مناقشه در باب اینکه روشنفکر کیست به پایان نمیرسد و ما نیازی بدین نداریم که صفت حقیقی را اضافه کنیم، زیرا کلمه «روشنفکر» در خود معنای حقیقی را نهفته دارد یا اینکه بایستهاست که داشته باشد. اما واقعیت این است که این مفهوم کشانده شد و از سوی همه کس بر تن شد و مدعای همگان گشت.
شاید دیگر این مفهوم از معنا تهی شده و آنقدر بهکار رفته، به ویژه در منطقه عربی ما، که دیگر لفظی تهی از دلالت است و مانند همه دیگر لقبهایی شده که صرفاً گفته میشوندو بازگو میگردند.
در فرهنگهای دیگر که برای هر اصطلاح و مفهومی دلالت دقیق دارند و کلمات را به تاریخ تطور فرهنگ و تمدن خود میبندند مفهوم فرهنگ بسیار کاویده شد و برای مثال میان تعلیم و فرهنگ و نگارش و فرهنگ تمایز برقرار گشت؛ و بدین فهم رسیدهاند که هر آنکه آموزش و درس خواند و به درجات عالی تحصیلی رسد روشنفکر بهحساب نمیآید.
با گذشت زمان معنای روشنفکر تغییر پیدا کرد، و روشنفکر کسی شد که بهترین اندیشههای دوران خود را فراچنگ آوردهاست، و بر حسب تعریف تی.اس. الیوت، روشنفکر کسی است که آشنا با بهترین اندیشههای عصر خود است. اما بهراستی چه کسی تعیین میکند که چه اندیشههای بهترین است؟ آیا کسی که تنها دغدغهاش یافتن حقیقت است؟ اما کدام حقیقت؟ چه کسی حقیقت را معین میکند؟ یا شاید روشنفکر کسی است که معرفت را تولید میکند و کمک میکند خود و جهان و تصورات دورنی خود را بشناسیم؟
تعریف هر چه باشد تا پایان سده گذشته روشنفکر تنها جنبه فردی داشت و بهعنوان عضوی از جماعت بدان نگریسته نمیشد. البته همین تلقی با خود تاریخ پیدایی این مفهوم مناسبت دارد و دریفوسِ بهاجحاف متهم، و پشتیبانی امیل زولا از او، یک حرکت فردی از سوی زولا بود که حمایت همگانی پیدا کرد.
تنها در سده بیستم، و ناشی از تحولات فرهنگی گسترده و اوج مبارزه طبقاتی و برآمدن جنبشهایی انقلابی، بهویژه مارکسیسم بود که مفهوم روشنفکر با گروه و جماعت ربط پیدا کرد یا در واقع به سود جماعت مصادره بهمطلوب شد. به سخنی دیگر این ایدئولوژی بود که این مفهوم را به سود خود بهکار بست. البته پس از این قیامت در زمان استالین در ضدیت با هر کسی که در مقابل ایدئولوژی قد علم کند، بهپاشد و با توجه به واقعگرایی سوسیالیستی – به قول ماکسیم گورکی که بخاطر این نام بعدها پشیمان شد – تمام آنکه در گرایش فکری و ادبی و ایدئولوژیک او نمیگنجید حذف شد. از سوی دیگر ادبیات پرولتاریایی- به قول نیکولاس بوخارین- یکی از رهبران و نظریهپردازان مارکسیست نیز نتوانست از موج این کشتار برهد و بعدها استالین بهدلیل اختلاف فکری او را معدوم ساخت.
اینک چگونه روشنفکری باید در منطقه عربی محنتخیز خودمان داشته باشیم؟ در کتاب بسیار مهم «فرهنگ و روشنفکر عربی» که با مقدمه د. صالح هویدی –انتشارات نینوا- چاپ شد، نویسندگان کتاب بر این نظر اجماع میکنند که روشنفکر نقاد کسی است که زیربناها را بکاود و گذشته و اکنون را خوانش کند و با شجاعت تمام به محل خلل و بیماری اشاره کند و در مقابل هیچ قدرت و جبروتی کوتاه نیاید و به جز عقل خود رهبری نداشته باشد. اوست که میتواند ما را از غار بیرون کند و از انحطاط درازی که در دامان آن گرفتار شدیم رهایی بخشد.
اما گمان میکنی چه تعداد روشنفکر اینچنینی در فرهنگ عربی وجود دارد؟