از سال۱۹۴۸ تا ۱۹۶۷ مسئله فلسطین از طوفان سیاست جهانی پنهان شد… اما صدایش در وجدان و اندیشه فلسطینی و عربی خاموش نشد
کدام یک، طرف مقابلش را از نفس انداخت، فلسطین یا روزگار؟ از روز تولد دنیا، قلوی روحی و خونینش همراهش بود، اسطوره مقدس(فلسطین) آنجا که نورهای ادیان آسمانی درهم آمیختند و باورها با عقل و عضله برخورد کردند. فلسطین روزهای زیادی از زبانها و گوشها غایب شد، اما در ضمیر و وجدانها ماند. هیزم جنگی که هرگز نمیسوزد اگرچه قرنها دردل آتش جنگهای گرم و سرد میان اقوام و ادیان میسوختند. هر حلقهای از مسیربشر، کانونی است که عقل و وجدان را به خود میبندد.
از ابتدای دهه پنجم قرن گذشته، قضیه ویتنام کلید خورد و هیزم جنگ سرد میان دو ابرقدرت شرق و غرب جهان شد. پس از دخالت تمام قد نظامی ایالات متحده برضد ویتگنکها، نیروهای ویتنام شمالی کمونیست به رهبری هوشی مینه مورد حمایت کشور خلق چین و اتحاد جماهیر شوروی، به انفجاری جهانی در سطح نظامی و بشری تبدیل شد. آن جنگ به ناقوسی سیاسی و رسانهای بدل شد که در گوش جهان نواخته میشد. به صدایی انسانی بدل شد که همه جهان را علیه امریکا بسیج کرد. ناقوس در خود امریکا هم صدایی توفنده شد. باگذر روزها و ماهها نیروهای امریکایی و در کنارشان نیروهای ویتنام جنوبی، به فرسایش افتادند. نیروهای ویتکنگ به سمت سایگون پایتخت جنوب روان شدند و امریکا تسلیم شد و به تندباد صلح تن داد و پایان جنگ. ویتنام شمالی و جنوبی زیر رهبری حزب کمونیست، متحد شدند و صفحه بزرگی از جنگی خونین و وحشتناک میان شرق و غرب بسته شد، اما هنوز سطرهایش گویای تاریخ و وجدان انسانی است. این حلقه از تاریخ گذشت و کانونی ازهمدلی میلیونها انسان در سراسر جهان را با خود برد، اما در آن دست دادن تاریخی رهبرچین مائوتسه تونگ و رئیس جمهوری امریکا ریچارد نیکسون کمک کرد و دروازه خوشآمدگویی به مرحلهای از صلح میان شرق و غرب گشود.
انقلاب الجزایر ضد استعمار طولانی مدت فرانسوی، خیزشی بود که اندیشه و وجدان بشری را ورای جغرافیا و مرزها و نژاد و دین تکان داد. انقلابی که الجزایر در آن بیش از یک میلیون شهید داد، کلیدی شد برای گشودن در استقلال بسیاری از کشورهای افریقایی.
قضیهای سیاسی که هر روز با چکش رسانهها بر وجدان بشر میکوبد، با بی توجهی انسانها پنهان ماند تا اینکه مبارزه مردم افریقای جنوبی علیه نژادپرستی آغاز شد و نیلسون ماندلا نامی شد که از طریق رسانهها به همه خانهها و وجدانها راه یافت. رسانههایی که شاهد تغییری شدند که حواس بشر را تغییر داد.
قضیه فلسطین با وعده بلفور و میان سکوت و غوغا، در گهواره قرن بیستم متولد شد. حوادثی روی داد و خونهایی جاری شد، نقشههای سیاسی تغییرکردند. قدرتهایی با سلاح، منافع، توازنات و برخورد میان ائتلافها و اتحادها که از شروع جنگ جهانی اول تا جنگ جهانی دوم ادامه داشت، سرگرم کشیدن خطوط نقشهها بودند. تصمیم سازمان ملل متحد در سال ۱۹۴۷ برای تقسیم فلسطین میان عربها و یهود، دروازه آتشی بود و جنگی که چندان به درازا نکشید. یهودیان سهمی بیشتر از آنچه در نقشه تقسیم آمده بود برداشتند. قدس که در مصوبه سازمان ملل منطقهای بینالمللی تعیین شده بود، یهودیان بخش غربیاش را تصاحب کردند، اما یهودیان تندرو مصوبه سازمان ملل را نپذیرفتند و چشمشان دنبال قدس شرقی بود، جایی که مسجد اقصی قرار دارد و آنها اعتقاد دارند هیکل یهودی زیرآن قرار دارد. از سال ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۷ قضیه فلسطین از طوفان سیاست بینالمللی و افکار عمومی غایب بود، اما صدای این قضیه در وجدان و عقل فلسطینی و عربی خاموش نشد. نسل جدیدی از فلسطینیها متولد شدند از رحم رنج در اردوگاههای پناهندگان و دربه دری. ناامیدی از امید به ارتشهای عرب که در آستانه پیشروی برای آزادی فلسطین، سرود و خطابههای حماسی سردادند. مبارزه مسلحانه در داخل سرزمینهای اشغالی شروع شد، بسیاری آن را محکوم کردند، اما این حرکت رنجی به نام فلسطین را فریاد میزد. سازمان فتح به رهبری یاسرعرفات، پیشگام مسلح بود و سیاسی شد. بعد از اینکه گولدمایر گفت: چیزی به نام فلسطین وجود ندارد یا ملتی به نام فلسطینی. مقاومت این نام را بر نقشه سیاسی جهان تحمیل کرد و جهان و رسانههای جهانی شروع به همدلی کردند بلکه به تأیید قضیه پرداختند.
از کنفرانس مادرید تا اسلو کار سیاسی به ابزاری برای مقاومت و گزینهای که با بزرگ شدن حوادث بزرگ میشد، تبدیل شد.
توافق اسلو میان سازمان آزادیبخش فلسطین و اسرائیل و زیر نظر امریکا، امضا شد. توافق مینگذاری شده و گنگ بود… مسائل مهمی از جمله حدود کشور فلسطین، پناهندگان، قدس و شهرکها و مرزها به حل نهایی موکول شدند. فلسطینیها تنها یک چیز نصیبشان شد و آن را پیروزی دیدند؛ حکومت ملی درغزه و کرانه باختری…
حالا و بعد از اعتراف ترامپ به قدس به عنوان پایتخت اسرائیل و متوقف ساختن کمک مالی به حکومت و ادامه و توسعه شهرک سازی بی هیچ مانعی و تصویب قانون یهودی بودن کشور، توافق اسلو به بوته مرگ سپرده شد. از نگاه نتانیاهو حکومت فلسطینی در حد یک شهرداری است و زمینهای کرانه باختری تکههایی پراکنده شدند همچون لکههای پوست ببر که اسرائیل آنها را محلههایی میبیند که کدخدایانی آنها را میگردانند.
اسرائیل و امریکا استراتژی روشنی دارند و آن زمین گیرکردن دولت خودگردان در رام الله با قطع کمکهای مالی و محدود کردن فعالیتهای سیاسی بینالمللیاش و بزرگ کردن شکاف میان طرفهای فلسطینی و تبدیل آن به پیکری ناتوان به مرور زمان. بعد از محمود عباس که آخرین شخصیت بازمانده از دوره رهبری است، افق روشنی وجود ندارد. ایده کشوردموکراتیکی که عربها و یهود را با حقوق برابر در سرزمین فلسطین جمع کند، ترامپ آن را کاملا پاک کرد. در جواب یکی از رهبران عرب که پیش او این ایده را پیش کشیده بود، با تمسخر گفته بود و حتما بعد از مدتی کوتاه نام نخست وزیر اسرائیل میشود محمد.
آشتی بین دوطرف فلسطینی راهی است طولانی، از دیدار مکه تا خارطوم و دیدارهای متعدد قاهره. همه اینها میگویند کار به دویدن دنبال خواب و خیال شبیه است. آنچه دو طرف را از هم دورمیکند بسیار بیشتر از آن چیزهایی است که آنها را به هم نزدیک میکنند. اختلافها به نبردهای خونین رسید و حکومت خودگردان اقدام به تنبیه غزه کرد که همکاری با اسرائیل تعبیرشد. آرامشی که به معنی آتش بس طولانی مدت میان اسرائیل و حماس باشد، غزه را به امارتی فلسطینی به رنگ اسلامی بدل میکند که باقدرت رها سازی اقتصادی رام شده است. این راه حل نهایی است که اسرائیل به سمت آن کشیده میشود و هل میدهد و دشمنی تندی که بین طرفهای فلسطینی سنگی میسازد تا دیوار حائل میان حکومت و حماس را بالا ببرد.