ضربالمثلی میگوید، نوازنده نی تا لحظه مرگ انگشتش آرام نمیگیرد. ضرب الملثلها عصاره تجارب ملتها هستند. فرانسویها مزمارهای ما را نمیشناسند اما دوربینهای بزرگراهها را چرا میشناسند. هنوز راننده برای تخت گاز رفتن پا روی پدال نگذاشته که نور فلاش سریعی از جعبهای مبهم و ناشناس چشمش را میزند. از ماشین عکس گرفته میشود و جریمهای سنگین به دلیل سرعت بالاتر از حد مجاز، تقدیم راننده میشود.
طی ماه گذشته، معترضان جلیقه زرد به دهها دستگاه از این جعبهها حمله کردند و آنها را شکستند و از بین بردند. امروز هم با کیسههای پلاستیکی مخصوص جمعآوری زباله لفاف شدهاند. گفتی در کفنهای سیاه پیچیده شدهاند بی آنکه کسی بر آنها مرثیه بخواند بلکه برعکس به آنها فحش هم میدهند. حالا رانندهها نفس راحتی میکشند چرا که دیگر آن جعبهها نمیتوانند عکس بگیرند تا ثابت کنند از سرعت مجاز تجاوز کردهاند. اما انگار رادارهای فرانسه همانند نینواز روستا حتی پس از تخریب از کار نمیمانند. روزنامهها اطلاعیه اداره راهنمایی را منتشر کردند که تأکید میکند، تخلفات رانندگی با سرعت بالاتر از حد مجاز طی هفتههای گذشته بیست درصد افزایش یافت. ای شادی کم دوام. البته این اطلاعیه توضیح میدهد که آن دستگاهها همچنان تخلفات را ثبت میکنند هر چند دوربینهایشان از کار افتادهاست. در نتیجه قادر به عکس گرفتن شماره پلاک ماشینهای متخلف نیستند. شادی ادامه یافت.
فقط انگشت مزمارنواز نیست که آرام نمیگیرد. دانشمندان طبیعتشناس هشدار میدهند مارهای سمی مانند کبرای زنگ دار، حتی ساعتها پس از مرگش هم نیش میزند. میگویند، نیش زدن واکنشی است انعکاسی، حتی بعد از اینکه سر مار زده میشود بدنش به او جان و انرژی میدهد. حتی برخی مارها ممکن است وضعیت تهاجمی به خود بگیرند و از زمین بلند شوند با اینکه مدتی قبل کشته شدهاند. یعنی خونش همچنان گرم مانده. آیا مار خون دارد؟ بلی، خونش قرمز نیست. آن را خزنده خونسرد مینامیدند. اما کافی است دستی به تنش بکشی تا اعصابش جان بگیرند و اجازه دهند جریان الکتریستهوار به راه بیفتد. در همین حالت عضلاتش در عملی واکنشی تکانی میخورند با اینکه دیگر خبری ازسر مارنیست. این تا حدودی شبیه آن چیزی است که برای ماشینها اتفاق میافتد، وقتی موتورش به چرخیدن ادامه میدهد حتی بعد ازاینکه سوئیچ در حالت خاموش قرار بگیرد. «بک فایر» : آتش عکس العملی. چه بسیارند آتشهای واکنشی در بحرانهای این جهان. مانند گربهها هفت جان دارند. سر «داعش» را میزنند، دمش به جنبش میافتد.
آنچه دربارهٔ مارها صدق میکند، دربارهٔ انسانها هم صدق دارد. برخی دردها وجود دارند که دانشمندان به آنها درد شبحی میگویند. فرد آن را در اعضای بدنش که قطع شوند احساس میکند. خیال میشد آنها صرفاً توهمات روانیاند که بیمار را پس از قطع دست یا ساق فرامیگیرند. بعد دانشمندان کشف کردند که درد پدیدهای است طبیعی که در بندهای عصبی و مغز شکل میگیرد. عجیب اینکه با عملیات قطع عضو همراه میشود و شاید هم به اعضای دیگر سرایت کند مانند پستان یا زبان. بگذارید تصور کنیم زبان بریدهای دلتنگ و مشتاق سخن چینی شود.
جراحان پیوند قلب متوجه شدند که عضلات قلب ممکن است بدون اکسیژن به مدت پنج دقیقه پس از جدا کردنش از بدن بیمار به تپش ادامه دهند. در سه دقیقه اول میتوان حرکت عضله را دوباره برگرداند. اما قلب از تپش میایستد وقتی سلولهایش میمیرند. من حکمتی در دنیای قلب ندارم اما در برابر رازهای طبیعت مدهوش خم میشوم. دوست دارم باور کنم گفته عاشقانی را که به تپش جاودان ایمان دارند؛ و شعرهای ایلیا ابی ماضی را از برم:
کاش آنکس که چشمان سیاه آفرید/ قلبهای تپنده از آهن میساخت
…
جلیقه زردها چه چارهای در برابر نگاهها و رادارهای دلهای شاعران دارند؟