مسیر رمان فرانسوی را تغییر داد
هاشم صالح
* فلوبر براین نظر بود که نویسنده باید بهطور کامل پشت نوشتههایش پنهان بماند، او همچون شخصی گذرا و از بین رفتنی است اما پس از مرگش آثارش به تنهایی باقی میمانند
* فلوبر بزرگترین سفرش به شرق را انجام داد تا آن را بهتر بشناسد و در کارهای ادبی بعدیاش از آن الهام بگیرد، با مصر، فلسطین، سوریه، لبنان، ترکیه و یونان آشنا شد
اول: فلوبر کیست؟ این شخص که بود که به اعتراف بسیاری از منتقدان، مسیر رمان فرانسوی را تغییر داد و آن را از رمانتیسم به رئالیزم محض برد؟ درهر حال او پس از بالزاک و اگر استاندال را استثنا کنیم، بزرگترین رماننویس فرانسوی قرن نوزدهم بود. این سه بزرگاناند: استاندال، بالزاک و فلوبر. البته چهرههای دیگری هم بودند که آن قرن بزرگ با آنها بار و برگرفت که از امیل زولا و گی موپاسان و دیگران کم نبودند. معروف بود که فلوبر همیشه این جمله را تکرار میکرد: دوست ندارم خواننده درگیر شخص کم مایه من که هیچ اهمیتی ندارد، بشود. مهم فقط آثار ادبی مناند و بس. این را در نامهاش به نویسنده بزرگ روس تورگنییف نوشت. در حقیقت فلوبر براین باور بود که نویسنده باید کاملاً پشت آثارش پنهان شود. او گذرا و ماننده یک شخص از بین رفتنی است، اما آثار اوست که به تنهایی پس از رفتنش باقی میمانند. این یعنی اینکه فلوبر خودش را به دوشخصیت تقسیم میکرد: شخص واقعی حقیقی آن طور که در زندگی روزمره شناخته میشد و با نزدیکترین نزدیکان نشست و برخاست داشت و شخص صمیمی درونی که شعلهور نمیشود و گر نمیگیرد مگر در لحظههایی که با خودش خلوت میکرد در اتاق کوچکش برای دست و پنجه نرم کردن با ابداع خلاقانه.
آیا این بدین معناست که او دچارشیزوفرنی بود؟ بدون شک، مانند هر ادیب بزرگ. حقیقت ادیب فقط در تولیداتش متجلی میشود: یعنی وقتی که از مردم میبرد و خودش را وقف ابداع میکند. در این حال تبدیل به شخصی دیگر میشود که هیچ رابطهای با آن شخص محسوس که میشناختیم ندارد. اما آیا میتوان میان شخصی که زندگی میکند و شخصی که مینویسد و ابداع میکند فرق گذاشت؟ بی شک نه. در واقع مسئله پیچیدهتر از آن است که ما خیال میکنیم. در هرحال نکته قطعی اینکه فلوبر مانند یک شخص مرد اما «مادام بواری» زنده ماند. هنوز هر روز خوانده میشود، بلکه در مهمترین دانشگاههای جهان تدریس میشود. بگذارید از این هم فراتر برویم و بگوییم: آیا الیاده و اودیسه را تاکنون نمیخوانیم با اینکه هومر حدود سه هزار سال پیش مرد؟ آیا نمایشنامههای شکسپیر حتی با گذشت چهار قرن از درگذشتش ما را جادو نمیکنند؟ آیا برای همیشه تاریخ جاودان نمیمانند؟ چه کسی میتواند شکسپیر را بکشد؟ کمدی الهی دانته آیا هنوز و با گذشت هفت قرن از نوشته شدنش، بیشتر و بیشتر خوانده نمیشود؟ شعر المتنبی چطور؟ رساله غفران المعری؟ الی آخر… شاهکارهای ادبی مرگ نمیشناسند… اما بگذارید به نقطه آغاز برگردیم و این سئوال را پیش بکشیم: نویسنده مادام بواری کیست؟ گوستاو فلوبر در شهر «روان» فرانسه در سال ۱۸۲۱ متولد شد؛ یعنی در همان سالی که بودلر دیده به جهان گشود و ناپلئون مرد. همان سالی که هگل کتاب شهیرش را نوشت: قواعد فلسفه قانون. با این کتاب قانون قراردادی جدید را پی افکند تا با آن قانون لاهوتی یا قدیم کلیسایی را کنار بزند. مدت کوتاهی بعد از اینکه به فرانسه آمدم، به این شهر سفرکردم. خانه فلوبر در حومه شهر قرار دارد و بدیهی است که الآن به موزه تبدیل شده. از بالای تپه به رود سن اشراف دارد و پیرامونش را طبیعت و درخت و جنگل فراگرفته است. پنجرهای که فلوبر از آن به تماشای قایقهای بادبانی و کشتیها مینشست و لذت میبرد که پای خانه و روی سطح آب میغلتیدند. منظرهای بی نظیر و باشکوه. انگار همین حالا و پس از همه آن سالها او را میبینم.
آنچه در خانه فلوبر چشمم را گرفت، صحنه دست نوشتههای او بود که در ویترین به نمایش گذاشته شده. خدای من، پر از خط کشیدن و تصحیحاتی است که کار خواندن صفحه را چنان سخت میسازد که تقریباً فهمیدنش دشوار میشود. مشخص است که او بنده نوشتن بوده یا آنچنانکه عربها میگویند «بنده شعر». گاهی روزها منتظر میماند، رنج میکشید و مینالید تا جمله یا کلمه مناسب و دلخواهش را مییافت. وقتی به آن میرسید با صدای بلند داد میکشید: یافتمش! یافتمش! برای همین هم بسیار نمینوشت. در سال ۱۸۶۹ فلوبر رمان بزرگش را منتشر کرد؛ تربیت احساس. رمانی که زندگی سیاسی، اجتماعی و اخلاقی فرانسه اواسط قرن نوزدهم و قبل از انقلاب ۱۹۴۸ و پس از آن را تصویر میکند. زندگی فرانسوی را از میان شخصیت قهرمان فردریک مورو ترسیم میکند که احساس ناامیدی میکند و خسته از انجام هر کاری. انسانی آکنده از تناقضات و دودلیها درمقابل سرنوشت و ناشناختهها. برای همین هم اجازه میدهد حوادث او را به هر طرف پرت میکنند و هر چه میخواهند برسرش میآورند. مانند قایقی مست که رامبو در برجستهترین شعرش از آن گفته… اوست که شخصیت فلوبر را تصویر میکند نه مادام بواری، برعکس گمان مردم و برخلاف آنچه او شخصاً میگوید: مادام بواری من هستم! اما مادام بواری زن است و مرد نیست تا او را تصویر کند. باید میگفت: فردریک مورو منم! این رمان تنها رمان اوست که شبیه زندگینامه باور پذیر اوست. درواقع او همه زندگیاش را صرف نوشتنش کرد. میدانیم به سامان رساندنش حدود سی سال پیوسته از عمرش را گرفت؟ برای آنکه دلیل را بفهمیم، باید بدانیم که فلوبر در سن پانزده سالگی گرفتار عشق زن بورژوایی شوهر کرده شد که سی سال سن داشت. این اتفاق در سواحل جادویی شهر دوول یا تروول اتفاق افتاد. بزرگترین داستان عشق زندگی او بود هرچند حتی لمسش نکرد. عشقی افلاطونی و پاک به شیوه مجنون لیلی، جمیل بثینه یا گله دار و معبودش می. همه احساسات لرزانش را در فردریک مورو قهرمان رمان تزریق کرد و او را گرفتار عشق زنی بورژوا ساخت که شوهری تاجر و ثروتمند داشت. به معنایی دیگر حسابش را در این شخصیت تسویه کرد. ادبیات همانطور که میدانید عبارت است از تسویه حسابهای تاریخی با خود و جهان است. در سال ۱۸۳۸ فلوبر اولین متنش را با عنوان: خاطرات دیوانه، به پایان برد. در این متن حسابش را با عشق باخته یا محالش به آن زن شوهرداری که روزی در ساحل دید و تا ابد شد عشق اول و آخرش، تسویه کرد… این کتاب هستههای رمان بزرگش که سی سال بعد منتشر شد را در خود داشت. رمانی که سه یا چهار بار نوشت پیش از آنکه سرانجام به دلش نشست. ادبیات این است: خستگی و تلاش و شکیبایی و مشقت؛ و آخر سر ممکن است چیزی به تو برساند یا ندهد. کار و راه از پیش تضمین شده نیست مگر برای استعدادهای سترگ همانند فلوبر.
کتابهای فلوبر روح زمانه را با همه نگرانیها و آرزوها و هراسها منعکس میکند. هرکسی بخواهد زندگی فرانسه قرن نوزدهم را بشناسد باید به رمانهایش سری بزند. برای همین هم منتقدان رمان «تربیت احساس» او را مهمتر از «مادام بواری» میبینند، هرچند شهرت بزرگ از آن دومی است.