«مردم زندگی عادی خود را می گذرانند. یعنی به سر و کله هم می پرند، قهرمانان خود را می کشند و بچه ی خود را به خاک می سپارند. ایرانی بودن ساده است: پسر با پدر بد، پدر با پسر بد، دختر با مادر بد، مادر با دختر بد، زن با شوهر بد، شوهر با زن بد، مادر با بچه بد، بچه با مادر بد، خواهر با خواهر بد، برادر با برادر بد، معشوق با عاشق بد، عاشق با معشوق بد، و … جامعه ایران ساده است…!
… بالای گچ بری های بخاری، تابلوی بسیار بزرگی هم از سیاوش در قاب طلایی بود. سیاوش با پیراهن سفید ساده، نگاه دردناک و ترحم آمیزی به جلو داشت. بیست و چهار سال پس از مرگش حضور او در خانه فریاد می زد…»
از رمان « درد سیاوش» نوشته اسماعیل فصیح
اگر در معرفی اسماعیل فصیح به اینکه او نویسندهای صاحب سبک است و شناخت درستی از اجتماع و تاریخ کشورش دارد، بسنده کنیم، کم گفتهایم. اگر بگوییم او نویسنده پرکاری است که بیشتر از ۳۰ جلد کتاب منتشر کرده و به یکی از پرخوانندهترین نویسندگان ایران تبدیل شده، باز هم حق مطلب را ادا نکردهایم.
اینکه او را نویسندهای بی ادعا هم بخوانیم که صاحب نوآوری در ادبیات فارسی و از اولین نویسندگانی است که طبقه متوسط شهری را وارد رمان فارسی کرد، باز هم برای توصیف اهمیت او در زبان فارسی کافی نیست.
شاید بهتر باشد تنها به گفتن همین بسنده کنیم که فصیح نویسندهای با فرهنگ است که ادبیات فارسی چیزی به او بدهکار است. با اینکه کمتر از چهار ماه دیگر، درست چهار سال از مرگ او میگذرد، برای توصیف او فعل مضارع را به کار میبرم؛ چون نویسندهای که کتابهایش چون گنج در دل ادبیات ایران باقی مانده، قرار نیست بمیرد.
شاید کمتر نویسندهای را در ادبیات فارسی بتوان یافت که با شناخت و تحقیق درست، همراه با جریانها و وقایع اجتماعی و سیاسی؛ اما اغلب دور از آن ایستاده و با زبانی بیتکلف و با روایتی ساده و خوشخوان به شرح آنها میپردازد و خواننده را هم با خود همراه میکند.
فصیح، نخستین رمانش «شراب خام» را در سالهای نزدیک به پایان دهه چهل نوشت و از آن پس با انزوایی خودخواسته به دور از فضاهای ادبی و شبه روشنفکری، آثاری خلق کرده که نه تنها خواص، بلکه عوام را هم جذب خود کرده است. آنچنان که عده زیادی، سالها و حتی در چند دهه گذشته به خوانندگان جدی او تبدیل شده اند.
هرچند همین انزوایش باعث شده بود که نه تنها برخی از اهالی ادبیات، بلکه خوانندگانش هم شناختی از او نداشته باشند و چون تا سالها حتی عکسی هم از او منتشر نشده بود، خوانندگانش فکر میکردند نویسنده شبیه شخصیت اصلی همه داستانهایش، جلال آریان است.
انقلاب، جنگ، روشنفکران خارج نشین بی درد، تاریخ ایران از زمان باستان تا روزگار معاصر، زندگی مردم مناطق نفتی همه مایه کار این نویسنده قرار گرفته تا خواننده با غرق شدن در نثر روان او با وقایع تاریخ و اجتماع و سیاست کشورش آشنا شود و تحلیلی هم نسبت به آن پیدا کند.
فصیح نویسنده ای است که آثارش براساس واقعیت های موجود نوشته شده و رخدادهای روز در آن جلوه بارزی دارد. به همین دلیل هم هست که به عنوان نمونه، در «شراب خام»، فضای ایران اواخر دهه ۱۳۳۰ به خوبی تصویر شده، «لاله بر افروخت» که پس از داستان جاوید منتشر شد به انقلاب ایران پرداخته و «ثریا در اغما» و «زمستان ۶۲» هم به جنگ هشت ساله میان ایران و عراق اختصاص یافته است. پس از انتشار «لاله بر افروخت»، جنگ آغاز شد و با تعطیلی دانشکده نفت آبادان، فصیح در ۴۷ سالگی با سمت استادیار زبان انگلیسی تخصصی چاره ای جز بازنشستگی نیافت. فصیح هم از این فرصت استفاده کرد تا تجربه سالها حضور خود در مناطق نفتی را با داستان هایی دیگر بیامیزد و از تلفیق آنها رمان های ماندگار خود را بیافریند.
به کار بردن طنز، شخصیتپردازی قوی، مضمونهای تازه و ساختار قوی داستانهای این نویسنده خواننده را با او به طور جدائی ناپذیری با او همراه میکند. فصیح با خلق شخصیت همیشگی جلال آریان در رمانهایش، خواننده را هم مثل همین شخصیت با حوادث و وقایع همراه میکند.
جلال آریان از یکسو یک اگزیستانسیالیست است که رویدادها را به عنوان سرنوشت حتمی خود میپذیرد و از سوی دیگر ایدهآلیستی است که به کمال گرایش دارد. او نماد روح ایرانی است. از همه حوادث و بلاها میگذرد، ازغصه خم میشود اما نمیشکند.
اهمیت این نوع شخصیتپردازی آنجا روشن میشود که بدانیم در ادبیات داستانی فارسی در صد سال گذشته شخصیتهای ماندگار انگشتشماری داریم که جلال آریان یکی از آنهاست.
زندگی در آمریکا و آشنایی این نویسنده با زبان و ادبیات انگلیسی، همچنین سالها کار در شرکت ملی نفت مناطق جنوب ایران و حضور در روزهای اول جنگ و حصر آبادان منبع الهامی شده تا از آنها برای خلق یکسری داستان دنبالهدار و گاه ناپیوسته استفاده کند.
همین موضوع به شکلی میتواند به تحلیل روند فکری نویسنده هم کمک کند.
هرچند خودش در «شراب خام» مینویسد: «عمر ما هر کدام حلقه ای از یک زنجیر افسانه ای است که هرگز حساب نشده.»