با سرازیر شدن ثروت نفت عقلانیتی رانتیر حکفرما شد که رفتار حکومتکننده و حکومتشونده را تغییر داد و همگان را به سوی کار دولتی سوق داد… ثروتی بادآورده از اعماق زمین
لیبی در سال ۱۹۵۱ تحت عنوان پادشاهی متحد لیبی به استقلال رسید و ادریس سنوسی بهعنوان پادشاه کشور تاجگذاری کرد. دولتی متحد که از سه ایالات، برقه و طرابلس و فزان، تشکیل شده بود. برخی از ویژگیهای اولیه حاضر در تشکیل این دولت ماندگار ماند و به عصر حاضر هم رسید.
پس از بهسر آمدن عهد استعمار سرزمین لیبی یک سرزمین جنگمحور بود و پس از شکست ایتالیا همه رهبران استقلالطلبی فعالیت محلی خود را دوچندان کردند و برای اتمام استقلال فداکاری زیادی نمودند. در طرابلس جو حاکم این بود که باید اتحاد کاملی در کشور، میان ایالتهای سهگانه، برقرار شود، و رهبران طرابلس عقیده داشتند که بهدلیل تعداد جمعیت بالا و آگاهی سیاسی و دیگر عوامل باید رهبری کشور را در دست خود گیرند؛ و پس از انتخاب انجمن ملی قانون اساسی کشور تدوین شد.
اما پس از جریانات مختلف سیاسی آن دوره رهبران هر سه ایالت بر امور زیر توافق کردند: تأسیس نظام سیاسی فدرالیست، تصویب پادشاهی به عنوان نظام حاکم، و تعیین ادریس السنوسی بهعنوان پادشاه کشور. با پیشرفت کار تناقضهای میان والی هر ایالت و حکومت محلی ایجاد شد و برای برطرف کردن چنین مشکلی مجالس اجرایی ایجاد شد که صلاحیتهای حکومت را بر عهده میگیرد. هر چند این دستگاه جدید هزینههای زیادی بر دوش دولت فقیر تازهتاسیس گذاشت اما دستآوردهای زیر را محقق کرد:
نخست، تعیین شخصیتهای اجتماعی سرشناس برای مشارکت در این مجالس بهعنوان ناظر.
دوم، تشکیل مجلس اعیان در هر ایالتی که بر کارهای مجلس اجرایی نظارت میکرد.
سوم، این شخصیتها توانست حلقه ارتباطی میان نخبگان دولتی و عامه مردم باشند.
چهارم، هیچ موانع بورکراتیکی نبود که باعث شود مردم عادی از ارتباط با مسئولین بالا دستی بازداشته شوند.
اما پس از یک دهه از عمل این نظام سیاسی با اعلام وحدت در سال ۱۹۶۳ این سیستم فروپاشید. دربارهٔ دلایل وحدت بسیار فرضیهپردازی شدهاست. یکی از فرضیهها عامل بنیادین را اکتشاف نفت میداند که باعث شد قدرتهای بزرگ، برای رهایی از مشکلات اداری موجود، وحدت لیبی را تشویق کنند. برخی نیز دلیل این وحدت را کودتای یکسال بعد ارتش میدانند که نظام پادشاهی را برانداخت. بدون ترید دلایل متعددی در کار بود اما وحدت پسلرزههایی را بهوجود آورد که آن موقع پیشبینی نشده بود.
اینک نظام سیاسی به یک حکومت مرکزی متکی شد و تمام دستگاههای آن در طرابلس تمرکز یافت. در این نظام سیاسی تمام شخصیتها بزرگ اجتماعی و سمبلیک از صحنه بهدررفتند و مجالس اجرایی منحل شدند و تمام فاعلیت آنها در ایجاد ارتباط میان قشرها مختلف جامعه از بین رفت. بیشتر سیاستمداران قدیم در ایالات نیز به طرابلس نقل مکان کردند و در کسوت کارمندان بلندپایه دولتی فعالیت کردند. در استانهای دهگانه جدید نیز استاندارانی منصوب شدند که نه تجربه داشتند و نه از وجاهت اجتماعی برخوردار بودند. همه اینها اثرات بزرگی در پی داشت. در این کشور حکومت مرکزی در سرزمینی اداره سیاسی می-کرد که از لحاظ اداری یک ضعف واضح وجود داشت، و ارتباط بسیار ضعیف بود. میان استانها نیز فاصله و بیابانهای فراخی وجود داشت، که هر گونه سرعت عمل را ناممکن میساخت. اقتصاد کشور نیز دچار ضعف تولید در بخش کشاورزی و صنعتی بود و همه اینها پیامدهای سیاسی روشنی داشتند. البته اگر این وحدت نوپا میتوانست در کنار برنامههای لازم برای تداوم آن همراه شود، از عقلانیت بیشتری برخودار بود. برنامههایی مانند اصلاح قانون اساسی و آزادی احزاب سیاسی و تشکیل انجمنها که بهمثابه حلقه ارتباط مهمی در ملتسازی بهحساب آید.
اما با سرازیر شدن ثروت نفت اوضاع دگرگون شد و عقلانیت رانتیر حاکم شد و رفتار حکومتکننده و حکومتشوندگان برهم خورد و همگان تلاش کردند کارمندان دولت شوند و در آن خدمت کنند. بدین ترتیب عقلانیت مشتریمحور حاکم شد و کشور دیگری تولد یافت که از هیچیک از منظومهها و بافتارهای قدیم سیاسی و اجتماعی اثری در خود نداشت در عین حال که دستگاه های نوپایی را پیریزی نکرد که بتواند بهکار اوضاع جدید آید و کشور جدید را سامان بخشد. ثروتی بادآورده که از دل زمین می تراود اما به خود سرزمین بهعنوان وطن و زادبوم اهمیتی نمیدهد.