لندن، الشرق الاوسط: لورنس رایت نویسنده ساکن تگزاس و فارغ التحصیل دانشگاه آمریکایی قاهره است. او در سال ۲۰۰۶ با کتاب برج بزرگ: القاعده و مسیر منتهی به ۱۱ سپتامبر برنده جایزه پولیتزر شد. این کتاب به عنوان یک گزارش کامل از مخوف ترین سازمان تروریستی جهان و تلاش اولیه آمریکایی ها برای مبارزه با آن بارها مورد تقدیر قرار گرفته است.
موفقیت این کتاب باعث شد شبکه تلویزیونی HBO مستندی را به تجربه رایت برای نوشتن کتابش اختصاص دهد. او که نویسنده مجله نیویورکر نیز هست، به موضوعات دیگری هم پرداخته و در سال ۲۰۱۳ کتاب جنجالی خود در زمینه ساینتولوژی با عنوان شفاف سازی را منتشر کرد.
رایت در سال جاری بار دیگر با نمایش کمپ دیوید به عرصه سیاست بین الملل بازگشت که در ماه مارس در تئاتر آرنا استیج واشنگتن به روی صحنه رفت. این نمایش به ۱۳ روز مذاکرات محرمانه سال ۱۹۷۸ میان رییس جمهور وقت ایالات متحده جیمی کارتر، نخست وزیر وقت اسراییل مناخم بگین، و رییس جمهور آن زمان مصر انور سادات در اقامتگاه معروف رییس جمهور ایالات متحده در مریلند می پردازد که در نهایت به توافق کمپ دیوید منجر شد. رایت پس از این نمایش، کتابی نیز در همین زمینه منتشر خواهد کرد با عنوان ۱۳ روز در سپتامبر: کارتر، بگین و سادات در کمپ دیوید.
در توقف کوتاهی که رایت در لندن داشت، با او در مورد این نمایش، اتفاقات اخیر در صحنه بین المللی مرتبط با افراط گرایی اسلامی و تلاش های ایالات متحده برای مبارزه با تروریسم به گفت و گو نشستیم.
الشرق الاوسط: حضور شهروندان کشورهای غربی در رده های فرماندهی دولت اسلامی عراق و شام (داعش) بار دیگر مساله افراط گرایی در اروپا و ایالات متحده را به مرکز توجه همگان تبدیل کرده است. نظر شما در این مورد چیست؟
لورنس رایت: جوامع اقلیت های قومی و مذهبی در اروپا تقریبا مجزا از یکدیگر و قابل تشخیص هستند، اما در آمریکا این ها درهم آمیخته اند. در اروپا اجتماعی از مسلمانانی را دارید که اغلب زبان کشوری که در آن زندگی می کنند را یا بلد نیستند یا خیلی خوب صحبت نمی کنند. بنابراین اگر یک جوان مسلمان را در نظر بگیرید که مثلا در بلژیک یا فرانسه زندگی می کند، که تعداد مسلمانانشان بسیار هم زیاد است، ممکن است فرانسه و آلمانی نداند؛ حتی ممکن است عربی هم خیلی خوب صحبت نکند. او شاید هیچ گاه وطن خود، مراکش یا الجزایر، را ندیده باشد؛ بنابراین او را به نوعی می توان یک گم شده دانست که دینش به هویتش تبدیل شده است. چنین فردی هرچه اعتقادات رادیکال تری داشته باشد، حس داشتن هویت در او بیشتر تقویت می شود. علاوه بر این ها، من فکر می کنم در شرایط فعلی ناامیدی شدیدی در میان کشورهای مسلمان و اجتماع مسلمانانی که در زندگی می کنند وجود دارد؛ چرا که فکر می کنند زندگی شان موفقیت آمیز نبوده یا به خوبی در جامعه ای که در آن زندگی می کنند پذیرفته نشده اند؛ این ناامیدی به خودکشی منتهی می شود، و این مساله را امروز در میان جوانان آن ها زیاد می بینیم.
کدام یک را خطرناک تر می دانید، القاعده یا داعش؟
به اعتقاد من مساله خطرناک تر، عدم وجود یک جایگزین مناسب برای آن ها است. هر دوی این ها سازمان های خطرناکی هستند، اما هیچ کدام شاهد مقاومت از سوی فرهنگ های موجود در خاورمیانه برای جلوگیری از افتادن به ورطه افراط گرایی نبوده اند. در حال حاضر، در دنیای اسلام و جهان عرب مصونیت کافی در مقابل این ها وجود ندارد. داعش و القاعده به دنبال گسترش سرزمین های تحت حاکمیت خود از روسیه تا مراکش هستند.
فارغ از این ها، داعش توانسته نظر بسیاری از جوانانی که به دنبال ایمان و اعتقادات [خاص خود] هستند را هم جلب کند.
فکر می کنید این گروه های اسلام گرا تا کی دوام بیاورند؟
نمی دانم. راستش را بخواهید من فکر می کردم تا الان باید کار آن ها تمام می شد، اما خیلی بیشتر از آنچه من فکر می کردم دوام آورده اند. فکر می کنم دلیلش هم این است که آن علتی که باعث سر بر آوردن این گروه ها می شود، هنوز وجود دارد. تا زمانی که جوامع محل رشد این گروه ها دست به اصلاحات نزنند، همچنان شاهد گسترش رادیکالیسم و رخنه کردن آن از مرزهای این جوامع به بیرون خواهیم بود.
آیا فکر می کنید سازمانی های امنیتی ایالات متحده می توانند از عهده آن ها برآیند؟ بارها اتفاق افتاده که تروریست هایی که مدعی مرگشان شده اند، بار دیگر در جایی ظاهر شده اند.
فکر می کنم همیشه در مورد توانایی های اطلاعاتی و امنیتی مان اغراق کرده ایم. بارها ثابت شده که در مورد بحران هایی که درگیرشان شده ایم، به اندازه کافی اطلاعات نداشته ایم.
گزارش های بسیاری وجود دارد که نشان می دهد سازمان های CIA، FBI و دیگر آژانس های اطلاعاتی ایالات متحده در زمینه نیروهایی که بتوانند به زبان های کشورهای خاورمیانه ای صحبت کنند، به شدت دچار مشکل هستند.
زبان مساله مهمی است. نمی دانم این که می گویید تغییر کرده یا نه، اما از ۱۱ سپتامبر به بعد تعداد نیروهایی که بتوانند عربی یا اردو یا فارسی را روان صحبت کنند، بسیار کم بوده است. ما در آمریکا افراد زیادی داریم که این زبان ها را خیلی خوب صحبت می کنند؛ در واقع اجتماع بزرگی از کسانی که این ها زبان مادری شان است در ایالات متحده زندگی می کنند، اما نهادهای امنیتی به آن ها اعتماد ندارند. یکی از قهرمان های کتاب من علی سیفان است که در بیروت به دنیا آمده و زبان مادری اش عربی است. نمی دانم مثلا آیا او می تواند با توجه به دیدگاهی که در FBI نسبت به آمریکایی هایی که خارج از این کشور به دنیا آمده اند وجود دارد، به استخدام این سازمان در آید یا خیر. این مساله به ضرر ما است.
برخی مساله فلسطین را یکی از دلایل تمایل مسلمانان جوان به افراط گرایی دانسته اند. آیا فکر می کنید این مساله به زودی به سرانجام برسد؟
موضوع فلسطین بالاخره باید روزی به سرانجام برسد. این مساله خیلی طولانی شده و واقعا به یک مانع سیاسی بزرگ تبدیل شده است. هیچ توجیهی ندارد که زندانیانی که بدون دلیل در زندان های اسراییل نگهداری می شوند را آزاد نکنند یا آن هایی که باید را محاکمه نکنند.
با نوشتن یک کتاب فوق العاده در مورد القاعده، اکنون می توان گفت شما کارشناس مسائل مربوط به این سازمان هستید. آیا فکر می کنید اکنون القاعده را کاملا می شناسید؟
نه، مطمئنا نه. همه چیز دائما در حال تغییر است، خودتان هم می بینید.
ممکن است کمی راجع به نمایشنامه تان بگویید؟
عنوان نمایش کمپ دیوید است و به نشست سال ۱۹۷۸ میان جیمی کارتر، بگین و انور سادات می پردازد. این ها به همراه روزالین کارتر، همسر جیمی کارتر، شخصیت های نمایش هستند. این نمایش در مورد سه مرد است، سه مرد بسیار مذهبی که گرد هم آمدند و تنها معاهده ماندگار منطقه خاورمیانه را منعقد کردند. نمایش من در مورد نحوه دست یافتن به این توافق است.
نمایش شش هفته روی صحنه بود. در شب افتتاحیه رییس جمهور کارتر، خانم کارتر و خانم سادات هم حضور داشتند. نگران بودم، چرا که کارتر نمایشنامه را نخوانده بود و نمی دانستم از آن خوشش می آید یا نه. غیر از این، بازی بازیگران هم بود؛ آن ها نقش کسانی را بازی می کردند که در مقابلشان در میان تماشاچیان نشسته بودند. در پایان نمایش، کارتر، همسرش و خانم سادات روی صحنه آمدند و همه بازیگران را در آغوش گرفتند. خانم سادات به سمت رون ریفکین رفت که نقش بگین را بازی می کرد و او را در آغوش گرفت.
پروژه بعدی شما چیست؟
به همین خاطر به سفر آمده ام. دارم سعی می کنم فکر کنم کار بعدی ام چه باشد.
نظرتان در مورد اخوان المسلمین چیست؟ آیا ممنوعیت فعالیت باعث می شود این جنبش برای همیشه به فراموشی سپرده شود؟
قبل از هر چیز باید بگویم اخوان المسلمین زنده ماند، چرا که تنها راهی بود که بسیاری از مردم مصر می توانستند از طریق آن اعتراض خود را به دولت نشان دهند. سپس جنبش های رادیکال تر از دل اخوان بیرون آمدند. اگر به (رهبر القاعده) ایمان الظواهری نگاه کنید می بینید که از اخوان المسلمین متنفر است. دولت مصر و پس از آن هم اسلام گرایان با اخوان المسلمین به مخالفت پرداختند؛ و این ها تنها کسانی بودند که جسارت انجام این کار را داشتند. اخوان المسلمین سازمانی زیرزمینی بود که به حکومت دست پیدا کرد و اکنون بار دیگر به یک سازمان زیرزمینی تبدیل خواهد شد. اگر اخوان المسلمین را بیرون بکشید و اگر تنها دولت استبدادی را در یک سو و رادیکال ها را در سوی دیگر داشته باشید، بدون حضور اخوان المسلمین در میان این دو، به اعتقاد من تعداد رادیکال ها افزایش پیدا خواهد کرد. مساله دیگر این است که اخوان المسلمین فعالیت های مدنی و خدمات خیریه ای بسیاری هم دارد که دولت از انجام آن ها ناتوان است. به خاطر دارید که در سال ۱۹۹۲ پس از زلزله ای که در نزدیکی قاهره به وقوع پیوست، دولت (حسنی مبارک) هیچ حضوری در منطقه نداشت. در جایی که دولت حضور داشته باشد و به وظایفی که اخوان المسلمین در نبود آن انجام می دهد، عمل کند، این سازمان نمی تواند جایگاهی پیدا کند. اما اگر دولت نتواند به مسئولیت های خود عمل کند و شاهد ایجاد یک خلاء در زمینه ارائه خدمات به مردم مصر باشیم، اینجا است که گروه های رادیکال تر ظهور پیدا می کنند.
آیا فکر می کنید امروز در غرب نسبت به اسلام و مسلمانان شناخت بیشتری وجود دارد؟
بله، مطمئنا. به لندن نگاه کنید. اولین بار که به عنوان یک خبرنگار جوان به لندن آمده بودم، فکر نمی کردم روزی یک زن محجبه در این شهر ببینم، اما امروز آن ها را می توان در سراسر این شهر دید. این نشان می دهد آگاهی مردم بالا رفته است. بسیاری از این مسلمانان مجبور بوده اند از کشورشان فرار کنند و در کشورهای غربی زندگی شان را بسازند و این البته باعث ایجاد تنش های بسیاری هم شده است. از سوی دیگر، آن ها به جایی آمده اند که می توانند کار پیدا کنند در حالی که این امکان در کشور خودشان وجود نداشته یا اینکه در جوامع غربی آزاد هستند تا آنگونه باشند که می خواهند. این مساله ممکن است در نهایت جمعیت کشورشان را هم با مشکل روبرو کند.
در مورد کاری که انجام می دهید، آیا پیش آمده که به خاطر ارتباطی که با نیروهای اسلام گرای رادیکال گرفته اید در جاهایی هم با مشکل مواجه شده باشید. آیا هیچ وقت FBI به سراغ شما آمده که بپرسد با چه کسانی و با چه هدفی در ارتباط هستید؟
اولین باری که متوجه شدم کسی در حال کنترل تماس های تلفنی من است را خیلی خوب به خاطر دارم. من یک منبع در پایگاه آلک، پایگاه مشترک CIA و FBI (برای تعقیب اسامه بن لادن)، داشتم. یک بار یکی از خویشاوندان ظواهری با من تماس گرفت و می خواست بداند آیا فرزندان ظواهری زنده هستند؛ خصوصا دخترانش.
این فرد از من می پرسید آیا می توانم از این موضوع مطمئن شوم، من هم گفتم می توانم بپرسم. با مامور پرونده ظواهری در FBI تماس گرفتم و او گفت آن ها کشته شده اند؛ در حالی که این اطلاعات غلط بود. با آن فرد تماس گرفتم و گفتم متاسفم، باید به اطلاع شما برسانم که فرزندان ظواهری کشته شده اند. من آن ها را ناراحت کردم، در حالی که نباید این اتفاق می افتاد. بعدها زمانی که داشتم با منبع خودم در پایگاه آلک صحبت می کردم، به او گفتم که من این گفت و گوی تلفنی تلخ را با یکی از خویشاوندان ظواهری داشته ام. او در جواب گفت: «بله، متن گفت و گو را چند وقت پیش روی کامپیوترم دیدم.»
به خودم گفتم «حتما مصری ها هستند، آن ها خانواده ظواهری را زیر نظر گرفته اند و اطلاعات مکالمه تلفنی من با آن ها را به دست CIA یا سازمانی شبیه به آن رسانده اند.» به این شکل ماجرا را برای خودم توجیه کردم. چند ماه بعد از FBI در شهر اوستین، جایی که محل زندگی من است، تلفنی داشتم. نمایندگان گروه کاری مشترک CIA و FBI می خواستند با من ملاقات کنند. پیش از این هم با FBI صحبت کرده بودم و اطلاعاتی در مورد پیشینه و تاریخچه القاعده به آن ها داده بودم. بنابراین، فکر می کردم این بار هم مثل قبل است.
آن ها به خانه من آمدند. یکی از آن ها که کیفی با خود داشت، چیزهایی از کیفش بیرون آورد و گفت، «شماره . . . را می شناسی؟» گفتم به نظر می رسد شماره ای از لندن باشد. در کامپیوترم جستجو کردم و شماره مربوط به گارث پیرس بود – وکیل بسیاری از جهادی هایی که با آن ها مصاحبه کرده بودم. به خاطر ماهیت گفت و گوهایی که داشتم، پیرس از من خواسته بود با سازمان های امنیتی در این مورد صحبت نکنم.
آن ها از من پرسیدند «کارولین رایت کیست؟» و من گفتم «او دختر من است» آن ها فکر می کردند کارولین همان فردی است که این تماس های تلفنی را ترتیب می داده است. اینجا بود که با خودم فکر کردم FBI چطور کار می کند. آن ها یک چارت از لینک های موجود درست می کنند، من با شما تماس می گیرم، شما با هانی السیبایی، و او با یکی دیگر. به همین ترتیب لینک ها را پشت هم می چینند و می گویند «شما سه پله با القاعده فاصله دارید»، بنابراین درون حلقه قرار گرفته اید، ممنوع الخروج می شوید و آن ها شما را تحت کنترل قرار می دهند.
گفتم «چطور به اسم دخترم رسیدید؟ اسم او در میان شماره تلفن های من نیست» از اینجا بود که متوجه شدم آن ها مکالمات تلفنی من را شنود می کنند. به محض اینکه سوال هایی از این قبیل مطرح کردم، کیف را بستند و منزل من را ترک کردند. به یاد مکالمه ای افتادم که با آن فرد از خانواده ظواهری داشتم. با منبع خودم تماس گرفتم و از او پرسیدم، «متن مکالمه تلفنی من کامل بود یا فقط خلاصه مکالمه بود؟» این تفاوت مهم است، چرا که در ایالات متحده اگر یک شهروند آمریکایی در حال مکالمه باشد، شما این اجازه را ندارید که هویت او را کشف کنید. اینکه آن ها هویت من را کشف کرده بودند خود مساله مهمی است، اما موضوع این است که آژانس امنیت ملی (NSA) از مکالمات تلفنی خلاصه تهیه می کند و نه متن کامل. او گفت متن موجود خلاصه مکالمات من بوده است، بنابراین کاملا مشخص بود که آژانس امنیت ملی مکالمه من را شنود کرده است.
این تجربه ای بود که من داشتم و احساس پیچیده ای در مورد آن دارم، چرا که همه چیز را با هم قاطی کرده بودند. می توانم این را درک کنم که شک کنند من کسی باشم که با اعضای القاعده در تماسم. من دوست دارم با این افراد در القاعده صحبت کنم، این شغل من است، آن هم شغل آن ها (در FBI) است، اما آن ها همه چیز را با هم قاطی کرده بودند، و این خطرناک است. البته وقتی به خانه من آمدند، همه چیز برای من مشخص شد.