مهتاب عاشق سینما بود. می گفت که در میان کشورهای جهان هند را از هر جای دیگری بیشتر دوست دارد. وقتی می پرسیدم که چرا هند؟ می گفت به خاطر باران های موسمی اش. به خاطر رقص های پر آب و تابش. از میان شهرها اما عاشق ونیز بود. شهری هزار تکه در میان آب ها. بارها می گفت که قصد دارد برای ادامه تحصیل به هند برود. من اما همیشه اصرار می کردم که باید به ایتالیا برود.
اینها را مژگان ایلانلو، خاله مهتاب ساوجی می گوید. مژگان این روزها به میلان در شمال ایتالیا آمده است تا با خود پیکر بی جان مهتاب را به تهران ببرد.
رسانه های ایتالیایی هر روز داستان دختر دانشجوی ایرانی را دنبال می کنند که جسد بی جانش روز ۲۸ ژانویه در کانال آبی در شهر ونیز پیدا شده بود. دادستان میلان دو روز پیش از رسانه های ایتالیایی خواسته بود تا از ادامه دادن به برخی داستانهای بی پایه خودداری کنند. پیدا شدن جسد برهنه مهتاب، باعث شده بود تا برخی نشریات ایتالیایی به دنبال کشف داستانی رمانتیک در پشت پرده این قتل باشند.
با مژگان ایلانلو که این روزها در صفحه فیس بوک خود هر بار با گذاشتن پستی یاد و خاطره خواهر زاده مقتولش را گرامی می دارد، تلفنی گفتگو کردم و از پیش از همه از او پرسیدم که فارغ از داستانهای رسانه های ایتالیایی، چه بر سر مهتاب رفته بود؟ و روایت او از مرگ خواهر زاده اش چیست؟
مهتاب بیشتر از یکسال بود که در مقطع فوق لیسانس و در رشته طراحی صحنه و سینما در دانشگاه میلان پذیرفته شده بود و درس می خواند. پاییز امسال که به ایتالیا آمد، مسئولین دانشگاه گفتند که برای دریافت خوابگاه باید دو سه ماهی را صبر کند. برای همین ناچار شد تا جایی را برای این دو سه ماه پیدا کند. یک روز تماس گرفت و گفت :” خاله، با یک دختر هندی هم اتاق شدم، توی یک رستوران کار میکنه، دختر خوبیه، آروم و همسن خودم، اینطوری می تونم انگلیسی و ایتالیایی هم باهاش تمرین کنم”.
دو سه هفته که گذشت فهمیدم که چندان راضی نیست. یک روز گفت که با هم اتاقی هندی اش دچار مشکل شده است. گفت که دوست پسر هم اتاقی اش دائم به خانه آنها می رود. گفتم که درگیر نشود و خانه اش را تغییر دهد.
مهتاب بعد از چند روز خانه ای تازه پیدا کرد و قرار داد بست. ایام حراج بعد از سال نو که رسید، دائم برای من لباس پرو می کرد و عکس لباس ها و مدل های تازه را با وایبر برایم می فرستاد.
تا اینکه یک روز برایم پیام فرستاد که دچار مشکل شده ام، اما کم کم حل می شود. نگران شدم، تماس گرفتم و پرسیدم که “چی شده؟ موضوع چیه؟” مهتاب گفت که مشکل خاصی نیست. گفت که نگران من نباش فردا از این خانه می روم و مشکل حل می شود. یکشنبه شب ساعت حدود ده شب تهران بود که برایم دو سه عکس لباس فرستاد، گفتم همین لباس را می خواهم، یکی از همین ها را برایم بگیر. نوشت که الان خانه هستم، اما فردا صبح زود می روم و می گیرم.
صبح روز بعد، یعنی دوشنبه بود که مادر مهتاب زنگ زد و گفت: “از مهتاب خبر نداری؟ دیشب بهش زنگ زدم، اما با یک حالت اضطراب و هیجان سریع گوشی رو قطع کرد و گفت که مادر الان نمی تونم صحبت کنم بعدا تماس می گیرم.”
گفتم نه ولی همین دیشب بود که با هم چت می کردیم. نگران شدم شروع کردم به تماس گرفتن، اما گوشی اش دائم خاموش بود. به دوستانش زنگ زدم، گفتند که از مهتاب خبری ندارند.
فردای آن روز، روز سه شنبه، زنگ زدم به خانه ای که مهتاب به تازگی قرارداد بسته بود. گفتند که هیچ اطلاعی ندارند. دوباره به دوستانش زنگ زدم و از آنها خواستم که به پلیس اطلاع بدهند، اما پلیس گفت که چون مهتاب بالای ۱۸ سال سن دارد و بالغ است، نمی توانیم اعلام مفقودی کنیم، مگر اینکه بستگان درجه یک و یا هم اتاقی اش درخواست کنند.
زنگ زدم به هم اتاقی اش “گاگان”، گفت چند روزی است که از مهتاب بی خبر است. در حالی که من می دانستم که مهتاب دو شب پیش خانه بود. فهمیدم دروغ می گوید. گفتم “میشه اداره پلیس برید و اعلام مفقودی کنید؟” گفت نه، الان سر کار هستم و مرخصی هم نمی توانم بگیرم، اما فردا می روم.
دوباره با دوستان مهتاب در میلان تماس گرفتم، گفتم که به پلیس بگویند که به هم خانه ای مهتاب مشکوک هستیم، اما پلیس گفت که قبل از هر چیز ببینید که پاسپورت مهتاب هست یا نه. اگر پاسپورت نیست یعنی اینکه خود (مهتاب) از ایتالیا خارج شده است.
“گاگان” هم اتاقی مهتاب، به بچه ها اجازه نداد داخل خانه شوند، یکی از بچه ها که گفت من دایی مهتاب هستم و هر طور که شده باید وارد اتاق شوم و کمدش را کنترل کنم. بالاخره گاگان ساعت ۶ عصر چهارشنبه بود که کمد را باز کرد و گفت پاسپورت مهتاب نیست. پلیس هم اعلام کرد که چون پاسپورت نیست پس نمی توانیم اعلام مفقودی کنیم.
به کنسولگری زنگ زدم و آنها را در جریان موضوع قرار دادم. صبح روز پنج شنبه بود که به ما اطلاع دادند که جسد مهتاب در ونیز پیدا شده است. دقیقا روز یکشنبه یعنی درست یک هفته بعد از این ماجرا خانم گاگان توسط پلیس دستگیر شد. یعنی یک هفته کامل وقت داشته تا آثار جرم را از بین ببرد، یا حتی داستان های دروغی را بسازد، اینکه مهتاب دائم الخمر بود، با پسرها قرار می گذاشت و غیره.
پلیس در نهایت به تناقض گویی های گاگان مشکوک شد. از طریق شنود تلفنش متوجه شد که وی به دنبال گرفتن یک وکیل حرفه ای است، تصاویری که دوربین های کلیسای سانتاماریا درنزدیکی محل انداختن جسد نیز ضبط کرده بودند در کنار شهادت راننده تاکسی که از گاگان و همدستش ۵۰۰ یورو برای حمل چمدانی بزرگ و سنگین تا نزدیکی محل به آب انداختن جسد گرفته بود، همه باعث شد تا در نهایت پلیس به گاگان مظنون شود و او را دستگیر کند.
گاگان و همدستش به ارتکاب قتل اعتراف کردند؟
اول که بازداشت شدند، ارتکاب قتل را پذیرفتند، اما سپس حرف خود را پس گرفتند و الان هم جرم انها اختفای جسد هست. دیروز که با دادستان صحبت می کردم به ما گفتند که در طی چند روز آینده دادگاه برگزار خواهد شد و حکم آنها را اعلام خواهیم کرد.
پس دادگاه به همین زودی برگزار می شود؟
بله. دادستان شهر میلان به خاطر ابعاد جنایت و اینکه افکار عمومی را جریحه دار کرده و سابقه نداشته که دانشجوی ایرانی کشته شود و چنین سناریوهایی برای آن درست شود. تصمیم به سرعت عمل گرفت. دادستان گفت که موضوع برای آنها بسیار روشن است و پیچیده نیست.
جسد مهتاب به ایران منتقل شد؟
نه. جسد هنوز ونیز است. چون قتل در میلان رخ داد و جنازه در ونیز پیدا شد پروسه قضایی یکبار به طور کامل در میلان بررسی شد و یکبار در ونیز، همین موضوع اتفاقا باعث طولانی تر شدن پروسه شد. به هرحال امیدوارم هر چه زودتر اجازه دهند تا جنازه را به ایران ببریم.
ولی خانواده مهتاب در جریان قتل فرزندشون هستند؟
من از دوستان مهتاب در ایتالیا و بقیه خواستم که به مادر مهتاب چیزی نگویند. مادرش از طریق صرافی متوجه شده بود که هنوز برای دریافت پولی که برایش ارسال کرده بودیم، اقدام نکرده و نگران شده بود. وقتی پلیس با من تماس گرفت و خبر داد که جنازه مهتاب را پیدا کرده اند، من سناریویی درست کردم و ابتدا گفتم که پلیس مهتاب را به همراه چند نفر از دوستانش دستگیر کرده است، بعد هم گفتیم که قایق آنها در ونیزغرق شده و مهتاب الان در کما است. مادرش تا دیشب هم که من با آن ها حرف می زدم از قتل دخترش اطلاع ندارد و فکر میکند من برای پروسه پزشکی اش اینجا هستم.
پس پدر ایشون اطلاع دارد؟
بله پدر ایشان در جریان است. چون اینترپل در تهران هم وارد ماجرا شده و پدر ایشان در جریان قرار گرفته است، اما احتمالا جزییات قتل را فعلا فقط به من گفتند.
آیا شما اقدامی برای گرفتن وکیل کردید؟
وکیل رسمی سفارت ایران در ایتالیا به ما کمک می کند. ایشان دو رگه ایرانی – ایتالیایی هستند. فکر می کنم پرونده آنقدر روشن باشد که نیاز نباشد وکیل دیگری بگیریم.
عملکرد و رفتار پلیس ایتالیا چگونه بود؟
پلیس بسیار همدلانه با من رفتار کردند. از زمانی که جسد کشف شده، چه رییس پلیس ونیز که یک مدال به یاد مهتاب اهدا کردند و چه پلیس میلان، رفتارهایشان همدلانه و انسانی بود.
ازصبح دوشنبه صبح نگران وضعیت مهتاب بودیم، اما پلیس از روز چهارشنبه وارد ماجرا شد و این زمان طولانی فرصت خوبی به قاتل داد. شما ببنید من خودم تماس می گرفتم به قاتل خواهرزاده ام و می گفتم که شما اطلاع دارید پاسپورت مهتاب کجا است؟ چون پلیس به پاسپورت مهتاب نیاز دارد، یا می پرسیدم می دانید که موبایل مهتاب کجا است؟ اینها هم وقت داشتند تا صحنه آرایی کنند. دیر وارد عمل شدند، شاید اگر زودتر وارد عمل می شدند، نمی دانم چه اتفاقی می افتاد، اینها فقط فکرهایی است که یک ذهن مصیبت زده می کند. اینها حتی بلیط هند را خریده بودند که بروند، خدا را شکر که دستگیر شدند. شاید اگر پلیس اندکی دیرتر وارد جریان می شد، شاید هرگز موفق نمی شدند قاتلان مهتاب را دستگیر کنند. جسد مهتاب به طور معجزه آسایی بین دو قایق گیر می کند و فردی با پلیس تماس می گیرد و جریان پیدا شدن جسد مهتاب را به آنها اطلاع می دهد.
در مورد انگیزه قتل چیزی به طور رسمی شنیده اید؟
نه هنوز. متاسفانه به طور رسمی نه، اما چیزی که دیروز ظاهرا دادستان به وکیل ما گفته بود اینکه مطمئن هستیم انگیزه قتل حسادت نبوده، روابط جنسی و اینها نبوده، به خاطر اینکه مهتاب داشت ناهار می خورد و به شکل خیلی غافلگیر کننده ای کشته شده و حتی فرصت نکرد که از خودش دفاع کند و هیچ گونه آثار درگیری روی بدنش نیست.
نمی دانم ، نمی دانم انگیزه قتلش مظلومیتش بوده. نمی دانم، آیا آنها که می گفتند تحریم ها کاغذ پاره ای بیش نیست، می دانستند که تفاوت اینکه یک میلیون تومن بشود ۶۰۰ یورو یا ۲۰۰ یورو چیست؟
دوستان مهتاب در دانشگاه برا وی مراسم بزرگداشتی هم برگزار کردند و شما در آنجا حضور یافتید.
بله، واقعا همانطور که در فیسبوکم هم نوشتم در این مراسم گفتم “شر” توسط یک نفر به تنهایی انجام نمی شود، همه به نوعی در آن سهیم هستیم. خیلی وقتها به طور ناخواسته. به نظرم خیلی عوامل دست به دست هم می دهند که یک انسان نازنین مثل مهتاب از بین می رود. خیلی جزییات دارد اما من دنبال این هستم که از این جزئیات بگذریم و آنها را کمتر کنیم، تا شاید جهان جایی بهتر برای زندگی باشد.
من بیشتر دلم می خواهد تمرکزم را روی این بگذارم که چه می شود که یک فرد هندی، از کشوری که تمثیلی از تساهل در جهان است، دست به قتل مهتاب بزنند. مهتاب که عاشق هند بود. مهتاب عاشق هند و باران های موسومی و رقص مردمانش بود، اما در یک شب بارانی دو هندی، جنازه او را در آبهای آزاد رها می کنند.
در دانشگاه “برا” گفتم که همه اینها برای ما پیام دارد. مهتاب واقعا به آرامش رسیده، اما با مرگش فریادی شد برای مظلومت دانشجویان. من بعد از این اتفاق تماس های زیادی داشتم و دل و روحم با دختری است که از پاریس با من تماس گرفت و گفت که به خاطر شرایط ارزی و تحریم ها مجبور شده ام در یک زیر زمینی و با سه مهاجر زندگی کنم. از آلمان، از کاناد از همین ایتالیا پسرها، دخترها چه قصه ها که برایم تعریف نکردند. واقعا دلم می خواهد حالا که مهتاب رفته مرگ او فریادی شود برای بچه های افغان که در کشور خودمان هستند، دانشجویان افغان که در کشور ما (ایران) هستند و در شرایط سخت و دهشتناکی هستند. می خواهم که به خودمان توجه کنیم.
در دانشگاه برا هم گفتم، من جسد مهتاب را همچون صلیبی به دوش خواهم کشید و با خود به ایران خواهم برد، به تاوان این گناه که فکر می کردم دنیای مدرن جای بهتری باشد برای زندگی، اما واقعا هرکس باید صلیب خود را باید به دوش بکشد.
چرا ما ایرانی ها چندان به هم کمک نمی کنیم و از هم دور هستیم؟ چرا وقتی یک ایرانی می آید بیرون به او می گویند از ایرانی ها دور باشد. مهتاب من که رفت، اما مهتاب ها هستند.
خیلی ها از دانشجویان در شرایط سختی در غربت هستند. مهتاب به هیچ کس آدرس خانه اش را نداده بود و آن دو هم خانه اش فکر می کرند که واقعا مهتاب کسی را ندارد. وقتی می پرسیدم چرا؟ می گفت که پشت سر آدم حرف می زنند. چرا باید اینطور باشیم؟ من در تمام این ده – دوازده روزی که در ایتالیا هستم، مورد محبت هم ایرانی ها هم غیر ایرانی ها قرار گرفتم. با خود بارها گفته ام کاش قبل از اینکه اتفاقی برایمان بیافتند این حجم از محبت ها باشد، اما مرگ مهتاب سمبلی شد برای همه دانشجویان مظلومی که مجبور هستند غصه هایشان را در تنهایی طی کنند و امیدوارم آخرین دانشجویی باشد که در غربت می میرد.