سازمان ملل از سراسر جهان فرستاده های رسمی و نماینده و میانجی دارد تا بحران های جدی منطقه ای را بررسی کنند و با آتشی که در خاورمیانه افروخته شده و هیچ کسی قادر به کنترل و خاموش کردن آن نیست بازی کنند و چنین نمایش دهند که این منطقه پرخطرترین منطقه جهان است.
در یمن، جمال بنعمر تلاش بسیاری کرد تا طرح شورای همکاری خلیج را به ثمر برساند اما با این حال تلاش های وی از روند نزولی این کشور در مسیر ثبات جلوگیری نکرد. در سوریه نیز استفان دو میستورا، به عنوان نماینده دبیرکل سازمان ملل متحد همپنان در تلاش است تا جهان را از ناامیدی نسبت به ادامه مذاکرات برای رسیدن به صلح و ثبات در سوریه بازدارد. در لیبی نیز از وقتی که برناردینو لیون فرستاده ویژه دبیرکل سازمان ملل به این کشور وارد شد صدای شلیک گلوله و خمپاره بلندتر شد.
در بیشتر مواقع، همزمان با وخیم تر شدن بحران حاضر، میانجی ها یا فرستاده های بین المللی هدف اتهام های گوناگون از سوی احزاب و افراد مختلف قرار می گیرند. همین اتفاق برای کوفی عنان، درمقام اولین فرستاده سازمان ملل به سوریه افتاد. او تنها چند ماه در سمت باقی ماند و پس از آن از این مقام استعفا داد. اخضر ابراهیمی دیپلمات برجسته الجزایری برای دو سال این سمت را به عهده گرفت و با وجود آن که موفق شد مبارزان را راضی به شرکت در کنفرانس ژنو کند، اما در نهایت به نتیجه قابل توجهی نرسید و هر دو سوی مجادله را ناراضی از شرایط فعلی باقی گذاشت.
اینک استفان دو میستورا هدف قرار گرفته تا این سمت را عهده دار شود. سمتی که در سطح بین المللی قابل احترام است و شرح وظایف آن به موازات مسیر فکری جامعه بین المللی است. وی باید واسطه آتش بسی شود که هر دو طرف تظاهرات کنندگان و رژیم سوریه آن را بپذیرند. همین اتفاق در یمن هم در حال وقوع است و بنعمر از اتهام های احزاب محلی و ناظران در امان نیست.
ماموریت یک میانجی یا فرستاده ماموریت کم اهمیتی نیست و در زمان بحران حیاتی هم هست، به ویژه اگر ماموریت مذکور برای جلوگیری از اشاعه آن بحران به بقیه کشورها هم ضروری باشد.
با این وجود، اگر درگیری ها میان دو کشور بود یا در کشور جنگ زده ای بود یا در کشوری مذاکرات پس از جنگ برگزار می شد، وضعیت خیلی ساده تر می شد. زیرا که میانجی گری میان دو کشور درگیر جنگ می توان یا طرف جنگ را گرفت یا طرف صلح را. می توان با زبان دیپلماسی و منفعت با دو طرف درگیر سخن گفت.
امادر جنگ داخلی شرایط متفاوت است و یمن، سوریه و لیبی نمونه های این امر هستند. اگر شرایط این کشورها تا این حد خطرناک بی ثبات نمی شد، مبارزان و شورشیان در این سه کشور در محاصره این درگیری ها قرار نمی گرفتند و تلاشی برای حذف رقبای خود نمی کردند.
در سوریه، در ابتدای بحران، عنان یا ابراهیمی می توانستند راحت تر به موفقیتی برسند؛ چرا که هیچ کدام از دو طرف درگیر از آینده درگیری ها و از موفقیت خود آگاه نبودند و اعتماد کافی نداشتند که به موفقیتی برسند.
رژیم فکر می کرد مخالفان خود را نابود می کند و مخالفان هم فکر می کردند که سناریویی شبیه لیبی با دخالت ناتو برای آن ها رقم می خورد و به پیروزی می رسند. برخلاف آن چه درباره یمن اتفاق افتاد که بنعمر توانست هر حرکتی خلاف سیاست مصالحه در یمن را با تهدید تحریم های شورای امنیت سازمان ملل کنترل کند، فرستاده سازمان ملل به سوریه قادر نبود شورای امنیت را برای چنین تاکتیکی همسو کند.