نهال تجدد، سال ۱۹۶۰ میلادی برابر با ۱۳۳۸ خورشیدی در تهران به دنیا آمده است. آن طور که در زندگینامهاش آمده، پدرش، رضا تجدد، نویسنده ایرانی و مادرش، مهین جهانبگلو از پیشگامان نمایشنامهنویسی در ایران هستند. او هفده ساله بود که ایران را ترک کرد و به فرانسه آمد. در فرانسه و در مؤسسه زبانهای شرقی نزد کسانی چون «فرانسوآ چنگ» مشغول تحصیل شد و دکترای ادبیات چین باستان را اخذ کرد. تخصص اصلی او آیین مانویت است و رساله دکترایش نیز درباره درباره این آیین در چین است.
نهال تجدد در رسالهاش نگاهی دارد به رابطه دو تمدن بزرگ ایران و چین. او در مورد آیین بودایی چینی مینویسد که اقوام ایرانی در انتشار این دین هندی در چین نقش مهمی داشتهاند؛ نخستین مترجم بزرگ متنهای بودایی به چینی، کسی که در پایتخت چین در قرن دوم میلادی بیش از بیست سال زحمت کشید و مکتبی نیز به وجود آورد، شاهزادهای ایرانی بود که نامش در متون چینی آن شیگائو (An Shigao) آمده و هم روزگارانش او را به نام «شاهزاده پارتی» میشناختند.
این نویسنده و پژوهشگر همچنین تأکید میکند که هنر و ادبیاتی که در کشورهایی مثل افغانستان درباره بودا وجود دارد، مستقیم تحت تاثیر هنر ایرانی است و میتوان گفت که این شکل بودایی، تصویرسازی ساسانی است. اما نهال تجدد به غیر از این پژوهش ارزشمند، حدود پانزده کتابدیگر نیز نوشته که همه آنها به فرانسوی در فرانسه منتشر شده و بخش مهم آنها درباره مولانا جلال الدین رومی است. از جمله کتابهای این نویسنده میتوان به «افسانه ایران باستان» (۱۹۹۳)، «عارف جان سوخته» (۲۰۰۴) و «ایستاده بر خاک» (۲۰۱۰) اشاره کرد.
کتاب عارف جان سوخته با ترجمه مهستی بحرینی به زبان فارسی نیز ترجمه شده است. این کتاب در واقع شرح احوال و سلوک مولانا است. تجدد در این کتاب، علاوه بر بهرهگیری از کتابهایی که پیشتر درباره مولوی نوشته شده، از آثار خود این شاعر بزرگ فارسیزبان به ویژه غزلیاتش نیز برای روشن کردن برخی از حالات او سود جسته و آنها را چاشنی این شرح حال کرده است.
نهال تجدد که همسر ژان کلود کارییر، فیلمنامهنویس و منتقد مشهور فرانسوی است، همچنین آثار و اشعاری از عباس کیارستمی، کارگردان مطرح ایرانی و برنده نخل طلای جشنواره کن، را نیز به فرانسه ترجمه کرده است. این نویسنده زن ایرانی سال ۲۰۰۷ برنده جایزه بزرگ فرانکوفونی (ادبیات فرانسویزبان) شده است.
اما نهال تجدد در رمان تازهاش با نام «او بازی میکند» که چندی پیش به بازار کتاب فرانسه آمد، داستان دو زن ایرانی را روایت میکند. یکی از این زنها، هنرپیشه موفقی است که بعد از انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ به دنیا آمده و حکومتی جز جمهوری اسلامی یادش نمیآید و دیگری نویسنده معروفی است که بیشتر عمرش را در زمان شاه گذرانده است.
خواننده در این کتاب، هر دو شخصیت را که نویسنده داستان آنها را بر اساس شخصیتهای واقعی نوشته، پا به پای هم دنبال میکند؛ اولی که «شیدا شایان» نام دارد از دوران کودکی خود و زمانی که پیانو یاد میگرفت میگوید؛ همچنین از اولین عشق، فعالیتهای سیاسی، برخوردش با سانسور و سپس مهاجرت.
دومین شخصیت رمان هم زنی است که از سی سال پیش در فرانسه زندگی میکند. این زن، ایران دوران جوانیاش را به یاد میآورد؛ ایرانی که او میتوانست بدون روسری و مانتو در کوچهها و خیابانهای آن قدم بزند. بخشی از رمان که درباره قدم زدن این زن بدون حجاب در ایران است، بسیار زیبا توصیف شده: «سرش نفس میکشید، انگار خارج از قفس بود، از زندان فرار کرده و یک فراری بود، ما فوق قانون، یک دیوانه.»
در بخشی از رمان، شخصیت نویسنده به شخصیت بازیگر مینگرد: «مسلما او یک آیینه است. او مقابل من مثل یک آیینه است. من خودم را در او میبینم. همزمان خودم را در او دوباره میشناسم. با این حال، او من نیست. او خیلی جوانتر از من است و در عین حال پیرتر. او میتوانست دخترم باشد، اما از جهان دیگری آمده که فکر میکنم آن را فراموش کردهام، آن را گم کردهام، و اکنون در او دوباره بازمییابم. ما در چه مسیری قدم میزنیم؟ رو به آینده یا رو به گذشته؟»
در واقع نهال تجدد با این دو شخصیتی که ساخته، به گونهای تاریخ ایران معاصر را روایت کرده است و در این روایت، آن چه بر سر زنان ایرانی به ویژه زنان هنرمند و نویسنده ایرانی آمده، از همه بیشتر جلب توجه میکند.
با این که تاکنون درباره ایران معاصر کتابهای بسیاری به زبان فرانسه منتشر شده، اما منتقدان فرانسوی معتقدند که کتاب جدید نهال تجدد دارای تازگیهای بسیاری است. این نویسنده واقعیاتی را برجسته ساخته که پیش از این، نویسنده دیگری به آنها نپرداخته است.
نهال تجدد که این رمان را به زبان فرانسه نوشته، در کتابش پلی میان ایران و غرب برقرار کرده است. خواننده غربی با خواندن این رمان، با تغییراتی که پس از انقلاب در ایران روی داده به خوبی آشنا میشود؛ همچنین شیوه تفکر و احساسات دو نسل از زنان ایرانی که انقلاب ایران تأثیر شگرفی بر زندگی آنها گذاشته است.
در جای دیگری از کتاب میخوانیم: «آیینهام، آیینه خیلی زیبای من، گاهی کدر و گاهی شکسته است. او بیوفا و شکستنی است، مثل تمامی آیینههای جهان.»