
لانس جانسون
لانس جانسون که متولد و بزرگ شده آمریکا است، مدتها است به تاریخ و فرهنگ آمریکا و کشورهای خارجی و تفاوت آنها با یکدیگر علاقه دارد. او از ۵۰ ایالت آمریکا از ۴۹ ایالت دیدن کرده و به ۸۱ کشور دنیا هم سفر کرده است.
او از طرز فکر خارجیها، غلط یا درست، درباره آمریکا و مردمانش آگاهی دارد وهمچنین میداند که طرز فکر آمریکاییها درباره باقی کشورهای جهان میتواند با هم فرق داشته باشد.
جانسون که تمام زندگیاش را صرف تفاوتهای فرهنگی کشورها کرده، با سفرهای بینالمللیاش هم توانسته از مشکلاتی که خارجیها برای فهم آداب و زبان آمریکاییها با آن مواجه میشوند و اینکه این مشکلات و موانع چطور بر میزان موفقیت آنها در سر وکله زدن با آمریکاییها تاثیر گذاشته، آگاهی پیدا کند.
او مشاوره میدهد، تدریس میکند و سمینار هم برگزار میکند. جانسون همچنین نویسنده کتاب «الفبای آنچه خارجیها باید درباره آمریکا بدانند: چگونگی شناخت و درک فرهنگ، مردم، دولت، تجارت، زبان و سایر موارد عجیب و غریب مربوط به آمریکا» است.
جانسون از بنیاد آیوی لیگ (Ivy League) مدرک رشته تجارت دارد و در دانشگاه آکسفورد انگلیس هم تحصیلات آکادمیک خود را تکمیل کرده است.
او میگوید: «من گلف بازی میکنم، اسکی میکنم و عاشق نوههایم هستم. با مالیبو باربی، سومین سگم از نژاد گریتدین و مکس، سگ دیگرم که ترکیبی از بولداگ و پوگ است، بازی میکنم.»
«سه قهرمان آمریکایی من سه رئیس جمهور رویایی آمریکا هستند؛ توماس جفرسون، آبراهام لینکن و تدی روزولت. و همین طور توماس ادیسون مخترع برق که همهشان نقش بسیار مهمی در توسعه آمریکا و فرهنگی که امروز ازش میدانیم، داشتهاند.»
نگاهی به مصاحبه الشرق الاوسط با لانس جانسون بیندازید:
«آمریکاییها» چه کسانی هستند؟
آمریکاییها محصول هجوم عظیم مهاجران هستند که با خود مردمان مختلف، عقاید مختلف، رویاهای متفاوت، امید و آرزوهای متفاوت را به این کشور آوردهاند. این حرف من نیست. حرف جیمی کارتر، رئیس جمهور آمریکا از سال ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۱ است.
ایالات متحده از تمام کشورها جهان بیشتر اجازه ورود مهاجران را میدهد. در سال۱۹۷۰، از هر ۲۰ آمریکایی یک نفر خارجی بود؛ امروز از هر ۹ نفر یک نفر خارجی است.
«خارجیها» چه کسانی هستند؟
فرهنگ لغات میگوید خارجی کسی است که ساکن کشوری است که متعلق به او نیست. اما به نظر من خارجی اینجا در آمریکا کسی است که به اندازه کافی با فرهنگ ما آشنا نیست. شاید واقعا شهروندآمریکا اما متولد کشور دیگری باشد اما به اندازهای که خودش دوست دارد، فرهنگ ما را خوب نمیشناسد. این شامل دوستان من هم که در کشوری دیگر به دنیا آمده و بیش از ۲۰ سال است که دارند در آمریکا زندگی میکنند و هنوز دارند با آداب و زبان ما سر و کله میزنند و میخواهند بیشتر بدانند، میشود.
از نگاه من، یک خارجی میتواند یک آمریکایی نسل اول باشد که والدین مهاجرش به اندازه کافی او را در فرهنگ ما پرورش ندادند. این جور والدین معمولا این کار را با نیت بسیار خوبی انجام میدهند، مثلا بچههای خود را به مدارس آموزش زبان خصوصی میفرستند اما در چنین شرایطی این جور بچهها بعدا وقتی وارد جامعه میشوند، چوبش را میخورند.
با توجه به تجاربی که دارید، خارجیها آمریکا را چطور میبینند؟
وقتی من خارج از کشور تدریس میکنم و در سرتاسر دنیا سفر میکنم، همیشه از علاقهای که مردم به همه چیز آمریکا ابراز میکنند، شگفت زده میشوم. زبان ما، دولت ما، مردم ما، موسیقی و فیلمهای ما، آداب زندگی و حتی تصویر منفی ما در عرصه جهانی. آنها میخواهند بدانند چرا زبان ما مثل زبان خودشان راحت نیست. این را نمیفهمند که چرا آمریکا میخواهد پلیس دنیا باشد. میخواهند بدانند چرا آمریکاییها احساس میکنند از بقیه جهان بهتر هستند. چرا ما از خارجیها بدمان میآید اما عاشق جنگ هستیم. چرا ثروتمان را با بقیه کشورهای جهان تقسیم نمیکنیم. چرا همهمان چاق هستیم و سوار ماشینهای گنده میشویم و اینکه آیا ارتباطی بین این دو حقیقت وجود دارد.
من مخصوصا وقتی خارجیها ازم میپرسند چرا شما برای کوچکترین چیز میگویید «ببخشید»، خیلی خوشم میآید چون به نظرم ما آن قدری که باید بگوییم ببخشید نمیگوییم.
آمریکاییها خارجیها را چطور میبینند؟
یک بار من در یک کشتی تفریحی در آسیا بودم و نگران این بودم که قرار بود دو بار در ویتنام توقف داشته باشیم. از خودم پرسیدم: «آیا هنوز ویتنامیها ما را دشمن خودشان میدانند؟» در شهر هوچی مین، گروه ما غذایشان را در پارک خورد.
و من از دور داشتم به صدها دختر مدرسهای نگاه میکردم که پایین یک جاده خاکی کثیف میان ساختمانهای خرابه، سوار بر دوچرخههای قراضه خود بودند. چون ویتنامیها در سیستم کمونیستی زندگی میکردند، من با خودم فکر کردم که این دخترها حتما مثل فضای افسرده کننده اطرافشان سرکوب شدهاند. اما کاملا اشتباه میکردم. آنها در حالی که میخندیدند و با هم حرف میزدند، با روی باز برای ما دست تکان دادند.
من هم در حالی که در پارک نشسته بودم، با خودم فکر کردم که چند تصور غلط دیگری درباره این کشور دارم. درس دیگری که از آن سفر گرفتم این بود؛ من فکر میکردم ویتنامیها هنوز به خاطر ویرانی که ما سالها پیش برایشان به ارمغان آوردیم-همان کاری که فرانسویها پیش از ما کردند- از ما متنفرند.
ما ۵۸ هزار نفر از سربازهایمان را از دست دادیم؛ آنها میلیونها نفر را از دست دادند.
به رغم همه اینها، ویتنامیها بیش از اندازه با ما آمریکاییها مهربان بودند. راهنمای گردشگری به ما گفت: «جنگ مدتها است که به پایان رسیده. همه ما تغییر کردهایم.»
من با خودم فکر کردم چقدر خوب میشد اگر همه مان میتوانستیم الگوی این مردم را در زندگی پیش بگیریم.
همان شب وقتی در کتابخانه کشتی تنها بودم، ایده کتابم در ذهنم شکل گرفت.
شما چطور با نادانی یا دستکم گیجی برخی خارجیها وقتی با آنها در آمریکا برخورد میکنید، کنار میآیید؟
در خانه در یکی از شعبههای مکدونالد که من معمولا در آن غذا میخورم، اکثر کارکنان از نسل اول آمریکاییهای مکزیکی هستند که زبان انگلیسی را خوب بلد نیستند. بنابراین وقتی من فنجان قهوهام را که نصفش خالی شده، میبرم پیش دختر پشت کانتر و ازش میخواهم که «گرمش کند» او گیج به من نگاه میکند و بعد فنجان را برمیدارد و میدهد به آشپز تا بگذاردش توی فر تا گرم شود. چون نمیداند معنی این عبارت این است که فنجان را دوباره از قهوه پر کن.
این تفاوتهای فرهنگی دارد برطرف میشود اما از طرفی دیگر من را به این نتیجه میرساند که چقدر درک آمریکای پیچیده یا همان طور که بعضی خارجیها میگویند آمریکای دیوانه برای یک خارجی سخت است.
من در چنین موقعیتهای مشابهی با اروپاییها هم قرار گرفتهام. یک بار یک بریتانیایی را با خودم بردم بیسبال بازی کنیم و سعی کردم بازی را بهش یاد بدهم. و خیلی تعجب کردم وقتی دیدم یاد دادن این بازی به آن آسانیهایی که من فکر میکردم نیست.
یک بار هم یک خانواده هلندی به ملاقات من آمده بود و در راه رفتن به یکی از مکانهای گردشگری، برای خوردن صبحانه جلوی یکی از این شعبههای سفارش غذای مکدونالد- از همانهایی که غذا را از یک پنجره به مشتری میدهند- ایستادیم تا صبحانه بخریم و بخوریم. آنها هرگز چنین تجربهای نکرده بودند و از من پرسیدند چرا آمریکاییها راحت نمیروند داخل رستوران و برای خوردن و لذت بردن از غذایشان وقت نمیگذارند؛ مثل کاری که اروپاییها میکنند.
بسیاری از خارجیها با شوکهای فرهنگی در آمریکا مواجه میشوند. وقتی شما در کشوری خارجی بودید با چه شوکهای فرهنگی مواجه شدید؟
در بوداپست مجارستان، وقتی مجبور شدم برای یک بسته کچاب در مکدونالد پول بپردازم، واقعا شوکه شدم چون در آمریکا این بستهها مجانی است. سس کچاب در استرالیا هم از سس ما در آمریکا شیرینتر است. طعم کوکاکولا هم در کشورهای مختلف باتوجه به فرهنگهای بومی با هم فرق دارد. نشان دادن کف پا در تایلند هم به معنی یک نه بزرگ است.
در بلغارستان هم وقتی فهمیدم آنها برای رساندن «نَه» سرشان را بالا میبرند و پایین میآورند و برای «بله» گفتن سرشان را به چپ و راست تکان میدهند، گیج شدم و در موقعیتهای سختی قرار گرفتم. آمریکاییها برای بله و نه گفتن دقیقا زبان بدنی عکس این را دارند. در هند هم، نمیتوانستم بفهمم چرا رانندهها به علائم توقف و چراغ قرمز توجهی نمیکنند. و در فرانسه هم که… خودتان میدانید.
تحقیقاتی که در کشورهای خارجی انجام شده، نشان میدهد که جهان روز به روز مشکلش با سیاست آمریکا و توسعه برتریجویانه اقتصادی و سیاسیاش و همچنین نقشش در جنگ عراق بیشتر میشود. نظرتان در این باره چیست؟
حرف شما کاملا درست است و من در کتابم به این موضوع اشاره کردهام. این نشان میدهد که آمریکا در روابط با کشورهایی که فرهنگشان با فرهنگ ما تفاوت زیادی دارد، به مراتب کهنتر و سنتیتر از فرهنگ ما است، مشکل دارد.
اما در این تحقیقات در مصاحبه با افرادی که آمریکا را دیدهاند یا روابط تجاری با آمریکاییها داشتهاند، یا در آنجا تحصیل کردهاند یا در موارد دیگر به طریقی با این کشور در ارتباط بودهاند، کاملا مشخص است که آنها دید مثبتتری نسبت به آمریکاییها دارند.
این به ما میگوید که شناخت مستقیم به شناخت بهتر ما از یکدیگر واقعا کمک میکند. اما حتی با توجه به کاهش جذابیت کلی آمریکا در جهان، نتایج این تحقیقات نشان میدهد که فرهنگ و ارزشهای آمریکایی همچنان برای باقی جهان جذاب است.
مثل چی؟
چهار حسن مهم ما حق شناسی، صداقت، عدالت و مهربانی است که آشکارا در رفتار و کارهای ما به چشم میخورد.
درک و شناخت تمامی این عناصر، که من به همهشان در کتابم اشاره کردم، به درک و شناخت بهتر ما از آمریکای واقعی و شاید توسعه فرهنگ ما کمک میکند.
پس چرا آمریکاییها در عرصه جهانی هدف انتقاد قرار گرفتهاند؟
ما این را میدانیم. هر سال بنیاد گالوپ از آمریکاییها نظرسنجی میکند که نظرمان درباره نگاه جهان به آمریکا چیست. در نظرسنجی سال ۲۰۱۲ از ما پرسیدند که آیا با موقعیت آمریکا در جهان موافق هستیم یا نه. در این نظرسنجی تنها ۵۳ درصد موافق بودند. این در حالی است که در سال ۲۰۰۸ مصادف با پایان ریاست جمهوری بوش تنها ۳۰ درصد موافق بودند.
چرا ما این تصویر منفی را در سرتاسر جهان داریم؟
اروپاییها اغلب میگویند و شکایت میکنند که آمریکاییها به غیر از خودشان هیچ چیز درباره بقیه جهان نمیدانند.
تا حدی این ادعا درست است. ما فقط به یک زبان صحبت میکنیم؛ به کشور دیگری سفر نمیکنیم؛ بیشتر تمایل داریم بر اخبار خودمان در آمریکا توجه کنیم؛ و به شدت معتاد کار هستیم. در واقع ما در طول هفته بیشتر از مردم سایر کشورهای جهان کار میکنیم. در نتیجه خارجیها بر این باورند که ما به کشورهای دیگر اهمیت نمیدهیم که واقعا این ادعا درباره یک آمریکایی معمولی صدق نمیکند.
از سفرهایتان به کشورهای عربی بگویید؟
فقط مثالی از مراکش برایتان میزنم. در مراکش من متوجه تصویر غلطم از فرهنگ مسلمانها که نتیجه تمرکز رسانههای ما بر افراطیون و تروریستهای اسلامگرا بود، شدم.
من در مراکش از راهنمای گردشگری مسلمانم درباره مساجد اسلامیشان که در گذشته سه توپ فلزی بالای سقفشان داشتند، پرسیدم. او گفت قرنهای زیادی این سه توپ نشانه اینکه یهودیها، مسیحیها و مسسلمانها خواهر و برادر هستند و باید با هم کنار بیایند، بودهاند.
شما مشاور تجاری هستید؛ آیا این تفاوتهای فرهنگی روی معاملات تجاری در سرتاسر دنیا تاثیر میگذارد؟
بله تاثیر میگذارد. والمارت، غول خردهفروشی آمریکا در کمال تعجب در کشورهایی چون کره جنوبی، آلمان و ژاپن به مشکل برخورد. در واقع متوجه شد که فرمول موفقیت در آمریکا(یعنی قیمت پایین، کنترل دقیق موجودی و پخش حجم زیادی از کالا در بازار) هیچ معنایی برای بازارها و خریدارهای فرهنگهای دیگر ندارد. بنابراین آنها گزینه لبخند زدن فروشندهها به مشتری را از فهرست شرایط لازم برای استخدام حذف کردند؛ کاری که بعضی از مشتریان مرد آن را عشوهگری محسوب میکردند.
از سوی دیگر، تسکو، غول خرده فروشی بریتانیا هم اخیر شعبههای فروشگاههای «تازه و آسان» را در کالیفرنیا تعطیل کرد. این فروشگاهها به خاطر استانداردها و نورمهای فرهنگی که از بریتانیا با خودشان آورده بودند که برای آمریکایی عجیب و غریب و غیر قابل درک بود، تعطیل شدند؛ به عنوان مثال محصولات از برندهای خود این فروشگاه از سایر برندها بسیار گرانتر بودند؛ بسیاری از محصولات تازه برای اینکه تازه بمانند، به صورت فشرده لای سلفون پیچیده شده بودند؛ و همچنین سیستم سفارش کامپیوتری اشتباهشان باعث شد که برخی شعب دیگر از برخی کالاهای نیازمندیهای روزانه موجودی نداشته باشند.
همه اینها در سیستم خردهفروشی آمریکایی اصلا قابل قبول نیستند.
برخی خارجیها میگویند آمریکاییها «عقده خودبرتربینی» دارند و خیلی هم رقابتی هستند؟
هرگز چنین چیزی به آمریکاییها نمیچسبد. بگذارید یک سوال از شما بپرسم: چه کسی این محصولات و خدمات جدید، مقلا سیستم جیمیل گوگل، را اختراع کرد و توسعه داد؟
من خودم پاسخ میدهم؛ این کار پدران ما است. آنها ۴۰۰ سال پیش به اینجا آمدند تا زندگیهای خود را بهبود بخشند. و محیطی را به وجود آوردند که در آن هر فرد میتواند بدون دخالت یا وابستگی به دولت موفق شود.
بسیاری از آمریکاییها میگویند خارجیها به آمریکاییها حسودی میکنند و به این خاطر که به اندازه آمریکاییها مدرن نیستند، «عقده کمبینی» دارند؟
نه این طور نیست. لااقل جمعیت زیادی از آمریکاییها این طور فکر نمیکنند. اگر تحقیق کنید، متوجه میشوید که مدارس، محلهها و سازمانهای دولتی ما دارند به خارجیها کمک میکنند تا زندگیشان بهتر شود. نگاهی به آنچه دارد در واشنگتن، در کنگره، بر سر تصویب لایجه مربوط به مهاجرت رخ میدهد، بیندازید. خانواده من هم وقتی من جوان بودم، همین طور بودند. آنها پس از جنگ به کشورهای اروپایی قحطی زده لباس میفرستادند. این «کمک به همسایه» در فرهنگ ما نهفته است و بازتابش در رفتار و کارهایمان دیده میشود.
نظرتان درباره موضع ایالات متحده در کشمکش میان اسرائیل و فلسطین چیست؟ بسیاری از خارجیها به خصوص مسلمانها و عربها میگویند ایالات متحده همیشه طرف اسرائیل را میگیرد. و بعدش هم نظرتان را درباره مسئله جنگ افغانستان و عراق بگویید.
بسیاری از نظرسنجیها نشان میدهد که آمریکاییها میخواهند مردم فلسطین در آرامش و صلح زندگی کنند و این معضل در نهایت به نفع همه حل و فصل شود. اما خب تصویر خارجیها این است که ما به ضرر فلسطینیها طرف اسرائیل را میگیریم. هر تصوری بدون دلیل و مدرک حقیقی خطرناک است.
درباره جنگها هم باید بگویم تا حد زیادی در کتابم به این مسئله پرداختهام؛ از جمله دلایلی که ما به خاطرش جنگ کردیم؛ درسهایی که از آنها آموختیم و این که چقدر آمریکاییها از جنگ عراق و ویتنام متنفر بودند و با شروعشان موافق نبودند.
من دوست دارم به خارجیها بگویم که درک کنند در بسیاری موارد، رویکرد و اعمال دولت ما بازتاب رویکرد و تفکر واقعی مردم نیست.
با شیوع پرسرعت فرهنگ آمریکایی که به خصوص دارد از طریق فیلمها و برنامههای تلویزیونی اتفاق میفتد، بسیاری از خارجیها از افزایش صحنههای سکسی و برهنه در این آثار انتقاد میکنند؟
میتوانید بیحرمتی را هم به این فهرست اضافه کنید. فحاشی با واژههای زننده دیگر ورد زبان همه شده و همین طور مثل نقل و و نبات از دهان آمریکاییها به صورت روزانه بیرون میآید.
اما ما شاهد چنین مواردی در فیلمهای خارجی که در آمریکا به نمایش در میآید، هم هستیم. من فکر میکنم این چرخهای است که همه ما در حال حاضر درش قرار گرفتهایم.
اما این مسئله پرسش مهمی را مطرح میکند؛ پرسشی بر سر دخالت دولت در زندگیهای ما. ما به سادگی نمیخواهیم دولت در این مسائل و سایر مسائل زندگیمان دخالت کند.
در کتابم، من از جنبش نئونازی که در سرتاسر جهان راه افتاده و اینکه چطور برخی کشورهای فعالیتها و نمادهای مربوط به این جنبش را ممنوع اعلام کردهاند، حرف زدهایم. این در حالی است که اکثر آمریکاییها با موضع سایرین مخالف هستند. آنها بر این باورند که این گروهها باید حق ابراز عقاید خودشان را داشته باشند و این بسیار مهمتر و بهتر از ساکت کردن صدایشان است.
این دیدگاه به زمان اروپاییهای مهاجری برمیگردد که به آمریکا آمدند و در خود اروپا اجازه انجام آنچه میخواستند انجام بدهند، نداشتند.
بنابراین فکر میکنم ما ترجیح میدهیم ما را به زیادی آزادی خواه بودن تا سرکوبگر آزادی بودن متهم کنند.
و پرسش آخر اینکه؛ چرا آمریکاییها این قدر آرام هستند؟
من متوجه کنایه شما با مطرح کردن این پرسش شدم. در کتابم، از عبارت «آمریکایی کریه» حرف زدهام که به آمریکاییهایی اطلاق میشود که به کشورهای دیگر سفر میکنند و یا در کشورهای دیگر کار میکنند و خیلی بلند حرف میزنند، مغرور و خودخواه هستند و به زبان و آداب کشوری که در آن هستند، توجهی ندارند.
اما ما همچنین از برخی از عبارات این چنینی برای اطلاق به خارجیهایی که به نورمهای فرهنگی ما احترام نمیگذارند و آنها را نقض میکنند، استفاده میکنیم.
این واژه «آرام» همچنین میتواند به راحتی به زنان آسیایی که تعلیم داده شدهاند در حرف زدن و کارهایشان آرام و ساکت باشند، اطلاق شود؛ چیزی که ما در اینجا نداریم.