آیا تاریخ انقضای توافقنامه سایکس پیکوی خاورمیانه فرا رسیده؟ این پرسشی است که این روزها برای بسیاری از مفسران غربی مطرح شده است، آنهم در آستانه صد سالگی جنگ جهانی اول، کشمکشی که این درس تاریخی را به جهان داد که چگونه کشورها میتوانند بدون در نظر گرفتن پیامدها، وارد درگیریهای گسترده و به دنبالش، مرگ میلیونها نفر شوند.
توافقنامه سری معروف سایکس پیکو، که بر اساس آن بریتانیا و فرانسه با رضایت روسیه تزاری توافق کردند سرزمینهای امپراتوری سرنگونشده عثمانی را تقسیم کنند، در سال ۱۹۱۶ ، همان سالهای جنگ جهانی اول، امضا شد و بدین ترتیب این قدرتها توانستند مرزهای برخی از کشورهای مشرق را به صورت مستقیم ترسیم کنند و کنترل آنها را در دست گیرند.
نکته طنز ماجرا این است که اگر به خاطر انقلاب روسیه نبود ما هرگز از وجود این توافقنامه که مشرق یا همان هلال حاصلخیز را در آن زمان بین قدرتهای اصلی جهان، بریتانیا و فرانسه، تقسیم کرد، باخبر نمیشدیم. آن انقلاب نه تنها تزارهای روسیه را سرنگون کرد بلکه باعث شد در نتیجه پروپاگاندای بولشویکها با هدف پرده برداری از استعمارگری امپراتوریهای غربی، این سند محرمانه افشا شود.
زمانی که عربها بیدار شدند، به خصوص در دوران شعارهای ملیگرایانه عربها، این سند- که به نام مارک سایکس و فرانسوا جورج پیکو، که به نمایندگی از بریتانیا و فرانسه آن را امضا کردند، نامگذاری شد- به دلایل متعددی بدنام شد. در آن زمان دو ابرقدرت جهان در خفا و به صورت محرمانه بر سر امضای این توافقنامه با هم مذاکره کردند و بدون اطلاع یا مشاوره با طرفهای بومی مناطق مورد نظرشان، این مناطق را میان خود تقسیم کردند. به علاوه، منعقدکنندگان این قرارداد به راحتی یکی از تعهدات بریتانیا به عربها، که اگر علیه حاکمیت عثمانی شورش کنند، به آنها استقلال و قلمرو بزرگتری خواهند داد، نادیده گرفتند.
اینکه ما به یک باره به توافقنامه سایکس پیکو علاقهمند شدیم، به خاطر اتفاقاتی است که در حال حاضر در سوریه و عراق رخ میدهد؛ دو کشوری که در نقشه اولیه آن تقسیمبندی در مرزهای مشرق وجود داشتند. این دو کشور در حال حاضر با کشمکشهای ویرانگری مواجهند؛ کشمکشهایی که باعث شده دولت مرکزی هر دویشان کنترل مناطق گستردهای از قلمرو خود را از دست دهند، بدین ترتیب امنیت مرزها و قلمروشان در معرض خطر قرار گرفته و مشروعیتشان هم زیر سوال رفته است.
هشدارها نسبت به پیدایش ساختارهای سیاسی فرقهای یا قومی جدید در این کشورها به دنبال وخامت وضعیت در سوریه و تبدیل شدن درگیریهای ساده به کشمکشی گسترده، خشونتبار و ویرانگر آغاز شد؛ کشمکشی که به دنبال ظهور گروههای افراطی با موفقیت رژیم حاکم بر سوریه دنبال شد.
در عراق هم صحبت از پیدایش یک فرمول سیاسی جدید مطرح شد؛ کشوری که درست مثل سوریه درگیر کشمکشهای فرقهای و قومی شد و میتواند تحت کنترل سه منطقه قومی، مذهبی و نژادی بالقوه درآید: سنیها، شیعهها و کردها.
بعد از حوادث اخیر که در استان انبار عراق رخ داد که وضعیت این کشور را پیچیدهتر کرد؛ اکنون با پیشرفت گروهی مثل دولت اسلامی عراق و شام که با کمک متحدان قبیلهای و بعثیها موفق شدند موصل و چند شهر دیگر عراق و همچنین چند منطقه مرزی، عمدتا مناطق مرزی عراق و سوریه را- که یکی دیگر از پایگاههای فعالیتهای این گروه هم هست- تصرف کنند، مشخص نبود چه کسی با چه کسی در حال جنگ است. همین امر گمانهزنیها درباره تقسیمبندیها فرقهای و نژادی عراق را جدیتر میکند.
شاید این وضعیت برای سیاستمداران و دانشگاهیان جذاب باشد، چون میتوانند مرزهای منطقه را از نو ترسیم کنند (البته نه اینکه تبدیل به نسخه جدید یکی از سرگرمیهای قدیمی تاریخ مدرنیته شود؛ به عنوان مثال از نو ترسیم شدن مرزهای بالکان بعد از تجزیه یوگسلاوی سابق.)
اما از سوی دیگر در خود خاورمیانه هم تلاشهایی برای تشکیل یک کشور جدید صورت گرفته؛ همان مسئله استقلال فلسطین. البته تمام این اتفاقها این حقیقت را که تقسیمبندیهای جغرافیایی سیاسی توافقنامه سایکس پیکو نزدیک به یک قرن به قوت خود باقی ماند، تغییر نمیدهد و بعید است باز هم ابرقدرتهای فعلی جهان – بر خلاف بریتانیا، فرانسه و روسیه در دوران جنگ جهانی اول- بخواهند نقشه منطقه را دوباره از نو ترسیم کنند، چرا که تمام این گرایشهای بلندپروازانه خطرناک منجر به جنگها و خون و خونریزیهای بیشتر میشود.
محتملترین سناریو در فقدان یک فرمول سیاسی جدید که میتواند میان گروههای مختلف در سوریه و عراق هماهنگی به وجود بیاید، این است که آنها شکست بخورند و ضعیف شوند و دیگر قدرت کنترل مرزها را نداشته باشند؛ سومالی بهترین نمونه این سناریو است.