
مرتضی ثاقبفر (۹ مرداد ۱۳۲۱ تهران – ۱۱ دی ۱۳۹۱ تهران)
گاهی تولد و رشد در خانه صدراعظم استبداد صغیر، تحصیل در مدرسهای با شاگردانی از ادیان مختلف، گرایشات مارکسیستی، تمایلات ملیگرایانه، زندان و تبعید به تو چنان آگاهیای میبخشد که در روزهای جنگ میان سرزمین مادری و همسایه، در شرایطی که همه جلای وطن میکنند که از مرگ و گرسنگی در امان بمانند، تو از مهد آرامش به وطن پرتلاطم بازمیگردی تا درست در همان روزها از تقابل آگاهی آریایی با دژآگاهی بنویسی. بی هراس از مرگ و تنها از بیم فراموشی تاریخ باستانی و خردمندانه سرزمینت.
مرتضی ثاقبفر، نویسنده و مترجم و ایرانشناس که روز یازدهم دی ماه درگذشت، در مدرسهای درس خواند که مدیر آن زرتشتی و از ۲۰ همکلاسیاش، چهار پنج نفر مسلمان و بقیه زرتشتی و یهودی و مسیحی و بهایی بودند و در این شرایط روحیه مدارای مذهبی در او تقویت شد.
همچنین مطالعه بسیار در دوران دبیرستان، آن چنان که خود میگوید همه کتابهای تاریخ ترجمه شده به فارسی را خوانده بوده، به او چنان وسعت اطلاعاتی داد که به علی شریعتی در دومین کنگره ایرانی در مشهد تاخت که چرا «اوستا» را نخوانده در کتاب «اسلامشناسی»اش مطالبی نادرست درباره زرتشت مینویسد و از محمد حسین نصر ایراد بگیرد که چرا در جلسهای گفته که در ایران پیش از اسلام، علم وجود نداشته و علم خاص یونانیان بوده است و بالاخره بعد از سالها تحقیق و مطالعه آموختههایش را در قالب نزدیک به ۱۰۰ کتاب ترجمه و تالیفی به جای گذارد و در زادگاهش از دنیا برود.
به نوشته منابع اینترنتی، مرتضی ثاقبفر، جامعهشناس، نویسنده، مترجم و پژوهشگر تاریخ و فرهنگ ایران که سال ۱۳۲۱ در خانه مشیرالدوله، صدراعظم استبداد صغیر به دنیا آمده، مدرک فوق لیسانس جامعهشناسی از سوربن فرانسه گرفته و دانشجوی دکترا بود که با شروع جنگ میان ایران و عراق به کشور بازگشت و در همان روزها مشغول نوشتن کتاب «آگاهی آریایی» شد.
کتابی که خود در گفتوگویی یا ایرانشهر میگوید: «از اسفند سال ۱۳۵۹، نوشتن کتاب آگاهی آریایی را با خشم و خروش و در عین حال شوری دیوانهوار به شیوه نیچه و به پارسی سره آغاز کردم و تا اواخر امرداد ۱۳۶۰ آن را به پایان رساندم. این کتاب، آگاهی آریایی به شیوه شاهینی تصور میشود که پس از هزار سال ترک سرزمین اصلی خود و رفتن به اروپا دوباره بازمیگردد و بر ستیغ دماوند مینشیند و با دیدن وضع اندوهبار ایران، نخست میگرید و سپس به یادآوری خاطرات گذشتهاش میپردازد، ولی سرانجام به خود نهیب میزند و نبرد با کرکسهای مادی، تازی و هگلی را آغاز میکند. این نبردها، گفتوگوهایی جدلی هستند، میان شاهین آگاهی و کرکسهای دژآگاهی.»
از ثاقبفر، نویسنده و ایرانشناس پرکار حدود صد جلد کتاب باقی مانده که به عقیده برخی بهترین آثار او در حوزه تالیف کتابهای «شاهنامه و فردوسی و فلسفه تاریخ ایران» و «بنبستهای جامعهشناسی» است و از بهترین و ماندگارترین آثار ترجمهای او «یونانیان و بربرها»، «مجموعه تاریخ کمبریج»، «تاریخ هخامنشیان»، «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری» است.
مرتضی ثاقبفر که تابستان سال ۱۳۲۱ در تهران به دنیا آمده، به گفته خودش خیلی زود و از هفده- هجده سالگی وارد سیاست شده و وقتهایی هم که او از سیاست بریده، سیاست او را رها نکرده است.
هفده ساله که بوده در تظاهراتی دانشآموزی شرکت میکند و بعدها در دوران دانشجویی به جبهه ملی میپیوندد اما وقتی محمدرضا شاه، طرح شش مادهای انقلاب سفید را مطرح و جبهه ملی آن را رد میکند، ثاقبفر در نامهای پیشنهادی به جبهه ملی میدهد که با عدم پذیرش آن از سوی جبهه، او هم از این مجموعه جدا میشود: «در سال ۱۳۴۲ که شاه، طرح شش مادهای انقلاب سفید را مطرح کرد، جبهه ملی جز اجرای قانون اساسی و آزادی انتخابات هیچگونه برنامه اقتصادی- اجتماعیای نداشت …هنگامی که کنگره جبهه ملی تشکیل شد، نامهای به کنگره نوشتم و ..فرستادم و در آن نامه ۱۰ صفحهای پس از برشمردن خطاها و سیاستهای انفعالی جبهه ملی، نوشتم که برنامهای اقتصادی-اجتماعی شاه از شما مترقیتر است و بهتر است همهپرسی ششم بهمن را تحریم نکنید و به جایش شعار اصلاحات ارضی آری، دیکتاتوری نه را مطرح کنید…ولی به نامه من اعتنایی نشد و من نیز به عنوان اعتراض، جبهه ملی را ترک کردم.»
ثاقبفر با همان روحیهای که در روزهای آخر عمرش در گفتوگوها اینگونه از گذشته خود گفته، در جوانی هم هرجا که احساس کرده راهی را نمیپسندد از آن بازگشته، همچنان که با وجود تمایلات مارکسیستی در دورهای، در زمانی دیگر از چپها هم جدا میشود و در انتقاد از تفکرات آنها کتاب هم مینویسد. به گفته خودش اندرزهای مکرر دوستی باعث میشود که برود و اصل آثار هر متفکر یا فیلسوفی را بخواند نه کتابهای درباره او را و همین هم سبب میشود که نه تنها همه آثار ترجمهشده مارکس و انگلس و لنین، پلخانف و حتی هگل، افلاطون، کانت و دیگران را هم بخواند و به کمک فرانسهای که در مدرسه آموخته بوده و انگلیسی که در دوران شش ماه حبس در زندان قزلحصار یاد گرفته، کاپیتال مارکس و بقیه آثار را هم بخواند و به یک کارشناس جدی مکتب مارکسیسم-لنینیسم تبدیل شود.
این مطالعات او را بیشتر به سوی تاریخ اجتماعی و فرهنگی ایران میکشاند و نوشتن مقالاتی در مورد شاهنامه را آغاز میکند. هرچند هنوز از دوستان چپگرای خود جدا نشده و آنها هم چنان از خطر انحراف ایدئولوژیک در او خیالشان راحت بوده که خودشان، نخستین مقاله او را به دفتر جهان نو میبرند و راه آشنایی و همکاری او با آن مجله را باز میکنند.
بعد از جدایی از مارکسیستها و زندگی مخفی و مرگ خلیل مصطفی شعاعیان، سال ۱۳۵۷ برای ادامه تحصیل بورسی از موسسه «تحقیقات و برنامهریزی علمی و آموزشی» به ریاست احسان نراقی میگیرد و به پاریس میرود که دکترا بگیرد، هرچند خودش میگوید غافل بودم از اینکه چه طوفانی در راه است.
«کار ترجمه، درس دانشگاه، مرتب پای رادیو نشستنها و مطالعه هر روزه روزنامه لوموند درباره حوادث ایران، چنان مرا به کار شبانهروزی همراه با اضطراب واداشت که وضع اعصابم به کلی مختل شد. در دی ماه ۵۷ به خاطر مشکلات روحی ناشی از حوادثی که برای مملکت در شرف وقع بود، تصمیم به خودکشی گرفتم ولی خوشبختانه آن را عملی نکردم و به کار ترجمه ادامه دادم…وقتی در پایان شهریور ماه ۱۳۵۹ عراق به ایران حمله کرد، طاقت از کف دادم و تصمیم گرفتم به فوق لیسانس قناعت کنم و بدون گرفتن دکترا به ایران برگردم.»
مرتضی ثاقبفر، نمونه تحصیلکردگان و روشنفکرانیست که همواره مورد ضربه و آسیب حکومتهای توتالیتر قرار میگیرند. کسانی که آسیبهای زندگی در سایه رژیم استبدادی سبب میشود هرگز نتواند در زندگی آن قدر امنیت مالی داشته باشند تا بتواند همه دانستهها و آموختههایش را در اختیار نسل بعد از خود بگذارند.