ولادیمیر پوتین، عکس از خبرگزاری فرانسه

ولادیمیر پوتین، عکس از خبرگزاری فرانسه

از روسیه نوشتن، سرزمینی با رازها، رمزها و نیازهای شگفت کار آسانی نیست. با این حال برای من، از روسیه پوتین نوشتن همان اندازه آسان به نظر می رسد که از روسیه پوشکین نوشتن همانقدر دشوار. پرسش های آمده در این نوشتار صرفاً از خواننده نیست بلکه از نگارنده نیز هست.

ایران به عادت دیرینه و بویژه از دوره قاجاریه، روسیه را با دو چشم می بیند و در قبال این سرزمین همواره احساسی دوگانه و نگرشی دوآلیستی دارد. اینک با توجه به آنچه این روزها در کرملین می گذرد آیا ایران، تقابل و جدال این دو روسیه را می تواند با “چشم سوم” نیز ببیند؟

روسیه ای که امروز می شناسیم سراسر روسیه ولادیمیر پوتین است؛ رهبری که میدان اقتدار سیاسی او مرزی نمی شناسد و گستره آن قدرت، بسیار فراتر از اندازه استاندارد در دموکراسی های غرب است. اتوریته بی حساب ولادیمیر پوتین مرا به یاد فریدریش ویلهلم هگل فیلسوف سیاسی آلمان می اندازد که می پنداشت در نظام سیاسی آسیایی، تنها یک نفر آزاد مطلق است؛ امروز اما در روسیه اروپایی تنها یک پوتین است که آزاد مطلق است.

مردی که پنداری تیغ زنگی به دست از کرملین بیرون زده و در اروپای غربی و شرقی حریف می طلبد. پس از سالها آرامش در اروپا، پارلمان آلمان برای حفظ امنیت و رویارویی احتمالی با روسیه ممکن است قانون خدمت نظام وظیفه اجباری را دوباره تصویب کند. پوتین از شانگهای چین با دست های پُر به مسکو باز می گردد تا برای آلمان و لهستان هم خط و نشان گازی بکشد.

در روسیه پوتینی شاهدیم که رئیس جمهور مقتدرش بهای گاز صادراتی به اوکراین را شبانه، دو برابر می کند و به دولت آسیب پذیر اوکراین هشدار می دهد که از نخستین روز ماه ژوئن، باید بابت هزار متر مکعب گاز صادراتی مبلغ ۴۸۵ دلار پرداخت کند. افزون بر این، اوکراین باید بهای گاز دریافتی را پیش پرداخت کند، در غیر این صورت رئیس جمهور فرزانه حق همسایگی به جای آورده و فرمان بستن شیر گاز به سوی آن سرزمین شکسته را صادر خواهد کرد!

این ولادیمیر پوتین و روسیه اش برای ما آشناست؛ گویی همان تزار الکساندر اول و یا آنکه تزار نیکلای دوم است که از قرن بیست و یکم به سده ی نوزدهم بازگشته است. رهبر ۶۲ ساله و نوستالژیک روسیه (که سودای اقتدار دیکتاتوری پرولتاریا نیز دارد) می پندارد که روابط سیاسی حاکم بر اروپای امروز همان روابط سیاسی حاکم بر اروپای قرن بیستم است.

بی سبب نیست که آنگلا مرکل صدراعظم آلمان، گاه و بیگاه به ولادیمیر پوتین زنهار می دهد و کنایه می زند که اروپا و غرب سالهاست که از روابط سیاسی و اقتصادی با تزارهای سده نوزدهم و یا اتحاد جماهیر شوروی قرن بیستم عبور کرده اند. به بیان دیگر، زن آهنین آلمان به مشاوران اتاق فکر کرملین بطور غیر مستقیم پیام می دهد که روسیه بر مبنای تئوری توّهم زای “توطئه” نباید بیش از این همسایگانی از تبار تاتار و اوکراین را بیازارد.

پس از کنفرانس مونیخ در سال ۲۰۰۷ و چرخش ناگهانی ژئوپولتیکی اتاق فکر مسکو علیه غرب، بویژه پس از حوادث هولناک بهار عربی در خاور خون، مشاهده می شود که برخی اتاق فکرها در خاورمیانه در قبال اتاق فکر کرملین عنایت و توجه بیشتری نشان می دهند؛ پنداری آنجا خاورمیانه نیست بلکه خاور خون است.

ما ایرانیان با این روسیه بیگانه نیستیم و حالا می دانیم که از زمان پطر کبیر در قرن هجدهم تا کنون (بجز بُرهه کوچک استالینی) فرهنگ و سیاست و اقتصاد روسیه در جدال بین مسکو و سنت پترزبورغ تئوریزه و برنامه ریزی می شود.

ما همچنین می دانیم که ارتدوکس های اصولگرا عموما در حلقه مسکو و در مجلس دومای روسیه جمع می شوند و در برابر پدیده های غربی (انتخابات آزاد، اقتصاد بر مکانیسم بازار آزاد، جامعه مدنی، حقوق شهروندی، پلورالیسم) همواره واکنش منفی نشان می دهند. این حلقه اصولگرای قدرتمند با کلیسای فرقه ارتدوکسی و پاتریارک اعظم مسکو رابطه تنگاتنگی دارند.

اصولگرایان روسی تقریباً سیصد سال است که پاره ای از مخالفان نظرات خویش را که به حلقه ی سنت پطرز بورغ مشهورند، اصلاح طلب و “لیبرال” و حتّی عامل بیگانگان می خوانند. این “اصلاح طلبان لیبرال و عامل بیگانگان” پیوسته می کوشند روسیه را با پدیده های جامعه مدرن غرب از شمار اقتصاد آزاد، انتخابات بدون مهندسی، منشور شهروندی، پلورالیسم قومی و دینی و نژادی و جامعه مدنی آشنا کنند و آشتی دهند. این عامل بیگانگان همچنین بجای ستیز و پیکار ابدی با غرب، خواهان تعامل با اتحادیه اروپا و آمریکا هستند.

اصلاح طلبان روسی بارها با حضور در سیرک سیاسی آمریکا و گفتگو با لابی ها و اتاق فکرهای بی شمار ایالات متحده آمریکا به آنان درباره موضع و عملکرد ارتدوکس های اصولگرای روسیه هشدار داده و از آمریکا خواسته بودند که با درایت در برابر پوتین عمل کند. آ

نها خواستار آن شدند که برخی از سناتورهای جنجالی ایالات متحده بهانه ای بدست مسکو نشینان ندهند تا چنین خشن علیه غرب موضع بگیرند و یا در اوکراین آشوب ها را مهندسی کنند. پوتین اخیرا در اجلاس اقتصادی سنت پترزبورگ رسماً اعلام کرد که اوکراین وارد جنگ تمام عیار داخلی شده است.

اصلاح طلبان روسی قرارداد عظیم گازی ۴۰۰ میلیارد دلاری بین چین و روسیه را انتقام خشن اصولگرایان اسلاوی از امریکا و اروپا می دانند؛ بدین وسیله تا سی سال آینده روسیه پوتینی در آغوش چین خواهد نشست. در این میان اما فرصت صادرات گاز ایران به چین از بین خواهد رفت و مرکز ثقل قدرت “اروسیایی” هم با شیب آهسته از مسکو به سوی پکن سرازیر خواهد گشت.

چندسال پیش ولادیمیر پوتین به منظور افزایش جمعیت روسیه فرمان داد که به ازای تولد فرزند دوم به هر خانواده روسی مبلغ ۹۰۰۰ دلار به عنوان خیر مقدم پرداخت شود. شگفتا که این فرمان پوتین توسط محمود احمدی نژاد رئیس جمهور پیشین نیز سخاوتمندانه اعلام می شود، و او نیز اعلام می کند که به ازای تولد هر نوزاد مبلغ یک میلیون تومان “حق اولاد” به خانواده ایرانی داده شود.

آشکار است که در آن زمان تیم فکری احمدی نژاد معمولا برخی ایده ها و تئوری های سیاسی اقتصادی را از “اوراسیای” روسی و یا از “بولیواریسم” هوگو چاوز استخراج می کرد و به دفتر ریاست جمهوری می فرستاد تا او نیز آنها را اعلام کند.

نگرانی آن زمان بود که مبادا احمدی نژاد همانند سیاست هسته ای، ندانسته بخواهد از بحران جمعیتی نیز حربه ای سازد علیه غرب ستیزی و ایران به تحریم های بیشتر محکوم شود.

بی گمان این روزها با وجودی که رییس جمهور پیشین آرام شده است ولی یارانش فعالند و علیرغم میراث عظیم دینی که در ایران دارند، اما همچنان از منابع خبری و تحلیلی بولیواریسم آمریکای لاتین و اوراسیای روسی تغذیه می کنند و سخنان “تحریم آمیز” می زنند. ضعف ایدئولوژیک آنان در روش نقد “غرب” و تئوریزه کردن آرمان ها پیداست و شاید به همین علت به سوی بولیواریسم چاوزی کمانه زدند.

روسیه دوم و تقابل وجدان با شرف

روسیه پوشکین اما برخلاف روسیه پوتین، کشوری است با ملتی باهوش و تحصیلکرده و میهن دوست؛ این روسیه برای آنکه دوباره بخواهد پیشتاز فرهنگ، هنر، ادبیات، موسیقی و ورزش شود، از تمام زیرساخت های لازم برخوردار است. تکنولوژی روسی بویژه در زمینه فضایی و هواپیمایی به آسانی می تواند به سطح تکنولوژی سوئدی، آلمانی و آمریکایی برسد. در حوزه علمی بخصوص در رشته های پزشکی، ریاضی (نظری و کاربردی) و شیمی (عالی و تجزیه)، روس ها در قرن نوزدهم سرآمد جهان بودند. مندلیف، باتالین و سورگین در زمینه تولید فرآورده های انفجاری پیشتازند.

پرسش اساسی این است که از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جمهوری فدراتیو روسیه در زمینه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ادبی چه هدیه ای به جهان داده است به جز ولادیمیر پوتین؟ نظام اقتصادی اولیگارشی و بی شکل روسیه که از آغاز بحران اوکراین بیش از یکصد میلیارد دلار از کشور را خارج ساخته و به بانک های لندن و زوریخ سرازیر کرده است آیا افتخاری دارد؟

نمونه دیگر اینکه ماه گذشته رییس جمهور روسیه وام ده میلیاردی کره شمالی را یکجا بخشید. همان کره شمالی که رنج نان دارد ولی شب وروز برای امپریالیسم رجز می خواند و کره جنوبی را تهدید می کند و موشک به هوا می پراند. آیا پوتین نمی توانست دریچه رحمت روسی را به سوی همسایه اش همان اوکراین درمانده بگشاید و سه ونیم میلیارد دلار بدهی گاز آنرا ببخشد؟

چرا مسکو و سنت پیترزبورگ به لحاظ اقتصادی همسنگ و همطراز لندن، پاریس و نیویورک نمی شوند؟ پنداری روسیه پوتینی سوگند خورده است که هرگز در آینده همانند چین نشود که بزودی بزرگترین اقتصاد جهان خواهد شد.

تکیه شدید به ایده های میلیتاریستی در اتاق فکر کرملین و افزایش بودجه نظامی برای موشک اندازی و استخدام جوانان روسی در ارتش آیا کارگشاست؟ از سوی دیگر، بیش از اندازه به صادرات نفت و گاز وابسته شدن و مانور ژئوپولتیکی دادن بر روی این فرآورده ها آیا می تواند نسل آینده روسیه را در تعامل با جهان آزاد سر بلند سازد؟

چرا اتاق فکر کرملین همچنان بر این سیاست پای می فشارد که نفت و گاز فقط برای این نسل از روس ها بهره برداری شود تا هندسه دولت پوتینی هر چه بیشتر فربه شود و نسل آینده روسیه از خوان نفتی بی بهره ماند؟

روسیه پوشکین اما روسیه چایکوفسکی و تولستوی و داستایفسکی است. این نوابغ روسی در ادبیات، موسیقی و فرهنگ هرگز مطابق با بخشنامه دولت تزاری آثار جاودانی نیافریدند. مگر قرار است دولت کرملین متولی هنر و آفرینش هم باشد؟

عظمت آثار کلاسیک این هنرمندان آنقدر برجسته است که حتی سوسیالیست های بلشویکی روسیه نیز این خلاقیت “بورژوایی” را می ستودند. جهان در انتظار روسیه ی پوشکین است تا دوباره در زمینه موسیقی، ادبیات، تئاتر، ریاضی و اپرا پیشتاز شود.

آنچه امروز در کرملین می گذرد را باید با چشم سوم دید. روسیه از الکساندر پوشکین شاعر آموخته است که برای حفظ “شرافت” خویش تا پای جان به دوئل با رقیب برود؛ اینک همان روسیه از ولادیمیر پوتین نیز آیا خواهد آموخت که برای بیداری “وجدان” خویش شاید تا پای جان به دوئل با غرب برود؟