براساس تجربه تاریخی، مشکل مهمی برای ارتباط ادیان با سیاست قابل پیش بینی است و ریشه آن مشکل در عنصری نهفته است که خوشبختانه به هیچ وجه آن عنصر در دین اسلام وجود ندارد وآن «تقدس» قدرت سیاسی است.
تقدس قدرت امری است که می تواند آفت اصلی برای آزادی و رشد اندیشه شهروندان محسوب شود و از این رهگذر عامل تنازعات، خشونت ها و خونریزی ها تحت عناوین قدسی گردد.
به نظر من نقشی که رهبران دینی در عصر حاضر به خوبی می توانند ایفا کنند و باید چنین کنند، تقدس زدایی از قدرت سیاسی است. رهبران دینی باید تمام دغدغه خود را در دخالت های سیاسی، تحقق عدالت اجتماعی قرار دهند، مفهومی که کاملا این جهانی و مورد تشخیص خردمندا ن است.
در اسلام، قدرت از همان آغاز چهره زمینی به خود گرفت و چیزی به نام قدرت الهی تجسم یافته در روی زمین شکل نگرفت. شاید همین ویژگی، اسلام را با بسیاری ادیان دیگرمتفاوت می سازد. پیامبر اسلام خود را بشری همانند دیگران معرفی می کند، نه خدای مجسم روی زمین. این حقیقت به تعبیرات مختلف در قرآن آمده است.
مطالعه در سیره پیامبر اسلام نیز نشان می دهد که گویی او خود این دغدغه خاطر را داشته که مردم آمادگی چنین انحرافی را دارند تا او را همچون عیسا مسیح قداست الهی بخشند. جالب آن است که دغدغه خاطر پیامبر اسلام بی جا نبود زیرا پس از رحلت آن حضرت با تاثیر پذیری از سنت های مسیحی، برخی از مسلمانان گفتند او نمرده، و به آسمان رفته است. ولی این فکر با توجه به همین آیه قرآن به سرعت مردود اعلام شد.
مردمی بودن پیامبر اسلام موجب آن شد که قدرت دنیوی در اسلام مردمی شود و به هیچ وجه قدرت آسمانی و الهی شکل نگیرد. تشکل رهبری اجتماعی و سیاسی پیامبر به موجب آنچه در منابع اسلامی آمده کاملا مردمی و بشری است و بر پایه نهادها و اصول بسیار مهمی استوار شده که در درون تعلیمات اسلامی وجود دارد.
تعلیمات اسلامی از هیچ راز ورمزی برخوردار نیست. پیامبر از همان روزهای نخستین بعثت آموزهای خود را طی اصول و موازینی صریح بیان کرد، اصولی که زندگی مادی و معنوی مردم را شامل می شد و به گونه ای بود که انسانها اگر آن اصول را آشکار می داشتند به مدیریتی دنیوی همراه با عدالت و معنویت وتقوی دست می یافتند.
اما باید توجه داشت که این گونه نگریستن جامعه مومنین به سیاست مبتنی بر دینداری وایمان مبتنی برتعقل و معرفت عقلانی است. در این رویکرد، دینداری امری حکیمانه است و دین با محک عقل سنجیده میشود، وبه دیگر سخن دین باید در ظرف عقل جای گیرد و از صافی عقل عبور کند.
در دینداری معرفت اندیش، تلقی فیلسوفانه از دین گوهر ایمان و از سنخ شناخت است. عاطفه و شور و هیجان کم رنگ تر است و آنچه مهم است شناخت و فهم است. در این صنف از دینداری سخن از رازهاست، اما نه راز به معنای اسطوره بلکه به معنی معما و معضلی عقلی که چالش با آن عین حیات عقلانی است.
در این نوع دینداری تاکید بر عقل می شود و منظور از عقل هم عقل نظری است که به تناسب دلیل و مدعا حساس است و نه اینکه صرفاً غایت نگر باشد و تنها به تناسب وسیله و هدف بیاندیشد.
در این نگاه، عقل دین ورزان مخاطب پیامبران است نه عاطفه آنان، لذا به میزانی که اقناع عقلی حاصل کنند شاگردان مکتب او میشوند. کار پیامبران پیشنهاد قول احسن است و نه ایجاب و تحمیل. و کار مومنان قبول تسلیم به واسطه عقل است و نه صرفاً یک تسلیم عاطفی. تربیت ویژه این نوع دینداری، تفکر است. با شخصیتهای دینی اش میتوان وارد گفتگو شد و سربسته تقدیس نمیشوند و فوق سوال و نقد نیستند، و نقش افسانهای واسطوره ای به خود نمیگیرند.
به همین سبب شخصیت پرستی که یک آسیب جدی در تربیت دینی است و میتواند منجر به تلقین و وجود یک رابطه کورکورانه بین مربی و متربی شود در اینگونه دینداری جایی ندارد. در این صنف از دینداری، متربی، مربی خویش را هرچندالگوی خود میداند ولی اعتماد منتقدانه به او دارد. چرا که فقط خداوند فوق سوال است.در قرآن مجید به صراحت گفته شده که هیچکس جزخدا فوق سئوال نیست (سوره انبیاء آیه ۲۳) و حتی پیامبران نیز مورد سوال قرار میگیرند. (سوره اعراف، آیه ۶٫)
در این رویکرد فرد دیندارحتی برای انجام مناسک خویش پشتوانه عقلی و معرفتی دارد و انگیزه درونی او را وادار به انجام آداب و مناسک میکند، و فقط به این خاطر که امور دینی مقدس هستند او را از معیار و دلیل بی نیاز نمی سازد.
در این رویکرد، سیاست نیز جنبه عقلانی دارد نه احساسی وعاطفی. قدسی نیست که بی چون چرا باشد، سیاستمدار به عنوان مدیر زندگانی اجتماعی مردم هر چند مربی است و نقش تربیتی دارد ولی در مقابل مردم تحت مدیریت خویش خودرا مسئول می داند. او باید همانطور که دغدغه اخلاق و تربیت انسانها را دارد، برای ایشان زندگی دنیوی توام با صلح، دوستی و آرامش تامین کند.
مبنای عقلی سیاست دینی در الهیات شیعی اصل عقلی عدالت است، اصلی که در روش فقاهتی فقیهان نقش بنیادین را ایفا می کند و بدین لحاظ است که مکتب آنان را “عدلیه” عنوان داده اند. این اصل لوازم بسیار وسیعی دارد که به علت اختصار از بیان آن خودداری می کنیم. ولی به تاکید بر این نکته بسنده می کنیم که خسارتی که امروز از ناحیه دینداران افراطی متوجه جهان معاصر است، تنها معلول دینداری غیر عقلانی است و به هیچ وجه منتسب به اصل نهاد دین نیست.
بنابه آنچه گفته شد، به نظر من نقش اساسی که رهبران دینی می توانند و باید ایفا کنند، آموزش دین بر مبنای معرفت و تعقل است که نتیجه آن سیاست عقلانی و تقدس زدایی از سیاست ومدیریت زندگی دنیوی خواهد بود که سعادت جاودان اخروی نیز جز در سایه چنین زندگی دنیوی امکان پذیر نخواهد بود.