طرفداران فیلم های وسترن خیلی خوب می دانند که در این فیلم ها، آن لحظه آخر که چیزی نمانده “آدم خوب ها” توسط “آدم بدها” کشته شوند، ناگهان سواره نظام آمریکا سر می رسد و همه را نجات می دهد.
از هنگام فروپاشی امپراتوری عثمانی پس از جنگ جهانی اول، نمونه واقعی این صحنه سینمایی همیشه جزیی از ژئوپلتیک منطقه خاورمیانه بوده است.
هر زمان آن ها که “بد” نامیده می شدند، “آدم خوب ها” را به محاصره در می آوردند، یک قدرت غربی، ابتدا بریتانیا و بعدها ایالات متحده، “سواره نظام” خود را برای نجات آدم خوب ها می فرستاد.
این سواره نظام بسیاری از رژیم های منطقه را در مقابل تهدید شوروی محافظت کرد، نمونه آن ایران در دوره حکومت شاه بود. آن ها همچنین برخی رژیم های دیگر منطقه را نیز در برابر زورگویی قدرت های امپریالیستی قدیمی مورد حمایت خود قرار دادند، مانند مصر در بحران کانال سوئز.
سواره نظام مانع حمله ملاهای ایران به بغداد شد و سپس صدام حسین رهبر عراق را مجبور کرد از کویت خارج شود. سواره نظام، رژیم های لبنان و اردن را نجات داد در حالی که به اسرائیل هم برای ادامه حیات تضمین های لازم را داد. در افغانستان و عراق دست به تغییر رژیم زد و در جایی دیگر به رژیم هایی که تاریخ مصرفشان گذشته، عمر دوباره بخشید.
اما اکنون دیگر سواره نظامی در کار نیست. این پیامی است که رهبران خاورمیانه باید آن را بشنوند و به آن فکر کنند. در حالی که ایالات متحده مشغول عقب نشینی از منطقه است، غرب رهبری لازم برای اعمال قدرت و حکمیت در بحران هایی که در چشم انداز سیاسی منطقه خودنمایی می کنند را ندارد.
می توان در مورد درستی و نادرستی این مسئله تا ابد بحث کرد. واقعیت این است که به چند دلیل این بار هیچ سواره نظامی در کار نخواهد بود. اول اینکه، پایان جنگ سرد موجب شد از اهمیت ژئوپولیتیک منطقه کاسته شود. حتی اگر ولادمیر پوتین رییس جمهور روسیه، سعی داشته باشد نقش “ابرقدرت” ماجرا را بازی کند باز هم عده کمی هستند که روسیه را به عنوان چالشی جهانی، جدی می گیرند.
دوم این که، قدرت های غربی دیگر به اندازه قبل به نفت خام خاورمیانه وابسته نیستند. در سال ۱۹۸۰ این منطقه ۴۳ درصد از بازار نفت جهانی را در اختیار داشت. در سال ۲۰۱۲ این رقم به ۲۰ درصد رسید. بخش اعظمی از این ۲۰ درصد هم سهم مشتریان جدیدی مثل چین و هند است.
دلیل سوم این است که توافق دو حزبی که دهه ها سیاست خارجی کشورهای غربی را هدایت می کرد، اکنون از بین رفته است.
در ایالات متحده، باراک اوباما منتظر است این آتش همه عراق را شعله ور کند تا ثابت شود اقدام جورج بوش رییس جمهور پیشین این کشور در سرنگونی صدام اشتباه بوده است. از سوی دیگر سناتور جان مک کین منتظر است عراق در آتش بسوزد تا ثابت شود اوباما رهبری بی کفایت است.
در بریتانیا، حمله به تونی بلر نخست وزیر سابق این کشور به سرگرمی عمومی تبدیل شده، بنابراین در این کشور بحث جدی راجع به این مسئله غیر ممکن است. موضوع این است که نه سران غربی و نه سران کشورهای خاورمیانه آماده پذیرش این واقعیت های جدید نیستند.
سران غربی همچنان به دنبال تقویت این توهم هستند که آنها رهبری جهان را در دست دارند و این به مردم کشورشان احساس رضایت می دهد. سران کشورهای خاورمیانه هم به نوبه خود فکر می کنند هر اتفاقی بیافتد قدرت های غربی مجبورند برای نجات آن ها دست به کار شوند. رفتار اینها هم مثل رفتار بانک های بزرگی است که هیچ وقت تصور نمی کنند ممکن است روزی ورشکسته شوند.
نتیجه نادیده گرفتن واقعیت ها از سوی هر دو طرف این است که سران غرب و خاورمیانه به دنیایی ساختگی وارد شده اند که به نظر می رسد در آن کارهایی در حال انجام است، اما واقعیت چیز دیگری است و آنها هیچ کاری انجام نمی دهند. نتیجه، اظهارات مزورانه است؛ و نمونه آن گفته های جان کری وزیر امور خارجه ایالات متحده در مورد همکاری با ایران برای مقابله با گروه دولت اسلامی عراق و شام (داعش). او گفت این موضوع در حاشیه گفتوگوهای هسته ای با ایران مطرح شده است. کری همچنین اضافه کرد که هرگونه توافقی با ایران بر سر این موضوع، شامل “همکاری های نظامی” نخواهد بود.
اظهارات کری دو پیغام مهم دارد: اول این که، بحران داعش مسئله ای حاشیه ای است که در کنار دیگر مذاکرات مطرح شده است. دوم این که، ایالات متحده آماده است به “هر اقدامی” دست بزند – به جز اقدامی که می تواند واقعا باعث تغییر در شرایط شود: یعنی حملات هوایی ایالات متحده علیه مواضع داعش، در حالی که ایران پشتیبانی نیروی زمینی عراق برای بازپس گیری شهرهای از دست رفته را بر عهده می گیرد.
تهران به نوبه خود می داند که درگیر کردن نیروهایش در این بحران به بدتر شدن اوضاع منجر خواهد شد. سران ایران به دنبال آن هستند که با استفاده از اهرم داعش، محبت “شیطان بزرگ” را جلب کرده و در عین حال برنامه هسته ای خود را هم حفظ کنند. هیچ کدام از این شرکای فرضی، به فکر عراق نیستند. در تهران، ناگهان همه به فکر معاهده قصر شیرین (سال ۱۷۲۳) افتاده اند که به ایران حق بازرسی از مناطقه شیعه نشینی که پیش از این بخشی از خاک امپراتوری عثمانی بوده اند را می دهد.
بیایید کمی فکر کنیم، ابهام اوباما ممکن است ناخواسته سبب خیر شود. حتی فکر این که ایالات متحده به فرماندهی شخصی مثل اوباما بخواهد وارد جنگی بزرگ شود، ترس به اندام من می اندازد. او سیاستمداری ماهر است و در قالب یک پوپولیسم خوش نقش و نگار می تواند پیروز میدان انتخابات باشد، اما توانایی ذهنی، دانش عملی و بنیه روحی لازم برای هدایت یک ابرقدرت در بحرانی بزرگ را ندارد. چیزی که او ندارد، ثبات قدم است. او می تواند این مشکل را با هماهنگ کردن کلام و عملش اصلاح کند. البته حکم بقراط که می گوید «ابتدا صدمه ای در کار نباشد» را می توان به دنیای سیاست هم تعمیم داد.
از آنجا که اوباما تصمیم گرفته کاری انجام ندهد، بهتر است چیزی هم نگوید، خصوصا زمانی که کار به تعیین “خطوط قرمز” می رسد. اگر او زبانش را کنترل می کرد، رهبران و مردم کشورهای منطقه خود آنقدر به پرتگاه خیره می شدند تا بالاخره راه نجاتی پیدا کنند. همین که بدانند هیچ سواره نظامی بر پشت اسب سفید در راه نیست، موجب می شود به اجبار رشد و مشکلاتشان را خود حل کنند.
اکنون فقط عراقی ها می توانند عراق را نجات دهند، اگر واقعا می خواهند موجودیت کشورشان حفظ شود. هیچ کسی نمی تواند به جای آنها این کار را انجام دهد.