قضیه اختفای جمال خاشقچی این روزها ورد زبان همهی رسانههای کلاسیک و مدرن شده است. هر گونه دست درازی خشونتبار به هر روزنامهنگاری امری ناپسند و محکوم است و در این راستا هم این همه توجه رسانهها به این قضیه را میتوان توجیه کرد. اما در این میان خواننده خود را در برابر انبوهی از اخبار و پیشگوییها و سناریوها و پیشداوریهایی یافته که دیوار بلندی شدهاند بین او و حقیقت ماجرا. نکتهی جالب هم در این میان درسهایی بود که رسانههای کلاسیک در زمینهی سرعت انتقال خبر باید از رسانههای نوین میآموختند.
تفاوت روشنی میتوان دید میان جستوجوی خبرنگارانه برای فهمیدن سرنوشت جمال خاشقچی و اتفاقی که برای او افتاده و تلاش زودهنگام برخی رسانهها برای سوء استفاده از این موضوع برای تصفیه حسابهای سیاسی.
درست از همان ساعتی که این اتفاق پیش آمد برهی طرفهای رسانهای و سیاسی آستین بالا زدند تا از این آب گل آلود ماهی بگیرند. رسانههایی که دشوار میتوان انگاشت که غایتشان یافتن حقیقت ماجرا و یافتن سرنخهایی برای روشن شدن حقیقت باشد و بیشتر به نظر میآمد که میخواهند این حکایت را دستآویزی برای حمله به دولت سعودی قرار دهند. اما آنجه در این میان روشن است آن است که آن گروهی که دارند از قضیهی نهان شدن جمال خاشقجی برای ضربه زدن به دولت سعودی و هجمه به جایگاه و اقتصاد این کشور استفاده میکنند دری را میگشایند که نمیتوان حدس زد پس از گشودنش چه پیش خواهد آمد. آنان شروع کنندهی بازی هستند که پایانش نامشخص خواهد بود. دولت سعودی همواره نشان داده که دولتی نیست که تسلیم فشار شود؛ یا فشار و تحریمی را بیپاسخ بگذارد؛ این درست همان چیزی است که دیروز هم میشد از سخنان یکی از مسؤولان سعودی در رابطه با این حادثه دریافت.
اما رسانههای نوین هم در این میان باید از رسانههای کلاسیک فوتوفنهای کوزهگری را بیاموزند. نهادهای رسانهای کلاسیک و پیشینهدار به سان دانشگاههای کلاسیک و قدیمیاند؛ دانشجویان خود را تنها وقتی میپذیرند که از پس امتحانهای عملی برآمده باشند. در این رسانهها کسانی همواره در مقام مرجع رسانهای نشسته بودند و داوری میکردند که آیا تازهواردان به جد روزنامهنگارند یا از بد حادثه و از روی بیکاری به آنجا رسیده بودند. از کسی هم که آمده بود در این مؤسسات کار بیاموزد انتظار میرفت که گوش کند و بیاموزد و راهنمایی بپذیرد و صد البته همواره هوای نگریستن به موضوع گزارش از زاویهای نو و گزارشگری با بیانی نو در سر بپروراند.
نهاد رسانه مدام با تجربهای به گسترهی چندین نسل پاس داشته میشد؛ چندین نسل از جوانان پر هیجانی که از تجربه و حکمت پیشینیان خود آموخته و فولاد آبدیده شده بودند. تازهواردها وقتی به بحثهای پر باری که میان افراد تحریریه در باب حرفهی رسانه و سیاست و فرهنگ گوش میدادند درهای جدیدی به رویشان باز میشد. مهمتر از همه هم آن بود که هر تشویقی به آزادی بیان همراه بود با تاکیدی بالاتر و سفتوسختتر بر مسئولیت نویسندهی گزارش یا یادداشت؛ مسئولیتی سنگین در برابر خواننده و قانون و در برابر شهرت فرد و مؤسسهای که در آن مشغول به کار بود.
باری؛ نهادهای رسانهای خیلی جدی و عبوس به حرفه مینگریستند و قواعد حرفهای هم دشوار و سختگیرانه بود؛ اینکه در نقل خبر به منبعی واحد اکتفا نکنیم؛ اینکه عکسی که کار میکنیم حس تنفر فردی یا کروهی را بر نیانگیزد و فتنهگری نکند؛ اینکه اسم افرادی که در مراحل محاکمه هستند را بهطور کامل منتشر نکنیم تا حقوق خانوادهشان حفظ شود. و در این بین البته قاعدهی طلایی جستوجوی حقیقت و مراعات دقت بود.
بگذارید به تجربهای اشاره بکنم که در ابتدای کار رسانهای برای خود من پیش آمد؛ یعنی همان وقت که به عنوان یک تازهکار تیغ مبالغه و تندروی در من تیزتر از تیغ تجربه بود. یادم هست که آنوقتها گزارشی نوشتم دربارهی امیلدا مارکوس؛ همسر رئیس جمهور فیلیپین که شایع شده بود که خزانهای پر از جواهرات دارد و ۲۷۰۰ جفت کفش گرانقیمت. من هم در گزارش خود به فقر مردمان فیلیپین اشاره کرده بودم و گفته بودم که چیز شکفتی نیست که همسر کسی که پول مردم کشورش را بالا کشیده چنین خزانهای از جواهرات داشته باشد.
پشت میزم نشسته بودم که تلفن زنگ خورد و فرانسوا عقل سردبیر آن زمان روزنامهی «النهار» از آن سوی خط به من گفت که به دفترش بروم. رفتم و دیدم که کزارشم پیش از رفتن به حروفچینی روی میز اوست. به من گفت: «ما روزنامهای محلی هستیم و البته مارکوس نمیتواند از ما شکایتی بکند یا جوابیهای برای انتشار بفرستد یا اذیتی کند. اما برای خاطر خودت و برای خاطر جایگاه روزنامه به تو یادآوری میکنم که قاعده را رعایت کنی: وقتی دادگاه هموز حکمی نداده ما حق صدور حکم نداریم». از همان روز بود که من فهمیدم که آزادی نوشتن را نمیتوان جدا از مسئولیتی دید که در انتشار خبر و نوشتن گزارش به گردن ماست.
حالا دیگر حرفهی دشوار ما تغییر کرده و امکاناتش در سرعت دستیابی به منابع و در انتشار خبر قابل مقایسه با گذشته نیست؛ و به همان میزان هم مسئولیتش.
من هیچگاه کهنهپرست نبودهام و هیچوقت نمیخواستم به قواعد خشک گذشته چنگ بزنم. اما در زمانهای که هر شهروند بدل به یک خبرنگار شده که مینویسد و عکس میگیرد و منتشر میکند نیازی مبرم احساس میکنم که این آزادی با مسئولیت همراه شود؛ و البته خوب میدانم که این نکته چه دشوار است.
آنگاه که داشتم اخبار مربوط به اختفای همکارم جمال خاشقجی را دنبال میکردم مدام موضوع قواعد سفتوسخت حرفهای به ذهنم میرسید. هر کس که پوشش خبری این رویداد را دنبال کرده باشد احتمالا به روشنی دیده که خیلی از سایتهای خبری و شبکههای تلویزیونی بیآنکه به دادهای واقعی استناد کنند زود حکم خود را صادر کردند و سناریوهایی عجیب و غریب دربارهی جمال خاشقجی نگاشتند که حقیقت در آنها اصلا مهم نبود.
در این بین هم البته زیادهروی نکردهام اکر بگویم که رسانههای قطری مسئلهی خاشقجی را محملی یافتند برای حمله به دولت سعودی که این روزها سرکرم فرآیندی از نوسازی و اصلاحات است که در جهان اسلامی و عربی بازتاب خوشایندی داشته است.
بیشک در پوشش خبری قضیهی همکارمان جمال خاشقجی فرق بزرگی است میان جستوجوی حقیقت و سوء استفاده از این رویداد برای حمله به دولت سعودی که ضلعی تاثیرگذار در فرآیند توازن نیروهای منطقهای است؛ دولتی که آرامش آن پیششرطی ضروری برای اقتصاد جهانی و توسعهی اعتدال در جهان اسلامی و عربی به شمار میآید.
در برخورد با رخدادهایی از این دست آنجه ضروری است نگاه حرفهای و مسئولانه است و دوری از سیاست ثبت دیدگاههای تندروانه و مبالغه آمیز که ممکن است بحرانهایی عمیقتر به بار آورد. این هم در مورد دولتها صدق میکند و هم در مورد رسانهها. نباید تسلیم منطق توییتها و تاثیرات لحظهای آنها شد.
رسانههای نوین باید چیزهای زیادی را از رسانههای کلاسیک و قدیمی بیاموزند.
غسان شربل – اختفاء خاشقجی والحقیقه وتصفیه الحسابات
شغلت قضیه اختفاء الزمیل جمال خاشقجی المنابر الإعلامیه بقدیمها وجدیدها. کل تعرض عنفی لصحافی مرفوض ومستنکر. واهتمام الإعلام بالقضیه طبیعی، لکن المتابع وجد نفسه أمام دفق هائل من الأخبار والتکهنات والسیناریوات والأحکام قد یعوق الوصول إلى الحقیقه. وإذا کا