بازتاب بهار و نوروز در پهنه ادب پارسی اگر از نگاهی فراخ بنگریم بر دو گونه است. یکی آن است که در سروده های پارسی به ویژه سروده های داستانی از خاستگاه نوروز و چگونگی برپایی این جشن و آیین کهن سخن رفته است. برای نمونه در شاهنامه در داستان جمشید آمده است که خاستگاه نوروز رخدادی بوده است بسیار شگفت انگیز. روزی جمشید دیوانی را که در فرمان او بوده اند می فرماید که تخت او را برگیرند و به آسمان ببرند. جمشید پس از این گلگشت شگرف در پهنه های سپهر به زمین باز می آید.
ایرانیان این رخداد را در آن روز خجسته می دارند و به پاس آن جشنی می آرایند که جشن نوروز است. بازتابی دیگر آن است که به شیوه ای گسسته و پراکنده در سروده های پارسی دیده می شود. در غزل ها، چامه ها و دیگر کالبد های این سخن که ساختاری داستانی ندارند. یکی از زمینه هایی که سخن وران ایرانی بدان بسیار گراییده اند و آن را بارها در سروده های خویش به کار گرفته اند نوروز است. چامه هایی از همین روی چامه های نوروزی یا بهارانه نامیده می شود.
در دیوان هر سخنور ایرانی چندین چامه از این دست می توان یافت. نکته دیگر آن است که پیوند تنگ نوروز با بهار آنچنان است که در ادب پارسی کمابیش این دو واژه به جای یکدیگر به کار گرفته می شود. هرجا سخن از نوروز است یادی از بهار می رود به همان سان هر زمان سخنوری از بهار و زیبایی های آن یاد می کند سخنی از نوروز هم در میان می آید.
همچنان اگر فراخ بنگریم در سروده های سخنوران خراسانی بازتاب نوروز و بهار را بیش از دیگر سخنوران می توانیم یافت، زیرا از دید پیام شناختی و ساختار اندیشه ای و معنایی سروده های خراسانی بیش با شادمانی و شور و زیبایی نوروز و بهار سازگاری دارند. چامه سرایان خراسانی شیفته جهان و شگفتی ها و زیبایی های آن بوده اند که به ویژه به هنگام نوروز و بهار در بیشترین نمود خویش دیده می آیند.
در سروده های عراقی و سپاهانی دو دبستان دیگر در شعر پارسی، چامه های نوروزی یا بهارانه ها در سنجش با دبستان خراسانی شماری کمتر یافته است.
به سخن دیگر، سرایندگان ایرانی بسیار اندک به چونی و چگونگی نوروز پرداخته اند. نوروز در چشم آنان بیشتر، بن مایه ای ادبی بوده است که به یاری آن می خواسته اند بهار را بنمایانند. آماری البته در این باره به دست داده نشده است، اما پیشینه یادکردهای نوروز در سروده های سخنوران ایرانی به کارکرد کنایی آن از بهار باز می گردد. به عبارتی، تو گویی آنان نوروز را چونان واژه ای دیگر برابر با بهار به کار می برده اند.
در همه سامانه های ادبی جهان، بهار با زیبایی ها و دل آرایی هایی که دارد، یکی از مایه ورترین زمینه های آفرینش پندارین و ادبی بوده و هست. در ادب پارسی نیز که می توانیم آن را مایه ورترین و گران سنگ ترین ادب در جهان بدانیم، کارکرد بهار بسیار گسترده است. اگر از چند شاهکار ادبی مانند شاهنامه فردوسی که در آن ژرفتر و فراختر به خاستگاه نوروز و چگونگی آن پرداخته شده است، چشم در پوشیم، در دیگر دیوان های سخن پارسی نوروز یادآور بهار است.
اما نوروز، پدیده ای فرهنگی است که سامانه های گونه گون باورشناختی و اندیشه ای در آن در هم تنیده شده اند و با هم درآمیخته اند. بی گمان یکی دیگر از سوی مندی هایی که ما در نوروز سراغ می کنیم ستایش شادی است. ایرانیان بدان سان که در شاهنامه آمده، همواره ستایندگان شاهنامه بوده اند و به هر انگیزه و بهانه ای، جشنی می آراسته اند و به شادی می نشسته اند.
در هیچ کدام از فرهنگهایی که من می شناسم، به راستی آن مایه جشن و آیین های شادمانی که در فرهنگ ایرانی می یابیم، سراغ نمی توان کرد. جشن های گونه گون در ایران برگزار می شده اند که خاستگاه های گوناگون نیز داشته اند؛ جشن هایی که به رخدادی اسطوره ای باز می گشته اند و یا ساختاری آیینی داشته اند و رخدادهایی آسمانی و گاه شمارانه در آنها کارکرد می یافته اند. اما از آن میان جشن و آیین نوروز جشنی است که این زمینه های گوناگون را در بر می گیرد. یعنی این جشن هم خاستگاه اسطوره ای دارد و هم جشنی آیینی است. بدان سان که ما امروز نوروز را بر پای می داریم و جشن می گیریم، آن جشن آیینی نیز هست.