واشنگتن باز هم تمام درخواست ها را برای ایجاد مناطق امن و مناطق پرواز ممنوع در نواحی مرزی سوریه رد کرده است. بدین ترتیب این کشور تاکنون از پاسخ به پرسشی اساسی خودداری کرده است: اگر این کشور واقعا بر این باور است که «بشار اسد هیچ جایگاهی در آینده سوریه ندارد»، پس چه گام های عملی بر می دارد تا مانع آن شود که شبه نظامیان اسد، و نیز متحدان فرقه ای غیرسوری آن، سرزمین هایی را دوباره تصرف کنند که به ما وعده داده شده بود از کنترل گروه داعش و دیگر گروه های تندرو آزاد خواهد شد؟
سوالی دیگر که با توجه به شیوه برخورد مشکوک واشنگتن در سناریوی در جریان عراق-سوریه ارزش مطرح کردن دارد آنست که آیا آمریکا راهبرد فراگیر واقعی در قبال خاورمیانه دارد، استراتژی که جاه طلبی های اعلام شده آن در منطقه را به واقعیت های نظامی و سیاسی در حال تغییر در منطقه ربط دهد؟
واشنگتن تاکنون موضع خود را در قبال حزب الله روشن نکرده است، گروهی که مانع انتخاب رییس جمهور جدید در لبنان می شود تا هنگامی که بتواند نامزد مورد نظر خود را که از دستورالعمل های آن پیروی کند، بر سر کار بگذارد.
درباره یمن هم ما هیچ اظهارنظر جدی از سوی آمریکا درباره مبارزات حوثی ها برای به کنترل در آوردن این کشور تجزیه شده نشنیده ایم.
و در آخر اینکه هیچ نشانه ای در دست نیست مبنی بر اینکه موضع آمریکا در قبال لاف زنی اخیر یکی از مقامات ایران مبنی بر اینکه تهران اکنون چهار پایتخت عربی یعنی بغداد، دمشق، بیروت و صنعا را در کنترل خود دارد، چیست.
آنچه ما شاهد آن هستیم مسلما عجیب است.
داعش شهر رقه سوریه را از بیش از یک سال پیش اشغال کرده و در ماه ژوئن امسال هم شهر موصل بزرگ ترین شهر شمال عراق و حومه آنرا به تصرف درآورد. این در حالی بود که همزان این گروه عملا تمام شرق سوریه و غرب عراق را به تصرف در آورده است.
در عین حال واشنگتن فقط زمانی هشیار شد که گروه داعش تصاویری را از اعدام وحشیانه شهروندان بی گناه آمریکایی و بریتانیایی منتشر کرد و به تهدید اقلیم کردستان در شمال عراق و بعد از آن شهر کوبانی در نوار کردنشین مرز ترکیه در سوریه پرداخت.
باید خاطر نشان کرد که گروه های تندرو یک بار دیگر هم پیش از این توانسته بودند بخش های وسیعی را از استان انبار عراق که از حدود غربی بغداد بزرگ تا مرز سوریه کشیده شده است، به تصرف در آورند اما در آن هنگام جنبش های سنی قبیله ای صحوه آنها را شکست دادند و عقب راندند.
در همین حال دولت هوادار ایران نوری المالکی در آن زمان به سرکوب و تبعیض در قبال سنی ها که با آنها به عنوان جامعه «شکست خورده» برخورد می کرد ادامه داد و وطن پرستی خود را مورد تردید قرار داد. در دوران سلطه مالکی، نیروهای امنیتی عراق جنبه های ملی و همه جانبه هویت خود را از دست دادند و صرفا به نهادهای مذهبی با وفاداری های فرقه ای مبدل شدند.
بدین ترتیب، تعجبی نداشت که ببینیم که هم ارتش (ساخت آمریکا)ی عراق و هم پلیس در هنگام تصرف موصل توسط داعش متلاشی شوند و به از طریق استان انبار ناپدید شدند، استانی که آن هم اکنون تحت کنترل دوباره گروه های تندرو قرار گرفته است.
در واقع، نمایش مضحک نخست وزیری مالکی فقط زمانی پایان یافت که واشنگتن متوجه شد که این نخست وزیری حتی برای همان استراتژی که به صورت ناشیانه به آن خدمت می کرد، تهدیدی محسوب می شود و بنابراین باید برای بقای این استراتژی کنار برود.
آنچه در عراق رخ می دهد مجموعه ای از اقدامات برای نجات وضعیتی است که پس از اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ به وجود آمد. همان اشغالی که باراک اوباما مخالف آن بود، به طوری که بسیار علاقه مند بود آنرا خنثی کند آنچنان که نیروهای آمریکایی را از این کشور خارج کرد.
اما ابهام در موضع آمریکا به اینجا ختم نمی شود. هیچ علتی برای بازگویی فاجعه سوریه وجود ندارد، پس بیایید به وضعیت کنونی در لبنان و یمن نگاهی بیاندازیم.
دولت اوباما با توجه به دغدغه هایش درباره تنش با تهران، برای این دو کشور و در پی آن برای کل منطقه چه می خواهد؟ و چرا به نظر می رسد که این کشور تروریسم و افراطگری را مختص یک مذهب می داند و به خود اجازه می دهد که خاورمیانه را به رهبران ایران و رفقایشان تحویل دهد، و نه بدون مرحمت اسرائیل؟
این درست است که القاعده که مسئول حملات ۱۱ سپتامبر بود گروهی سنی مذهب بود و هست. من از سوی دیگر به این واقعیت اعتقاد دارم که اوباما رییس جمهور آمریکا و دو رفیقش، سوزان رایس و دنیس مک دونو هنوز در اواخر دهه ۱۹۷۰ و دهه ۱۹۸۰ میلادی جوان بودند، پس آن دوره را در تاریخ خاورمیانه یعنی قبل از ظهور شروران سنی که آنها اینقدر از آن بدشان می آید، خیلی خوب به یاد نمی آورند.
اما من معتقدم که به جا است به آن روزها نگاهی انداخته شود، نه برای اینکه دشمنی های قدیمی زنده شود، بلکه برای بی اعتبار کردن این ذهنیت که تروریسم وافراطگری هویت های دینی، فرقه ای و نژادی را تثبیت کرده اند.
در سال ۱۹۷۹، در جریان های پس از انقلاب اسلامی خمینی، ۵۲ آمریکایی به مدت ۴۴۴ روز در سفارت آمریکا در تهران به گروگان گرفته شدند. سپس در اکتبر سال ۱۹۸۳، هنگامی که اوباما سال آخر تحصیلاتش را در دانشگاه کلمبیا در نیویورک می گذراند، خوابگاه تفنگداران دریایی در بیروت هدف بمب گذاری انتحاری قرار گرفت.
در این انفجار در مجموع ۲۴۱ نیروی آمریکایی کشته شدند و آمریکا عوامل وابسته به ایران را در جریان آن مقصر دانست. علاوه بر این، درسال های ۱۹۸۲ تا ۱۹۹۲، لبنان شاهد موجی از آدم ربایی ها علیه شهروندان خارجی بود که در جریان آنها ۹۶ نفر ربوده و زندانی – و حتی بعضی کشته – شدند، از جمله ۲۵ آمریکایی و ۱۲ بریتانیایی.
تندروهای شیعه طرفدار ایران دراین مورد هم مسئول شناخته شدند، اتهامی که بعدها با شرایطی به وجود آمده در آزادی آنها تایید شد.
امروز در پی چندین مورد قتل از سال ۲۰۰۵، از جمله چندین مورد که در آنها نیروهای حزب الله رسما متهم به مداخله شده اند، این گروه هوادار ایران تمام لبنان را با کمک مترسک های مسیحی اش به گروگان گرفته است.
این گروه همچنین ارتش لبنان را به سوی یک باتلاق نژادی خونین هل می دهد و در همان حال نهادهای دولتی را تخریب می کند و به طور نظام مند تلاش می کند از عناصر تندروی سنی که ابتدا آنها را کمک و تحریک کرده بود، بهره برداری کند، به این امید که این کار به تضعیف رهبران میانه روی سنی بیانجامد که ایران از آنها نفرت دارد.
این بخشی از اقدامات ایران و حزب الله برای خودشیرینی درمقابل غرب و اسرائیل است.
درباره یمن ظاهرا ایران همزمان هم در خانه بازی می کند و هم در زمین حریف. در بخش جنوب یمن که پیش از این سنی های مارکسیست-لنینیست در آن مستقر بودند، ایران از جدایی طلبان حمایت می کند. اما در شمال هوداران ایران یعنی شیعیان حوثی اکنون عملا حاکم این کشور شده اند، به رغم این واقعیت که بخش عمده اقلیت قابل محاسبه شیعه یمن، زیدی هستند و نه دوازده امامی، و بنابراین با دکترین ولایت فقیه ایران هیچ نسبتی ندارند.
درباره اکثریت سنی شافعی، آنها هم قبل از اینها با برداشت افراطی القاعده از بنیادگرایی سنی نسبتی نداشتند.