
شهروز رشید – عکس از شرق پارسی – عکاس مصطفی خلجی
اگر کتاب “مرثیهای برای شکسپیر” از شهروز رشید را خوانده باشید و پای حرفهای نویسنده بنشینید، شک میکنید که نکند شخصیت اصلی کتاب و نویسنده یکی باشند. شباهتهای زیادی میبینید میان نویسنده و قهرمان کتاب.
شهروز رشید هم مثل قهرمان این کتاب یک ایرانی تقریبا پنجاه و چند ساله است با قد و هیکلی جمعوجور. در برلین زندگی میکند و عاشق کتاب است و خواندن. این را از صحبتهایش در مورد ادبیات فارسی و تسلط او بر آثار بزرگان آن فهمیدم و با نمونههایی که از ادبیات کلاسیک و مدرن دنیا در کنارش آورد، مطمئن شدم.
به جز آنچه خودش از آنچه در زندگی گذرانده گفت، از تسلطش بر تاریخ ادبیات هم میشد فهمید نگاهی جدی به امر تاریخ دارد. درست مثل قهرمان کتابش که عاشق تاریخ است.
شهروز رشید، شاعر و مترجم و نویسنده است. بعد از انقلاب از ایران خارج شده، به آلمان رفته و همان جا مانده. سالها است در برلین زندگی میکند.
خودش میگوید: «به دلایل فرهنگی، من جذب اینجا شدم. در این شهر زمینه برای کارهای فرهنگی و هنری فراهم است و جذابیتی در اینجا هست که در جاهای دیگر نمیشود دید.»
به جز “مرثیهای برای شکسپیر”، چند مجموعه شعر دارد از جمله بادبادکها، کتاب هرگز و پسر گم شده و اخگر، ناگهان در دل جنگل و یادداشتهای زیرزمینی را هم از نویسندگان دیگر دنیا ترجمه کرده است.
اما به نظر میرسد شعر دغدغه اصلی و جدیاش باشد.
خودش میگوید:
«شعر
سکوت سنگین سنگ است
در برابر هیاهوی بادها و رونق فصل
شعر
صبر جمیل درد است
که ایوب را عاصی میکند
شعر کلام آخر شکیبایان است
در بستر احتضار
شعر
ستارهییست
که شب تاریک را از گمراهی نجات میدهد»
یک عصر آخر تابستان در خانهاش در برلین با او درباره نوشتن در تبعید صحبت کردم.
آنچه میخوانید بخشی کوتاه از آن گفتوگوی طولانی است:
شرق پارسی: به نظرتان ادبیات تبعید یا مهاجرت شامل همه آثاری میشود که در خارج از ایران منتشر میشود؟
شهروز رشید: من سر این اسمها کمی مشکل دارم. خیلی از اینها بیان کننده کامل هستند. عدهای به آن ادبیات مهاجرت میگویند، عدهای ادبیات تبعید، حتی برخی هم میگویند این اصلا ادبیات نیست.
بله، بعضی از روشنفکران و نویسندگان داخل هم چنین چیزهایی گفتهاند گاهی.
گاهی در این زمینه تقابلی وجود دارد که مثلا آنهایی که داخل کشور هستند، فکر میکنند مهاجران فقط ادبیات متعهد خلق میکنند یا مثلا مدام دارند فحش میدهند. البته این چنین افرادی هم هستند که هنوز در فضای سابق ماندهاند و از آن بیرون نیامدهاند. اما همه اینطور نیستند.
به نظرتان چه اسمی میشود روی این ادبیات گذاشت؟
بحث اصلی این است که چه اتفاقی افتاده که عدهای به بیرون پرت شدهاند. ببینید ما قبل از انقلاب چیزی به نام ادبیات تبعید نداشتیم.
البته کسانی مثل هدایت بودند که مثلا بوف کور را در کلکته منتشر کرد یا محمد علی جمالزاده.
و یک بزرگ علوی را داشتیم که به خاطر حزب توده از ایران رفته بود. اما تبعید لزوما فضیلت نیست. نکته مهم نیک نگریستن به اتفاقی است که در جامعه ایران رخ داده.
چطور این کار محقق میشود؟
اگر ما خودمان را به تعاریف محدود کنیم و بخواهیم با شتابزدگی که گاهی جزو خصلت ما شده به یک مفهومی برسیم، این مفاهیم ما را در چارچوب خود نگه میدارد و موجب میشود مسائل خودمان که همان دلایل مهاجرت ماست را نبینیم.
مگر دلایل مهاجرت هم در رسیدن به این تعاریف اهمیت دارد؟
دلایل مهاجرت ما با مهاجرت مردم دیگر کشورها متفاوت است. چه دلایلی وجود دارد که آدمها ترجیح میدهند کشورشان را ترک کنند؟ مسلما دلایل مهاجرت ایرانیها فقط سیاسی نبود. از سویی لزوما از میان نویسندگان، فقط آنهایی که مهاجرت کردهاند تبعیدی نیستند.
پس نویسندهای که در کشور خودش مانده هم میتواند به خاطر نوع تفکرش تبعیدی باشد؟
دقیقا. مثلا محمد مختاری در کشور خودش یک تبعیدی است یا احمد تفضل. نگاه انتقادی مختاری به ادبیات گذشته و به سنت باعث میشود که این آدم در کشور خودش هم یک تبعیدی باشد.
در واقع به نظر من منطقهها و حیطههای تبعید وجود دارد. به هرحال هر مدینه فاضلهای که شما درست میکنید بسته به سفت و سخت بودن این دایره، یک عده را حذف خواهید کرد. حتی افلاطون هم در مدینه فاضله نمیگفت شاعران خیلی بد هستند، اما میگفت شاعران اگر آمدند اینجا بگویید خیلی خوب، ولی بروید جای دیگر، ما شما را نمیخواهیم. مگر آنکه ۵۰ سال را گذرانده باشد، معقول شده باشد و باید در خدمت مدینه و در خدمت یک سری کارهای مدینه شعر بسراید.
پس ریشههای مهاجرت ایرانیها هم به گذشته برمی گردد؟
در جامعه ما همیشه چند تا هویت با همدیگر در جدال هستند. ما این را از دیروز نداریم. بلکه در طول تاریخ داشتهایم. یعنی یک هویت ایرانی و یک هویت اسلامی. گاهی ایرانی- اسلامی که نه ایرانی ست، نه اسلامی. گاهی فقط ایرانی است در ضدیت با اسلام و گاهی برعکس.
اینها وجود دارد و تا زمانی که تعریف خودشان را پیدا نکردهاند سرجای خود میمانند. یعنی تبعید امری است که پیش از این به شکل دیگر بوده و ادامه خواهد یافت.
پس لزوما ادبیات تبعید به نویسندگان و شاعران خارج از کشور مربوط نمیشود. اما عدهای این ادبیات را به خاطر اینکه میتواند خارج از فضای سانسور بنویسد و منتشر کند، جدا میکنند.
ادبیات تبعید را کسی که از بیرون نگاه میکند، ادبیات تبعید میخواند. اصلا اینطور نیست که ادبیات تبعید چیزهایی را میگوید که در داخل امکان گفته شدن ندارد. حرفهایی که در ایران گفته نشده، گفته نشده و نخواهد شد. در واقع ادبیات تبعید، ناگفتههای ایران نیست بلکه یک ادبیات خاص خودش است که باید دید به درد ایران میخورد یا نه و این امر دیگری است.
به هرحال اهالی ادبیات که مهاجرت کردهاند، موضوع تازهای را در آثارشان مطرح کردهاند.
مسلما نویسنده و شاعر مهاجر مسائلی را مطرح میکند که کسی که در داخل کشور است نمیتواند آنها را مطرح کند، ولی لزوما گویای مسائل آدمهای داخل نیست.
و برای درک آن باید چه کرد؟
در کل، بدون یک نگاه انتقادی به کل فرهنگ خودمان، خارج شدن از این بن بستهایی که ایجاد شده، ممکن نیست. از اینها رها نخواهیم شد مگر اینکه آنها را ریشه یابی کنیم و ببینیم که این یک رویه فیزیکی نبوده، بلکه یک امر ریشه دار است که ممکن است خیلی وقتها حکومت هم در این حذف شرکت نکند و آدمهای جامعه، سازندگان این حذف باشند و یک فرهنگ جدید، یک گرایش جدید و یک فکر جدید را نپذیرند.