نخستین بار زمستان سال ۱۳۸۵ بود که برای گفتوگو با گیتا گرکانی به خانهاش تلفن کردم. پیشنهاد تعیین قراری برای مصاحبه در مورد آثارش و بحث در مورد موضوع مصاحبه به جای چند دقیقه، یک ساعت به درازا کشید.
حرف از ادبیات که شد او انگار به محبوبش رسیده باشد، آن را رها نکرد.
اظهار نظرهایش در این مورد در همان گفتوگوی تلفنی یک ساعته من را دچار حالتی کرد که احساس کردم اگر کمی دیگر با او صحبت کنم، ممکن است از این همه «مخالفخوانی» “سکته ” کنم.
چند روز بعد که به دیدنش رفتم تا برای روزنامهای که در آن کار میکردم؛ با او مصاحبه کنم، از پاسخهایش به سوالاتم و اظهارنظرهایی که دیگر مثل روز اول برایم شوکآور نبود، احساس کردم او در مورد همه چیز بیش از آنکه به عقاید قبلیها اعتماد کند، خودش هم کمی به آن فکر میکند. خودش میگفت که آموخته وقتی همه به یک طرف نگاه میکنند، سرش را به سوی دیگر برگرداند؛ چون حتما آن طرف موضوع جالبتری برای تماشا وجود دارد.
از آن گفتوگو تا این گفتوگو هفت سال میگذرد، اما موقع انجام این مصاحبه که اینبار دیگر بین ما، نه دو قدم فاصله بین دو مبلی که روی آنها نشستیم و گفتوگو کردیم؛ بلکه مسیر تهران تا پاریس بود، دوباره دریافتم که انگار در این سالها او هیچ عوض نشده؛ شاید تنها اتفاقی که باعث تفاوت این دو گفتوگو میشود، انتشار کتابهای بیشتر از او در این فاصله چند ساله؛ ترجمه رمانش به زبان انگلیسی و جایزهای است که به همین مناسبت کسب کرد.
گیتا گرکانی، نویسنده، مترجم و پژوهشگر ادبیات کودک و نوجوان است. در بیست سال گذشته، بیش از چهل اثر در حوزه ادبیات کودک و نوجوان و بزرگسال ترجمه کرده و خودش هم رمان و داستان کوتاه نوشته است.
ترجمههایش طیف وسیعی از آثار “رولد دال” و” آنتونی هوروویتس” و “جومپا لاهیری” و “مایکل مور” تا زندگینامه “چه گوارا”را دربرمیگیرد.
مجموعه داستان “هیچ کس توی آینه نیست” را چند سال پیش نوشت و منتشر کرد و مجموعه داستان “سکوت” او سال گذشته به بازار آمد.
رمان “فصل آخر” او به چند چاپ رسیده و این روزها به گفته خودش مشغول نوشتن رمان دومش است؛ به همراه دهها کار دیگر که باید نوشته یا ترجمه شوند:
شرق پارسی: وقتی به کارنامه کاری گیتا گرکانی نگاه میکنم؛ یک فعالیت گسترده در حوزههای مختلف میبینم. هم کار ترجمه، هم داستان نویسی، کار نوشتن و ترجمه در حوزه کودک، هم بزرگسال. در مورد ترجمه به نظر میرسد سراغ حوزههای مختلف رفتهاید. از سینما گرفته تا ادبیات، از ترجمه کتاب مایکل مور که علیه سیاستهای بوش نوشته تا ترجمه کارهای موراکامی که از نامزدهای نوبل ادبیات است.
دلیل اینهمه پرکاری و در عین حال گستردگی موضوعات چیست؟ به نظرتان این موضوع باعث نمیشود که کار نویسنده و مترجم از طرف اهالی ادبیات ، جدی گرفته نشود؟
گیتا گرکانی: همیشه چیزهای مختلف نظرم را جلب میکنند. نمیتوانم فقط روی یک مسئله تمرکز کنم و بقیه چیزها را نبینم. در عین حال همه چیز به هم مربوط است. سیاست، ادبیات، سینما، کارهای داستانی، کارهای غیر داستانی و و و
“تاگور” همیشه برای من الگو بوده و هست که هرگز خودش را محکوم به تن دادن به یک قالب نکرد. در واقع هرگز کاری که در توانم نباشد انجام نمیدهم. تنها قانونی که در مورد پرداختن به کارهای مختلف دارم همین است.
پرسش: پس شما در واقع هر اثری را که بخوانید و از آن خوشتان بیاید، ترجمه میکنید؟
پاسخ: من دقیقا هرکاری که دوست داشته باشم میکنم. چه در حوزه نوشتن و چه ترجمه. به نظرم در زندگی روزمره به اندازه کافی بایدها و نبایدها وجود دارند؛ در حوزه کارم دیگر تن به این باید ها و نبایدها نمی دهم.
پرسش: برای ترجمه، به جز علاقه شخصی به یک اثر، به سلایق مخاطب هم یا مسائلی مثل بازار کتاب توجه میکنید ؟
پاسخ: من زیاد کتاب میخوانم؛ اما خیلی به ندرت کتابی را برای ترجمه انتخاب میکنم. کتابی را برای ترجمه انتخاب میکنم که به نظرم برسد جای آن در بازار کتاب ما خالیست. کتابی که فکر کنم مخاطب ایرانی به آن نیاز دارد.
و حتما قبل از اینکه در مورد ترجمه یک کتاب تصمیم بگیرم، با تیپی که فکر میکنم مخاطب کتاب خواهند بود، حرف میزنم. موضوع کتاب را به طور خلاصه به آنها میگویم و نظرشان رو می خوانم.
پرسش: فکر نمی کنید بهتر بود در حوزه مشخصی کار می کردی یا مثلا برای ترجمه روی کارهای یک نویسنده کار می کردید و آنها رو ترجمه می کردید؟
این را از این نظر می گویم که اغلب نویسندهها یا مترجمهای ما اینجور عمل میکنند و حتی خیلیها حاضر نیستند سراغ ترجمه و داستاننویسی به طور همزمان بروند.
پاسخ: به نظر من این موضوع کاملا به روحیه آدمها بستگی دارد. من حاضر نیستم برای خودم زندان درست کنم. همیشه علائق متفاوتی داشتم. در تمام طول عمرم. از آهنگسازی تا تئاتر و سینما و نقاشی. فکر نمیکنم انسان به دنیا آمده باشد تا فقط یک کار کند و آنقدر همان یک کار را ادامه بدهد تا یک روز از ملال بمیرد.
پرسش: شما یک کتاب ترجمه کردهاید به نام “شارون و مادرشوهرم” از یک نویسنده عرب فلسطینی به اسم “سعاد امیری” که در رام الله زندگی می کند و حتی در مذاکرات صلح هم شرکت داشته و این کتاب هم در همان فضا می گذرد.اصل کتاب به عربی نوشته شده است؟
پاسخ: فکر میکنم به انگلیسی بود. خود خانم امیری انگلیسی را خیلی خوب میدانند. اما یک دانشجوی پزشکی عرب در ایران بود که برای اسامی عربی کمکم کرد.
پرسش: اینکه شما این کتاب را برای ترجمه انتخاب کردهاید هم جالب است. چون اغلب کسانی که در ایران کتابهایی در مورد مردم فلسطین ترجمه کرده یا به ندرت نوشتهاند، از جرگه نویسندگان یا مترجمان دولتی هستند. نشما گران این نبودید که با انتخاب کتابی با این موضوع در مورد خودتان هم دیگران چنین قضاوتی کنند؟
پاسخ: نه، من به این چیزها اهمیت نمیدهم. کتاب را یک بعدازظهر خسته کننده، در یک کتابفروشی کوچک و پرت در دوبی پیدا کردم. حتی آنجا هم توی قفسهای بین کتابهای دیگر گمشده بود. اما من دیدمش. شاید هم اون من را دید. برداشتمش. عنوانش شاهکار بود: “شارون و مادر شوهرم” . فکر کنم هردو از همدیگر خوشمان آمد و بهاش گفتم ترجمهات می کنم و کردم. چون کار فوق العادهای بود و یک نفر باید این کار را میکرد.
برام مهم نبود بگویند دولتی هستم یا برای ارگانی کار میکنم. فقط این برایم مهم بود که یک کتاب بی اندازه خوب از یک نویسنده توانا را ترجمه کنم.
پرسش: حالا می رسیم به جریان اولین رمان شما: “فصل آخر”. این رمان هم در ایران یک جایزه دولتی گرفت، هم در خارج از ایران به انگلیسی ترجمه شد. جریان آن جایزه چی بود و چطور این کتاب برای ترجمه انتخاب شد؟
پاسخ: برای من ادبیات مقدس بوده و هست. من در مورد اینکه چطور انتخاب شد و چطور جایزه گرفت هیچ چیزی نمیدانم.
فقط یک روز گفتند جایزه گرفتی. من هم خوشحال شدم. قبلا شنیده بودم خواسته بودن بهش جایزه خیلی بزرگتری بدهند، اما یکی از اعضای ژوری نگذاشته بود. گفته بود این نویسنده اشرافی است.
البته در آن مورد هم فقط شنیدم. من هرگز دنبال این چیزها نمیروم. فقط کار خودم را انجام میدهم.
پرسش: با این حساب، به نظر خودتان کتابتان چه ویژگیهایی داشت که جایزه پروین اعتصامی به آن تعلق گرفت؟
پاسخ: باید از هیئت ژوری سوال کنید. من حتی معیارهای آنها را هم نمیدانم. تنها موضوعی که از آن مطمئن هستم اینکه نویسنده یک زن بود. اما به نظر خودم “فصل آخر” حتی یک رمان زنانه نیست. شاید هم باشد. البته من به ادبیات زنانه و ادبیات مردانه اعتقاد ندارم. این نوع دسته بندی آدم را یاد هرچیزی میاندازد به جز ادبیات.
پرسش: البته به نظر من هم آن رمان، کاملا زنانه است و حتی صدای راوی هم به نظرم زنانه ست. این هم که اصلا چیز بدی نیست. چطور شد که این کتاب برای ترجمه به انگلیسی انتخاب شد؟ جریان ترجمه کتاب چی بود؟
پاسخ: تعمدی در کار نبوده است. دکتر آرش حجازی که ناشر کتاب در ایران بود به انگلیس رفته بود و به این کتاب علاقه داشت. همه زحمت این کار را او کشید. انتخاب مترجم و مراحل چاپ. من فقط نسخههایی رو که برایم می فرستادند، چک میکردم.
پرسش: کتاب کی چاپ شد؟
پاسخ: چند ماه پیش
پرسش: یعنی نسخههای چاپی کتاب الان در انگلستان هست یا باید اینترنتی سفارش داد؟
پاسخ: الان نسخه های چاپی به بازار آمده، اما فقط در انگلستان، در جاهای دیگر انگار از طریق سایت آمازون میشود تهیه کرد.
پرسش: انگار چاپ دوم فصل آخر در ایران مجوز نگرفته بود؟
پاسخ: بالاخره مجوز گرفت، اما خیلی طول کشید. در واقع چاپ سوم خیلی به دردسر خورد. ده ماه در وزارت ارشاد بود تا بالاخره مجوز گرفت. فکر میکنم کتاب را فراموش کرده بودند.
پرسش: ایرادی به آن نگرفتند؟
پاسخ: ظاهرا نه. هرگز سانسور نشد. فقط هربار زمانهای بی اندازه طولانی در ارشاد ماند. بار اول ۹ ماه و بار آخر ۱۰ ماه.
پرسش: در مورد نظر هیئت ژوری گفتید که یکی از اعضای آن گفته بودید این کتاب در مورد اشراف است. به نظر خودتان هم همینطور است؟
پاسخ: خیلیها فکر میکنند اینها اشرافی هستند، درحالی که به نظر من اینطور نیست. آدمهای این رمان به طبقه تحصیل کردهای تعلق دارند که روزگاری در ایران وجود داشت. کمی ریشههای اشرافی داشت، اما اشرافی به مفهوم غرب نبود.
کارهایی مثل آثار خانم “غزاله علیزاده ” یا کارهای خانم “گلی ترقی” هم قهرمانانشان به همین طبقه تعلق دارند. به قول خودمان:”دولهها و سلطنهها” که به هرحال فرهنگ خاص خودشان را داشتند.
پرسش: من فکر میکردم شما جایی گفتهاید در ایران رمان در مورد طبقه اشراف نداریم و “فصل آخر” رمان همین طبقه است. اما انگار اشتباه میکنم؛ چون اگر اینطور بود “دایی جان ناپلئون”هم قبل از آن بوده که البته آنها هم به معنی واقعی اشرافزاده نبودند.
پاسخ: آنها هم همین دولهها و سلطنهها بودند. یعنی تیپ درس خوانده آن زمان.
پرسش: و شخصیتهای رمان شما هم به نظرم بیشتر بورژوا هستند تا اشراف.
پاسخ: بورژوا به این معنی که بازاری باشند و از تاجر بودن به پول رسیده باشند؛ نه. ما درایران یک طبقه عجیب و غریبی داشتیم که گمانم در هیچ قالب غربی جا نمیشود.
نه اشرافزادهای است که پانصد سال سابقه خانوادگی داشته باشد. نه مغازهدار و تاجر است. زمیندار است اما فئودال به مفهوم مطلق نیست. لقب دارد؛ اما اشرافزاده نیست. ظاهر اعیان دارد اما پول ندارد. خلاصه هیچ چیزش آنطور نیست که به نظر میرسد.
فقط غرور زیاد و وابستگی خانوادگی و رازها و غصههای زیاد دارد. طبقهای که الان دیگر تقریبا آخرین بازماندههایش هم از بین رفتهاند. یک طبقه فراموش شده.
پرسش: زنان و بچهها محور اغلب قصههای گیتا گرکانی است. در رمان “فصل آخر”، زندگی یوسف و رعنا از بچگی روایت میشود و محور اصلی قصه هم رعناست.
در مجموعه داستان ” خاطرات سکوت” هم زنان در درجه اول و بعد بچهها حضور دارند.چرا ذهن گیتا گرکانی را زنها و بچهها و مسائلشان اشغال کرده؟
پاسخ: تا به حال به آن فکر نکرده بودم. شاید چون خودش زن است و شاید چون خیلی بچهها را دوست دارد. به نظر من دنیا بدون بچهها خیلی جای غیر قابل تحملی میشود. اما توی کارهای من مردها هم هستند.
هرگز هم فکر نکردم زنها به مردها برتری دارند یا برعکس. برای من آدمها جالب هستند. زن یا مرد. بچه یا بزرگ. آدمها و روابطشان
پرسش: اما به نظر میآید تاکیدی روی بچهها بوده است. به نظر خودتان به خاطر تجربه کار در حوزه کودک نبوده؟
پاسخ: من همیشه کار داوطلب برای بچهها داشتهام. اما این از علاقهام به بچهها ناشی میشود. من حتی عروسک و اسباب بازی هم دوست دارم و هنوز برای خودم از این چیزها میخرم وبرایم هم مهم نیست چقدر به نظر بقیه مسخره باشد.
دنیای بچهها خیلی آزادتر و جذابتر از دنیای آدم بزرگهاست. بچه ها متحیر میشوند، علاقمند میشوند، رویا دارند و رویاهایشان مرز ندارد.
برای بچهها یقینی در کار نیست. وقتی چیزی را می خواهند فکر میکنند حتما میشود به دستش آورد. ما به آن ها “نه” را یاد میدهیم. ما از آنها میخواهیم آدمهای عاقل و محترم و بدون رویایی بشوند.
ما به آنها سرخوردگیها را یاد میدهیم و بعد وقتی دارند مثل ما از ملال میمیرند میگوییم آدم درستی از کار در آمده. من بچهها را با دنیاهای شگفتانگیزشان خیلی دوست دارم.
پرسش: شما سالهاست که در حوزه کودک و نوجوان کار تالیف و ترجمه انجام دادهاید. به نظرتان کتابهایی که برای بچههای ایرانی به بازار میآید، چقدر برآورده کننده نیازهای آنهاست؟
پاسخ: در این زمینه فکر میکنم داریم عقب میرویم. گرانیها مستقیما روی بازار کتاب کودک تاثیر گذاشته. ما برای بچههای خیلی کوچک به کتابهایی نیاز داریم که بدون پاره شدن بشود آنها را ورق زد.
فکر نمیکنم الان شرایط زیاد خوب باشد. حداقل نه برای آن تیپ کاری که من به آن میگویم کار خوب. در حوزه نوجوانان وضع بهتر است اما باز هم ایدهآل نیست. باید بتوانیم بدون نگرانی کتابهای رنگی با کاغذهای خوب و با قیمت ارزان در اختیار مردم بگذاریم.
پرسش: فقط همین مشکل را در حوزه کتاب کودک و نوجوان داریم؟ مثلا یک زمانی نویسنده ادبیات کودکمان صمد بهرنگی بود که قصههای تلخ و سیاه می نوشت.
به نظرت حالا نویسندههای ما یاد گرفتن که بچهها به چه جور قصههایی نیاز دارند؟ منظورم این است که اگر مشکل گرانی حل بشود ما در مورد محتوای کتابها مشکلی نداریم؟
پاسخ: جواب این سوال به تحقیق نیاز دارد. نمیتوانم همینطوری یک چیزی بگویم.
اما میبینم خیلیها در حوزه نوجوان مینویسند. بالاخره وقتی تعداد کسانی که در این حوزهها کار میکنند بیشتر بشود، کارهای خوب هم بیشتر امکان ارائه خواهند داشت.
به طورکلی هروقت کار کتاب در ایران پولساز شد، ما واقعا میتوانیم پیشرفت کنیم. تا آن موقع فقط عاشقها سراغ این کار میآیند و همراه آنها تعداد زیادی آدمهای اتفاقی، کسانی که کارشان واقعا این نیست و از سر تصادف آمدهاند.
در چنین شرایطی خیلی طبیعی است که کار خوب هم زیاد نداشته باشیم. اما وضع نشر کتاب کودک به ویژه در ضربه خوردن آن نقش بزرگی دارد.
پرسش: الان مشغول چه کاری هستید؟
پاسخ: این سوال بسیار خوب و بسیار سرگرم کنندهایست. سوالی که همه سوالها قبلی در آن مستتر است.
ترجمه یک رمان بزرگسال بسیار سخت، ترجمه یک کار نوجوانان ۷۰۰ صفحهای، ترجمه یک مجموعه ۱۰ تایی برای نوجوانان که کتاب هشتم را دارم کار می کنم، رمان دوم خودم و یک کتاب هم در مورد تکنیکهای نوشتن دارم که بعد از تحویل دادن این کارها می خواهم برم سراغش.
پرسش: کتابی معطل مانده در ارشاد ندارید؟
پاسخ: از آن مجموعه ده تایی فکر کنم هفت تای آن به ارشاد رسیده. کتاب”داوینچی” اثر فروید را هم ترجمه کرده بودم که پارسال توقیف شد.
پرسش: و سوال آخر، به نظرتان وضعیت فرهنگ در سالهای آینده چطور خواهد بود؟ آیا به عنوان یک نویسنده و مترجم برای انتشار کتابهایتان امید بیشتری دارید؟
پاسخ: من بر طبق گفته کتاب مقدس عمل میکنم:” و تو کار میکن و نتیجه عمل مجو.” من وظیفه دارم کار کنم اما واقعیت این است که امیدی به چاپ کتابها ندارم.
الان حدود ده کتاب دارم که به دلایل مربوط به همین اوضاع نتوانستهام چاپ کنم. حتی یکی از اینهایی را که الان دارم کار میکنم نمیدانم بعدا چاپ میشود یا نه.
ظاهرا اوضاع دارد بهتر میشود. ما هم آرزو میکنیم بهتر بشود. اگر هم نشد کار میکنیم و میگذاریم توی کشوی میزمان و منتظر یک روز آفتابی میمانیم. الان امید زیادی داریم که وضع فرهنگ بهبود پیدا کند و انسان هم به امید زنده است.