
مریل استریپ در نقش مارگارت تاچر در صحنهای از فیلم بانوی آهنین
هیچ کس نمیتواند کاملا شبیه مارگارت تاچر قدم بر دارد. وی با زانوهایی خمیده و در حالی که کیف دستیاش مانند یک پاندول محکم در پیچ و تاب است، به تندی راه میرود. در فیلم بانوی آهنین که به تازگی اکران شده است، مریل استریپ به تقلید از نوع راه رفتن تاچر پرداخته است. ما تاچر سالخورده را در حال بازی دارت در یک راهرو و بدور از دیدگان پلیسی که اسلحه خودکار به دوش دارد و خانه را با او شریک است – یا او را به عنوان یک زندانی تحت نظر دارد – مشاهده میکنیم، این تصویری است که همسرش دنیس تاچر به خوبی به خاطر داشت و برای بقیه نقل میکرد. حرکات وی به صورتی است که از او با نام بانوی آهنینی یاد میشود که به مانند ساعت دقیق و سر وقت کار میکند. بی تردید او تنها سیمایی از شخصیت سابق خود را به همراه دارد. تاچر از بیماری زوال عقل رنج میبرد و همسر دلبندش را مدتها پیش از دست داده است، اما در توهماتش همواره وی را در سالهای کهولت در کنار خود میبیند.
بانوی آهنین به صورت یک سلسله خاطرات در ذهن فراموش کار تاچر به تصویر کشیده شده است. درون مایه اصلی درام، کشمکش وی با توهماتش است. او میداند که حضور مستمر دنیس نشانه بیماری زوال عقل یا جنون است، چیزی که وی به شکلی نامتعارف اصرار دارد آن را با همین نام جنون بخواند. با این حال اگر در دور کردن دنیس از خود به موفقیت دست مییافت، حقیقتا از آن پس تنهای تنها میشد (تاچر دختر وفادارش کارول با بازی تحسین برانگیز الیویا کالمن را نادیده میگیرد. وی همیشه ترجیح داده است در کنار این مرد باشد). این ناقوس غمگین و خاموش، ناگزیر حصاری دور تا دور زندگی وی ترسیم ساخته است. و البته، اتفاقات بزرگی نیز رخ میدهند. ما قتل رئیس ستاد مشترک تاچر، آیری نیاو و تلاش برای قتل خود تاچر توسط ارتش جمهوریخواه ایرلند (IRA)، تصمیم به غرق کردن یک رزم ناو آرژانتینی در جنگ جزایر فالکلند و کنارگذاری نهایی او توسط وزرای بی وفا را نیز در فیلم مشاهده میکنیم. این رویدادها توسط کارگردان مشهور فیلایدا لوید به شکل اپرایی با شکوه به تصویر کشیده شدهاند – موسیقی در فضا میپیچد، برگها به زمین میافتند و درباریان اشک میریزند – اما اینها تصاویری گذرا هستند که فاقد الزامات یک درام پیوسته در حال رمزگشایی میباشند.
فیلم کم و کاستیهایی دارد اما یک موفقیت تجاری قابل قبول بوده و اکرانی پرفروش در سرتاسر بریتانیای کبیر داشته است. این فیلم به منازعات ملی درباره میراث سیاسی تاچر نیز دامن زد. بیست سال پس از پایان دوران نخست وزیری، تاچر با همان جلال و ابهت در تصویر به نمایش درآمده است. وی هم محبوب و هم منفور است و غیرممکن است یک انگلیسی – و حتی ایرلندی یا اسکاتلندی – بتواند دوره نخستوزیری وی را با خونسردی ارزیابی نماید. فیلم این امکان را به ما میدهد نگاهی دوباره به زندگی وی بیاندازیم ولی به این سوال میرسیم که داستان واقعی زندگی وی چه بوده است – شاید به همین دلیل است که خود فیلم نیز در یافتن پاسخ ناموفق بوده است.

مریل استریپ در نقش مارگارت تاچر در صحنهای در مجلس انگلستان
منتقدان این تردید را مطرح ساختند که آیا موفقیت تاچر را میتوان یک داستان فمنیستی در نظر گرفت؟ وی نخستین زنی بود که از طریق پیروزی در یک انتخابات عمومی به نخست وزیری رسید (ایندیرا گاندی و گلدا مییر به واسطه زد و بندهای پشت پرده و فقدان مردی لایق به این سمت منصوب شدند). فیلایدا لوید معتقد است فیلم به نوعی فمنیستی است، زیرا داستان زنی سالخورده را به عنوان درون مایه اصلی فیلم به تصویر میکشد. با این حال، سوزان مور ستوننویس گاردین نظر اکثریت را در نوشته خود بازتاب داده است مبنی بر اینکه صرف نظر از تحسین ایفای نقش فوقالعاده استریپ، شخصیت زنی خوب “قدرتمند و ثابت قدم” را نمیتوان با دیدن فیلم احساس کرد. فمنیسم رویکردی سیاسی مبتنی بر خواهری و همبستگی زنان است و تاچر هیچگاه به دنبال متحدین زن نبوده است، در واقع، وی اغلب بدون هیچ متحدی عمل میکردو گهگاه آنها را دست میانداخت (“دست انداختن” در حقیقت از آن دست واژگانی است که پس از مدت مدیدی دوباره در فیلمنامهنویسی باب شده است.)
در مقابل، شاید لازم باشد موفقیت وی را به عنوان بخشی از مبارزه طبقاتی مورد توجه قرار دهیم. بهترین زندگینامه مارگارت تاچر که تحت عنوان «یکی از ما» توسط هوگو یانگ به تحریر درآمده است، روابط عاطفی مارگارت با پدرش که یک مغازهدار و سیاستمدار در شهری کوچک بود، را پررنگ کرده است. از این نقطه نظر، دشمنان و مخالفان وی عمدتا طبقات اشرافی و سران حزب خود وی بودند که امید آن را داشتند با کمترین کار و تلاش حکومت کنند و در خفا به زد و بند پرداخته اما در معرض عموم رایدهندگان از خود چهرهای موجه به نمایش بگذارند. تاچر نمیتوانست در مقابل آنها بیتفاوت باشد. حتی پس از اینکه حین تعلیم خوانندگی حرفهای در صدای وی تغییر ایجاد شد، وی کماکان رساترین و سرسخت ترین چهره در زندگی عوام بریتانیا باقی ماند. وی سرسختانهتر بر این باور بود که کاهش محبوبیت حزبش تنها به نحوه مدیریت کاهش قدرت ملت بزرگ بریتانیا باز میگردد. هدف وی این بود که شکوه و اقتدار را به بریتانیا باز گرداند.
شهردار لندن که یکی از سیاستمداران محافظه کار به نام بوریس جانسون است، تفاسیر مبارزه طبقاتی و دیدگاه فمنیستی را در هم میآمیزد و اظهار میدارد که مبارزه تاچر بر علیه راحتطلبی و غرور مردانه بود. همین جنبه از زندگی سیاسی تاچر بود که فعالان جمهوریخواه آمریکایی از آن الهام گرفته و از وی به عنوان یک یاغی جناح راست مخالف گرایشات سیاسی معمول یاد میکردند، چیزی که به مذاق واشنگتن خوش نمیآمد. از این نظر، وی بیش از اینکه بریتانیایی باشد، آمریکایی است: سیاستمداری ارزنده که نگرشهای وی تحت تاثیر اعتقاد راسخ به مسیحیت پروتستانی شکل گرفته بودند. در فیلم بانوی آهنین، جنبه فلسفی شخصیت وی با ارائه این نقل قول غلط از گاندی به شکلی عجیب ارائه شده است: “مراقب افکارت باش، چون افکارت، گفتارت را میسازد … گفتارت، اعمالت را میسازد …. اعمالت، عادتهایت را میسازد … و عادتهایت، شخصیتت را شکل میدهند.” وی اعتقادی راسخ به قدرت افراد برای تعیین سرنوشت ملتها داشت و باور داشت بر این کار کافی است آنها در زندگی روزمره خود کارهای درست را انجام دهند. خلاصه اینکه وی به زندگیهای کوچک در شهرهای کوچک معتقد بود. اما جالب است که خود شهر شمالی زادگاهش را برای زندگی بسیار کوچک میدانست: انگیزه، اعتقاد راسخ و جاه طلبی از وی چهره ای جهانی ساخته است.
در فیلمنامه ابی مورگان، تاچر بیان میدارد مشکل این است که همه میخواهند “چیزی باشند” به جای اینکه “کاری انجام دهند”. تراژدی مارگارت آن است که در نهایت خود در دام فشاری اسیر شد که از وی بانویی آهنی ساخته بود. در خاتمه اینکه وی بنا به هر دلیل، قادر به مواجهه منطقی با اوضاع جهانی نبود، جز این که در هیبت چهرهای مغرور و ناسپاس با جنب و جوش دائمی – با کیف دستی در دست در انظار ظاهر شود.