قضیهای که در این ۴۳ سال همواره در کنار شخصیت و آثار جلال مطرح و البته مورد مناقشه بوده، موضوع نحوه مرگ او و جنجالهایی است که در سالهای گذشته بر سر آن بوده است.
جلال آل احمد، نویسنده و استاد دانشگاه به گفته همه آنها که او را میشناختند شخصیتی صریح داشت و بیپروا عقایدش را ابراز میکرد. این موضوع در کنار مخالفتش با حکومت پهلوی سبب شده بود که به عنوان نویسندهای دگراندیش بیم دستگیری یا از بین بردن آن از سوی حکومت باشد.
از سویی جلال در نوشتههایش هم درست همین گونه بود. تند و تیز مینوشت و بیپروا به هرچه که به نظرش نادرست میآمد، میتاخت. در دورانی که زنده بود، خوانندگانش بیش از آنکه به جنبه ادبی آثار این استاد ادبیات فارسی توجه کنند، جنبه انتقادی آن مورد توجهشان واقع میشد و بسیاری از این جهت سعی در تقلید از او داشتند.
به همین دلیل وقتی در ۴۸ سالگی در اسالم گیلان به طور ناگهانی درگذشت، فرضیه قتل او به نظر برخی بسیار صحیح و واقعی آمد.
به صحت این فرض، شمس آل احمد، برادر بزرگترش هم دامن میزد. همچنان که در کتابی با عنوان «از چشم برادر» که اندکی پس از مرگ جلال نگاشت، آن را تأیید میکند.
شمس در این کتاب با توصیف وضعیت جسد جلال و تهدیدهای قبلی ساواک قضیه مرگ عمدی او را میپذیرد.
در همه سالهای پس از مرگش نیز همواره بر این موضوع تاکید میکرد و همین را دلیل اصلی قهر چهل و چند ساله خودش و سیمین دانشور، همسر جلال اعلام میکرد.
شمس در گفتوگو با روزنامه سرمایه میگوید: «جلال برای دیدن دوستش مهندس حسین توکلی به اسالم رفت. البته قبل از آن یک بار جلال را به کمیته مشترک خواسته بودند. من هم با او رفتم در آن جا سرهنگ زیبایی به او گفت: «تو فکر نکن چون جلال آل احمدی ما نمی توانیم با تو مقابله کنیم. ما میخواهیم تو را از جلال آل احمد بودن بیندازیم، یک روز ممکن است در خیابان که راه می روی، یک کامیون که ترمزش بریده است تو را زیر بگیرد. همه شاهدان قضیه هم میتوانند بگویند که تو بر اثر تصادف مردهای و کشته نشدهای و جنازهات را هم با سلام و صلوات، در شاه عبدالعظیم، پای قبر رضا شاه دفن میکنیم.» جلال از این حرف ترسید و در واقع بیش تر جا خورد. باورش نمیشد چنین نقشههایی برایش داشته باشند.»
به گفته شمس جنازه جلال نشان میداد که با ضربه به سرش زدهاند. چون از بینیاش خون آمده بود و تا روی سبیلها و لبش هم آمده بود، و به همین دلیل او یقین پیدا کرده که جلال را ساواک کشته است.
اما سیمین دانشور در کتاب «غروب جلال» ماجرای مرگ همسرش را به شکل دیگری تعریف میکند:
«من جلال را پیش عمویم بردم که رییس بهداری ارتش وقت بود. او معاینات فراوان کرد و دستور آزمایشهای فراوانتر داد و به این نتیجه رسید که جلال سل ندارد اما برونشیت مزمن دارد و قلبش هم نسبت به اندامش کوچک است و سیگار کشیدن و نوشیدن نوشابه (الکل) را مطلقا ممنوع کرد . پدرش آیت الله سید احمد طالقانی، جلال را به شاهآباد پیش آقای عباس آلاحمد برد که متخصص عکسبرداری از ریه بود و او هم تشخیص عمویم را تایید کرد. حاج آقا با تعدادی جوجه که خریده بودند با جلال از شاه آباد بر گشتند .تصور میفرمودند بیماری جلال از بیقوتی است از نوشابه و سیگار اطلاع نداشتند.
هرچه به جلال التماس کردم که سیگار را ترک بکند، زیر بار نرفت و با مهارت خود مرا سیگاری کرد.یک پاکت سیگار همای اتو کشیده در یک جاسیگاری زیبا و یک فندک قرمز برایم هدیه آورد و گفت پس از تدریس و یا ترجمه ، یک عدد بکش ،خستگیات رفع میشود. من ابله هم رطب را خوردم و از آن به بعد منع رطب خوردن نتوانستم. جلال نوشابه خوردن را هم ادامه داد و کوشید مرا هم ،هم پیاله خود بکند که این بار زیر بار نرفتم .میگفت مگذار شیطان هم پیاله من شود.
وقتی به اسالم میرفتیم یعنی میرفتیم که دو ماه و اندی بعد جسدش،جسد بی جانش را به تهران بیاوریم ،در قزوین توقف کرد و چندین کارتن قزونیکا خرید. در نوشابههایش آب جوشیده می ریختم ،اما آدم تا سرشار نشود دست از بطری که برنمیدارد،آن هم کسی که از ساعت یازده صبح تا اواخر شب قزونیکای ملک ری می نوشد و سیگار کارگری اشنو میکشد .
بیشتر هم پالگی های جلال،از مرادش مرحوم خلیل ملکی گرفته تا مریدش دکتر غلامحسین ساعدی قربانی نوشابه شدند . ملکی و ساعدی از سیروز کبدی از دنیای خراب ما مهاجرت کردند و جلال از آمبولی.»
همین هم سبب دلخوری میان شمس و سیمین در این سالها شده بود. قهری که تا مرگ هر دوی اینها ادامه یافت.
شمس در گفتوگوی خود به این موضوع هم اشاره کرده بود: «ما سال هاست که با هم قهریم. وقتی من کتاب «از چشم برادر» را نوشتم و سیمین آن را خواند، دیگر با هم ارتباط نداریم. در این کتاب من نوشتهام که نمیشود سیمین از موضوع مرگ جلال خبر نداشته باشد. سیمین برادری داشت به نام سرهنگ خسرو دانشور و یک شوهر خواهر هم داشت که در کرمانشاه بود.»
از سویی در سه دهه گذشته جمهوری اسلامی با حمایت از شمس آلاحمد به عنوان نویسندهای نزدیک به حکومت، فضایی را ایجاد کرد که شمس تریبون بیشتری نسبت به سیمین برای سخن گفتن از قضیه مرگ جلال داشته باشد.
اما واقعیت اینست که دلیل اصلی همه این نزاع و بحثها نه نحوه مرگ جلال بلکه شخصیت جنجال برانگیز خود او بوده است.
جلال آل احمد، به عنوان نویسندهای مخالف حکومت و فعال سیاسی همواره با نوشتهها، سخنرانیها، جلسات ادبی و دیگر فعالیتهایش مورد توجه هم مردم و هم حاکمیت بود. آنچنان که وقتی در ۴۸ سالگی در اوج جوانی، شهرت و محبوبیت مرد، اولین و تنها چیزی که به ذهنها خطور کرد مرگ عجیب او و دلیل آن بود و طبیعی است که در چنین شرایطی و با وضعیت جکومتهای مخالف اندیشه در ایران موضوع قتل او قوت بگیرد.
موضوعی که نه تنها باعث قطع رابطه چهل و چند ساله سیمین و شمس شد، بلکه هنوز جامعه در مورد آن به نتیجه قطعی نرسیده است.