پایانی که انقلابهای مصر و سوریه و لیبی بدان رسیدند نظرات گروه نخست را تأیید میکند اما تونس صحت نظرات گروه دوم را تقویت میکند. این مسئله باعث میشود بدین نتیجه برسیم که صحت هر نظری برخاسته از شرایط خاص هر یک از کشورهایی است که در آن انقلاب صورت گرفت.
اما نگاه به دلایل فروکش کردن طرحهای تغییر عربی که زمانی حتمی به نظر میرسید و به نظر میآمد دیوار «شرایط عربی یک استثنا است» را شکسته باشد، این نگاه منجر بدین میشود که دو نظر پیش گفته را بهم نزدیک کنیم: انقلابهای سیاسی که برای مرگ استبداد تلاش میکند باید همزمان با انقلابهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی شود. زیرا محال است یک حکومتی ایجاد کرد که تحقق عدالت اجتماعی و توسعه را مد نظر قرار دهد بی آنکه درخصوص میراث اجتماعی و فرهنگی موضع ریشه ای نداشته باشد؛ و بی آنکه کل منظومه اقتصادی را که کمک کرده بود رژیم مستبد سالیانی حکومت کند، تفکیک کند.
این همزمان شدن پیش گفته، یک گروه اجتماعی را میطلبد که نسبت به منافع خویش خودآگاه است و مانند بورژوازی اروپا عمل کند که درک کرده بود نظام فئودالی مانع تحقق شکوفایی اقتصادی و صنعت شدهاست.
آنچه وطن عربی بدان گرفتار است و در نهایت باعث شده که از رسیدن به تغییر دلخواه بازماند، این است که خواست داران تغییر اکثریت قاطع را شکل نمیدهند و دوری آنها از کاربرد زور باعث شده یک اقلیتی ضعیف باشند که در برابر نیرویی درنده ایستادهاند که حاضر است برای ماندگاری در قدرت دست به هر کاری بزند. آنهایی که در قاهره و شهرهای سوریه و بنغازی و… به خیابان آمدند هیچ برنامه هژموینک سیاسی یا فرهنگی یا حتی برنامههای کوتاه مدت موقتی نداشتند هر چند که «در موضع تاریخی صحیح قرار گرفته بودند».
همچنین باید اذعان کرد که انقلابهای عربی، هراس زیادی را برای محافظه کاران برانگیخت که می ترسیدتد این انقلابها منجر به شکستن بسیاری از هنجارهای اجتماعی و پدرسالاری گردد که در مدرسه و خانواده و جوامع و تجمعات معمول است؛ از این رو آنان به هنجارهای موجود پناه بردند و بدانها پایبندی نشان دادند، حتی اگر این پایبندی منجر به استمرار دیکتاتوری و نظامی گری شود.
مشکل دیگر مسئله مرز میان داخل و خارج است. شرایط خارجی همانطور که به وسیله شبکههای ماهواره ای و اینترنت و غیره برای انقلابیون تصوری زنده از امکان تغییر و بهبودی در صورت خلاصی از استبداد ترسیم کرده بود، در مقابل به صورت غیر مستقیم رعایت منافع خود را برای انقلابیون در اولویت قرار داد و منافع ملتها را در درجه دوم اهمیت وضع کرد. ثبات خاورمیانه حتی اگر مانند ثبات گورستان باشد برای غرب قابل قبول تر است تا یک بیثباتی که هزاران پناهنده به اورپا میفرستد. انقلابهای عربی نمیتواند پیروز شود زیرا توسط «کشاورزان و دندان پزشکانی» راه اندازی شده که میخواهند در برابر رژیمهای وحشی بایستد: طبق گفه بارک اوباما که نشان دهنده تکبر بی نظیر او بود.
حدوث شرایط جدید برای یک انقلاب جدید در وضع کنونی عربی بعید به نظر میآید، اما باید اعتراف کرد که اوضاع کنونی نسبت به آنچه قبل از ۲۰۱۱ بود بهتر نشدهاست.