ولادمیر پوتین، رییس جمهور روسیه-رویترز

ولادمیر پوتین، رییس جمهور روسیه-رویترز

تصویر رییس جمهور روسیه ولادمیر پوتین را دائما روی جلد مجله های غربی می بینیم. شبکه های تلویزیونی بین المللی هم در مورد پیچیدگی های دوران ریاست جمهوری او گزارش های بسیاری پخش کرده اند و بیوگرافی او بارها و در برهه های خاص، در قالب کتاب به بازار عرضه شده است. پوتین موی دماغ سیاستمداران و حلقه های فکری غرب شده است.

در این ژانر جدید، درونمایه اصلی، اجازه بدهید آن را پوتینیانا بنامیم، این است که رهبر روسیه که در سر آرزوی تشکیل یک امپراتوری دارد، می تواند به عنوان چهره اصلی ضد غربی دوران ما معرفی شود.

نگاه دقیق به کمپین ضدپوتینی کنونی خبر از کاستی های عجیب در گفتمانی می دهد که حول شخصیت او شکل گرفته است. مثلا تصاویری که منتشر می شود اغلب او را نشان می دهند در حالی که عینک آفتابی ساخت یکی از برندهای معروف آمریکایی را به چشم زده یا لباس هایی به تن دارد که توسط یکی از مزون های معروف فرانسوی طراحی شده است. همچنین بسیاری از گزارش های تلویزیونی پوتین را در حالی نشان می دهد که مشغول جاگینگ یا دویدن آهسته است، که بیشتر حرکتی غربی است، تا سلامت خود را نشان دهد؛ این هم یک ژست غربی است.

پوتین به هیچ وجه شبیه آن فرمانروای مقتدر شرقی، آنگونه که در غرب به تصویر کشیده می شود، نیست. حتی می توان گفت او ما را به یاد بازیگر هالیوود، دن دوریا، و نقش های کلاسیک گانگستری اش می اندازد. پوتین از جنبه های دیگر هم غربی است. او رییس سیستمی است که کپی شده از یک مدل آمریکایی است و کم و بیش به همان سبک و سیاقی قدرت خود را حفظ می کند، که رهبران غربی این کار را می کنند، یعنی با استفاده از حمایت های سرمایه داران بزرگ، شومن های رسانه ای و سیاستمداران تکنو، بروکراتیک سرشناس.

شخصیت به نمایش گذاشته شده از پوتین کاملا غربی است، گویی یکی از ساکنان خیابان مدیسون است؛ شخصیتی که از طریق تصاویر گیرا و سخنرانی های مملو از جملات قصار، البته بدون هیچ درون‌مایه ای، منتقل می شود.

شخصیت پوتین به هیچ وجه یادآور شخصیت رهبران شوروی حتی در سطح لئونید برژنوف هم نیست چه برسد به چهره هایی چون ژوزف استالین. به علاوه هیچ گاه نمی توان او را شبیه تزارهای روس دید، چه نیکلای دوم، چه ایوان چهارم.

تحلیلگران غربی اغلب پوتین را به یک بازیگر حرفه ای شطرنج شبیه می دانند تا بر اصالت شرقی اش تاکید کنند. هرچند، پوتین همیشه مثل بازیگر پوکر عمل کرده و در میان تردیدهای رقبا در میانه بازی، با بلوف راه خود را باز کرده است. او اکنون از ضعف ایالات متحده استفاده می کند تا جایگاه خود را در روسیه و فرای مرزهای این کشور تقویت کند.

شخصیتی که پوتین از خود تعریف کرده، در یک سیستم سرمایه داری غربی قابل تصور است. سال گذشته میزان سرمایه گذاری غربی ها در اقتصاد روسیه حدود ۲۰۰ میلیارد دلار تخمین زده شد؛ که یک رکورد محسوب می شود. همزمان میزان سرمایه روس ها در بانک های غربی حدود ۲ تریلیون دلار برآورد شده که بیشتر آن متعلق به حدود ۱۰۰ نفر از اعضای حزب حاکم است.

در انگلستان، سرمایه داری با دزدی شروع شد. در قاره اروپا بارون های راهزن نقش مشابهی ایفا می کردند. در روسیه، اعضای هیئت حاکمه این کار را می کنند. نتیجه شبیه به هم است. اقتصاد روسیه به شدت به سرمایه گذاری، تکنولوژی و بازار غرب وابسته است. درآمد اصلی روسیه از صادرات نفت و گاز به غرب است که در سال ۲۰۱۳ چیزی در حدود ۱۶۰ میلیارد دلار بود. حتی اگر برنامه های پوتین برای گرفتن بخشی از بازار چین عملی شود، ارزش این بازار به بیش از ۴۰ میلیارد دلار نخواهد رسید.

اگر به روسیه سفر کنید، با دیدن تمایلی که مردم نسبت به غرب دارند شوکه می شوید. آن ها همیشه آرزوی تشکیل یک «فضای مشترک اروپایی» در سرزمین های میان آتلانتیک و اورال داشته اند. برخی حتی خواستار ایجاد چنین فضایی تا مرزهای ولادی وستوک هستند.

ایده به انزوا کشاندن روسیه که این روزها در پایتخت های غربی زیاد شنیده می شود، به سختی قابل اجرا است. چه کسی می تواند پهناورترین کشور دنیا که تعداد زیادی همسایه دارد را به انزوا بکشاند؟

روسیه هم با ایالات متحده همسایه است هم با ایران؛ آلمان و ژاپن هم که جای خود را دارند. این کشور از قرن ۱۵ که به استقلال دست یافت، همیشه نقش مهمی در وقایعی که قاره اروپا را تحت تاثیر قرار داده داشته است. روسیه در عین حال که هویت خود را حفظ کرده، همیشه بخشی از تمدن اروپایی بوده و در ادبیات، موسیقی، هنر، معماری، سینما و رقص اروپایی نقش داشته است.

به نظر می رسد تنش کنونی میان روسیه و غرب، در سه عامل ریشه دارد. عامل اول از جدایی میان کلیسای ارتدوکس شرقی از کلیسای رم در ۱۰۵۴ میلادی ناشی می شود. عامل دوم، ظهور یک سیستم امپراتوری در سرزمین روسیه بود که زمانی اتفاق افتاد که دیگر بخش های اروپا از خرابه های امپراتوری رم مقدس به صورت رنجیره ای از دولت-ملت ها سر بر آوردند. عامل سوم هم فروپاشی امرپاتوری شوروی بود که خود باعث اختلافات بیشتر میان روس ها و غربی ها شد. قدرت های غربی این رخداد را شکست ملت روسیه تصور می کردند در حالی که در عالم واقع، روسیه در قامت یک ملت خود قربانی امپراتوری کمونیستی بود.

دوران آشفته پس از فروپاشی شوروی باعث تقویت نگاه منفی به دموکراسی های غربی شد. در سال ۱۹۹۲، تولید ناخالص ملی روسیه نزدیک به ۵۰ درصد کاهش داشت. در ۱۹۹۵ کاهش ارزش پولی که از سوی نخست وزیر یوگنی پریماکوف اعلام شد باعث رشد ناگهانی تورم به میزانی شد که پیش از آن در تاریخ روسیه سابقه نداشت.

پوتین گفتمان شخصی خود را به عنوان ناجی ملت روسیه شکل داده است، مردی که شان و جایگاه این کشور را در برابر حاکمان چپاول کننده روس و شرکای خارجی شان، که اکثرا غربی هستند، اعاده کرده است.

در طول جنگ سرد معمولا گفتمان ضد کمونیستی در قالب گفتمان ضد روسی نمود پیدا می کرد. امروز نیز ضدیت با بخشی از سیاست خارجی پوتین، به صورت مخالفت با ملت روسیه نمایان شده است. از این منظر، پوتین نقش تاریخی خود را انجام داده، که برخی هم لازم و مفید بوده اند، و اکنون رفته رفته به عنوان یک سیاستمدار محو خواهد شد. با وجود شرایط خوبی که پوتین در اغلب نظرسنجی ها دارد، ستاره سیاسی او در مسیر خاموشی قرار گرفته است. کشورهای غربی و همه دنیا باید توجه داشته باشند که نباید روسیه را به گوشه رینگ ببرند، صرفا به این دلیل که می خواهند پوتین را تنبیه کنند. چالش جدی پیش روی اروپا، بازتعریف رابطه با روسیه است؛ یعنی کشوری که همچنان نزدیکی و وابستگی هایش به تمدن اروپایی را در نظر دارد.