ما با تئوری بازدارندگی (deterrence theory) که در دوران جنگ سرد مطرح شد، بزرگ شده ایم. این مفهوم، “بازدارندگی اتمی” را نیز به همراه تمام جزئیاتش در بر می گیرد. بازدارندگی اتمی – یا اگر دقیق تر بخواهیم بگوئیم، “موازنه وحشت” (balance of terror) و تئوری تخریب حتمی متقابل (mutually assured destruction) – یکی از عناصر اصلی جنگ سرد بود و به نتایج متعدد مهمی نیز منجر شد.
اولین نتیجه مهم بازدارندگی این بود که تسهیلگر استقلال بسیاری از کشورهای آفریقایی، آسیایی و آمریکای لاتین شد. انقلاب در این کشورها از سوی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق در مقابل قدرت های پیر استعماری حمایت می شد. دومین نتیجه این بود که ایالات متحده در دهه ۱۹۵۰ به میراث دار قدرت های پیر استعماری، خصوصا بریتانیا و فرانسه، تبدیل شد. سومین نتیجه هم جناح بندی دو قطبی شکل گرفته بین ایالات متحده و شوروی بود؛ در حالی که جنگ های نیابتی و کودتاهای نظامی دنیا را در می نوردید.
منطق بازدارندگی به ذهن رهبران آمریکا، شوروی و اروپا که هر زمان احساس می کردند در جایی منافع مستقیم شان مورد تهدید قرار گرفته دست به دخالت نظامی می زدند، خوش آمد. طرف دیگر می دانست که باید منافع خود را تنظیم کند؛ در جایی تصمیم بگیرد که بجنگد و در جایی هم شکست را بپذیرد. این منطق همچنین بر اساس درک این نکته استوار بود که هر ابرقدرتی “حیات خلوت” – حوزه نفوذ – خود را دارد که به آن نباید نزدیک شد یا در آن نباید مداخله کرد. در مقابل، رقابت و تقابل در دیگر حوزه هایی که کمتر اختصاصی بودند، تحمل می شد.
از دهه ۱۹۵۰ شاهد دخالت های متعدد به شیوه ها و اندازه های گوناگون و از جهات مختلف بوده ایم: در کره، ایران، مجارستان، چکسلواکی سابق، کوبا، هندوچین، خاورمیانه و کشورهای مختلف آفریقایی و امریکای لاتین.
جنگ، کودتا، اعزام نیرو و دخالت نظامی با هدف سقوط رهبران دارای دیدگاه های سیاسی متفاوت از ویژگی های رقابت طولانی بین این دو محور بوده است. حتی در رقابت های انتخاباتی احزاب دموکراتیک اروپایی، مسئله تسلیحات اتمی بخش مهمی از مانیفست احزاب چپ گرا، راست گرا و لیبرال را به خود اختصاص می داد – و این تاکیدی بود بر خطرناک ترین نمود تقابل در طول جنگ سرد.
برای این که به اهمیت این موضوع پی ببریم، به نمونه ای در مورد یکی از نمایندگان حزب کارگر در پارلمان بریتانیا، جرالد کافمن، اشاره می کنم. او در جمله ای معروف، مانیفست انتخاباتی حزب خود در سال ۱۹۸۳ را به “بلندترین یادداشت خودکشی در طول تاریخ” تشبیه کرد، چرا که در آن زمان حزب کارگر به رهبری مایکل فوت چپ گرا و صلح طلب، خواستار آن بود که کشورش تسلیحات اتمی خود را به صورت یک جانبه نابود کند. این مانیفست “خودکشی”، حزب کارگر را تا سال ۱۹۹۷ از قدرت دور کرد.
بنابراین بازدارندگی به عنوان یک مفهوم در روابط کشورها از اهیمت بالایی برخوردار است. اعتقاد شما هرچه باشد، این مفهوم، واقعی و منطقی است. دنیای سیاست بر اساس منافع بنیان شده است، اما بر اساس شرایط غالب موجود، باید جنبه احتیاط را هم مدنظر قرار داد. به عبارت دیگر، طبق موقعیت موجود گاهی لازم است سازش کرد، و گاهی هم باید محکم ایستادگی کرد. یکی از مهم ترین ویژگی های یک رهبر موفق آن است که بداند چه زمان باید آرام باشد و چه زمان باید تهدید کند، با چه کسی برخورد شدید کند و با چه کسی به نرمی و ملایمت رفتار کند.
در دوران طولانی کشمکش بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی، جهان شاهد یک سری چالش های متقابل بین دو ابرقدرت بود: اتحاد شوروی با وجود نارضایتی واشنگتن، خواست خود را با سرکوب قیام مجارستان در سال ۱۹۵۶ در این کشور پیاده کرد. در سال ۱۹۶۲ جان اف کندی در جریان بحران موشکی کوبا، با محاصره دریایی این کشور در مقابل رهبر شوروی، نیکیتا خورشچف، صف آرایی کرد. اتحاد شوروی قصد داشت در پاسخ به استقرار موشک های اتمی ایالات متحده در ترکیه، موشک های اتمی برد متوسط خود را در خاک کوبا مستقر کند. در نهایت خورشچف بود که باید برای جلوگیری از رخداد یک فاجعه، روی غرور خود پا می گذاشت. مسکو اندک زمانی بعد در سال ۱۹۶۸ با سرکوب «بهار پراگ» در چکسلواکی سابق، قدرت خود را بازیافت.
تقابل دو ابرقدرت در سال ۱۹۷۹ نیز ادامه پیدا کرد؛ زمانی که کشمکش ها در ایران و افغانستان ادامه پیدا کرد و ناگهان خاورمیانه درگیر جنگ اعراب – اسرائیل شد. کارتر اگرچه توانست در توافق کمپ دیوید موفق عمل کند، اما عملکردش در بحران گروگان گیری ایران ضعیف بود. این اتفاق به شکست او از جنگ طلبان جمهوری خواه و کاندیدای آنها، ریگان، در نوامبر ۱۹۸۰ منجر شد. در دوران سخت ریاست جمهوری ریگان، رهبر شوروی میخائیل گورباچف، زیاده خواهی های استراتژیک ایلات متحده را با میانه روی و سازش پاسخ داد؛ مسئله ای که خشم رقبای داخلی او را برانگیخت و در نهایت به فروپاشی شوروی کمک کرد.
اکنون باراک اوباما ادعا می کند که به خاطر کارزار ضدجنگی که داشته، دو بار به ریاست جمهوری رسیده است. او در عین حال، از تهدیدها و تحریم های اقتصادی که در تقابل راهبردی خود با روسیه ای که بار دیگر قدرت گرفته و این بار رهبران جاهطلبی هم دارد، راضی است.
به نظر می رسد اوباما و تیمش سعی دارند معامله با مسکو و تهران را با اعلام این که واشنگتن قصد ندارد خود را وارد جنگی دیگر کند، آغاز کنند. اینچنین اعلانی – همان طور که اکنون مشاهده می کنیم – نه تنها به دشمنان واشنگتن اطمینان می دهد که جنگی در راه نیست، بلکه دست آنها را باز می گذارد تا هر چه می خواهند انجام دهند.
اوباما سیاست ضعیف خود را در سوریه نیز دنبال کرد و این در حالی است که ایران و روسیه به صورت علنی و مستقیم بشار اسد را با نفرات و تجهیزات مورد حمایت قرار داده اند. سلسله خطوط قرمز و تهدیدهای توخالی کاخ سفید، بدون تعارف مورد بی توجهی قرار گرفته اند. این انفعال ایالات متحده از چشمان پوتین دور نمانده است؛ در حقیقت آنها به بازسازی حوزه نفوذ سنتی مسکو، به ویژه در سرزمین های پیشین شوروی، امیدوار شده اند. الحاق کریمه تنها آغار ماجراست.
اما نقطه پایان جاه طلبی پوتین که با چاشنی تلخی شکست مسکو در جنگ سرد همراه شده، کجاست؟
پاسخ به این سوال به واکنش اوباما بستگی دارد. تا به حال، واشنگتن به تهدید به تحریم های اقتصادی، انزوای بین المللی و برخی اقدامات دیگر بسنده کرده است، چرا که فکر می کند این اقدامات می تواند روسیه را تحت فشار قرار دهد تا دست از اعتماد به نفس در حال رشد خود نسبت به توانایی هایش بردارد. هفته گذشته، برخی در واشنگتن به روسیه یادآوری کردند که «توازن قوا» بین دو کشور اکنون به نفع ایالات متحده سنگینی می کند.
خوب، شاید این نکته تا حدودی درست باشد. آمریکا به خاطر سیاست های هوشمندانه داخلی اوباما، اقتصاد در حال سقوط خود را نجات داده و به همین دلیل برای مقابله با تهدیدهای بیرونی، در شرایط بهتری به سر می برد. اما شرایط به طرز تفکر دولت فعلی ایالات متحده در اتخاذ یک سیاست خارجی مؤثر و واقع بینانه در مقابل رقبایی بستگی دارد که حاضرند به بازی حرکت به لبه پرتگاه (brinkmanship game) دست بزنند.
حقیقت ماجرا آن است که تهدیدهای مسکو و تهران در حال خلق واقعیت های جدیدی در عرصه عمل هستند.