
ابوالحسن بین صدر رئیس جمهور سابق ایران
آنچه به نام انقلاب فرهنگی در ایران شناخته شده، همان اتفاقات و حوادثی است که در نهایت منجر به تعطیلی دو سال و چند ماهه دانشگاه های ایران شد.
این ماجرا در واقع با هدف اسلامی کردن دانشگاهها و پاکسازی اساتید و دانشجویانی صورت گرفت که حکومت آنها را غرب زده می خواند و در نهایت منجر به اخراج اساتید و دانشجویان دگراندیش یا مهاجرت آنها به خارج از کشور شد و وقتی دانشگاهها دوباره باز شد؛ اول از همه نظامی به وجود آمده بود که استادان برای استخدام علاوه بر گزینش علمی، باید در گزینش های عقیدتی و سیاسی هم پذیرفته می شدند.
از آنجا که آغاز بحث های مربوط به آغاز انقلاب فرهنگی را به دوره ریاست جمهوری ابوالحسن بنی صدر مرتبط می دانند، نیلوفر دهنی با نخستین رئیس جمهور ایران در مورد وقایع آن روزها گفت و گو کرد.
ابوالحسن بنی صدر اقتصاددان و سیاستمدار ایرانی است که در بهمن ماه ۱۳۵۸ به ریاست جمهوری برگزیده شد و در خرداد ۱۳۶۰ پس از بحث و جدل ها و تنش های بسیار با اعضای حزب جمهوری اسلامی و نهایتا آیت الله خمینی با عنوان «عدم کفایت سیاسی» از سوی مجلس عزل شد. عزلی که خود در گفت و گو با «شرق پارسی» که در خانه اش در حومه پاریس انجام شد، از آن با عنوان « کودتا» یاد می کند:
پرسش: آقای بنی صدر شما رئیس شورای انقلاب بودید که موضوع انقلاب فرهنگی و اسلامی کردن دانشگاه ها مطرح شد، اصلا ایده انقلاب فرهنگی از کجا آمد و کی شروع شد؟
ابوالحسن بنی صدر: انقلاب فرهنگی ایران در واقع یک مسئله و رویداد سیاسی بود که بعد از انتخاب من به ریاست جمهوری شروع شد. هرچند در واقع انقلاب فرهنگی در معنا یک رویداد فرهنگی است و سابقه آن هم به پیش از انقلاب سال ۱۳۵۷ برمیگردد.
انقلاب فرهنگی یعنی به دست آمدن استقلال فرهنگی و قویتر شدن فرهنگ در جوامع زیر سلطه که این ربطی به دانشگاهها ندارد و سابقه آن به قبل از انقلاب مشروطه بر میگردد و خود من هم از کسانی بودم که به لزوم آن اعتقاد داشتم.
اما انقلاب فرهنگی به معنای سیاسی آن آنطور که اسناد می گوید، به شکل دیگری است.
در واقع جریان این بود که بعد از تسخیر سفارت امریکا در حزب جمهوری اسلامی، گروهی نشستند و به این فکر افتادند که آنها هم دست به یک انقلاب سومی بزنند. چون آقای خمینی تسخیر سفارت را انقلاب دوم نامیده بود.
پرسش: این افراد چه کسانی بودند؟
این گروه آقایان شامل حسن آیت، همین آقای احمدی نژاد، دوستان دکتر بقایی که سابقا در حزب زحمتکشان به رهبری او بودند مثل صوراسرافیل و عدهای دیگر بودند.
پرسش: و البته بعدها هم انقلاب فرهنگی در ایران به همین نام خوانده شد، قصد این افراد از این انقلاب سوم چه بود؟
هدف آنها این بود که دانشگاه را به عنوان جایی که حامی رئیس جمهور است از او بگیرند. حتی اسنادی هست که نشان میدهد آقای حسن آیت در یک نوار ضبط شده گفته ما یک طرحی ریختهایم که پدر بنی صدر هم حریفش نمی شود. این نوار هم توی ایران پخش شد.
پرسش: یعنی در زمان ریاست جمهوری شما تصمیم به تعطیلی دانشگاهها گرفته شد؟
من آن موقع در خوزستان بودم، آقای عباس شیبانی که صورت جلسات شورای انقلاب را مینوشت، به من اطلاع داد که شورا تصمیم به تعطیلی دانشگاه ها تحت عنوان انقلاب فرهنگی گرفته، آنوقت من هنوز از نوار آقای آیت خبر نداشتم.
به هرحال وقتی من به تهران رسیدم و جریان را شنیدم با این موضوع مخالفت کردم. بعد جلسهای در خانه آقای هاشمی رفسنجانی تشکیل شد. استدلال پیشنهاد دهندگان این بود که دانشگاهها تبدیل شده به ستاد احزاب سیاسی مسلح مثل فداییان خلق و مجاهدین و در واقع انبار اسلحه شده و اینها دفاترشان را در دانشگاه ها مستقر کرده اند و بالاخره اینکه دانشگاهی در کار نیست. یک استدلال چنین بود.
اما یک استدلال دیگر هم این بود که این دانشگاهها نه تنها اسلامی نیستند، بلکه ضد اسلامی هم هستند. برای خودشان وضعیت دانشگاهها را اینطور تقسیم بندی کرده بودند که ده درصد دانشجویان طرفدار اسلام هستند و ده درصد ضد اسلام، هشتاد درصد هم بی تفاوت و میگفتند هرگاه ما آن ده درصد را تصفیه کنیم، آن هشتاد درصد تابع این ده درصد می شود.
پرسش: شما این استدلالها را پذیرفتید؟
نه، من تهدید به استعفا کردم. گفتم مسئله شما نه اسلام است نه اسلامی کردن دانشگاهها. شما فرهنگتان کجاست که الان می خواهید انقلاب فرهنگی در دانشگاهها راه بیندازید؟
معلوم است که شما میخواهید دانشگاهها را تعطیل کنید چون دانشگاهها با شما سازگاری ندارد. و گفتم از وقتی من رئیس جمهور شدم شما هر روز یک بامبولی درمی آورید.
پرسش: پس یعنی این طرح برای سنگاندازی جلوی پای شما بود؟
همان موقع که قرار بود انتخابات ریاست جمهوری برگزار شود؛ آقای بهشتی گفته بود یا انتخابات برگزار نمیشود یا بنی صدر رئیس جمهور نمی شود. پس حالا که بنیصدر رئیس جمهور شده بود، باید به یک ترتیبی کلک او را می کندند.
پرسش: وقتی شما تهدید به استعفا کردید آنها چه واکنشی نشان دادند؟
آنها گفتند که برویم پیش حضرت امام، هرچی ایشان فرمودند. من گفتم نه هرچی ایشان فرمودند نیست. اگر ایشان گفت دانشگاهها را باید تعطیل کرد، من همانجا استعفا می دهم. به هرحال رفتیم پیش آقای خمینی، آقای خمینی هنوز در شمیران بود. بعد از بیماری قلب، هنوز در جماران مستقر نشده بود.
آنجا رفتیم و هاشمی رفسنجانی مسئله را مطرح کرد و گفت که آقای بنی صدر گفته اگر دانشگاهها تعطیل شود، من استعفا میدهم. آقای خمینی گفت نه برای چه استعفا بدهد؟ هرچه ایشان می گوید همان را انجام بدهید.
پرسش: طرفداران تعطیلی دانشگاهها به جز قضیه اسلامی نبودن آن، دلایل دیگری هم برای این کار داشتند؟
میگفتند دانشگاهها محل ابداع و ابتکار نیست و استادان به جزوه های عهد بوق متکی هستند. این صحبت آقایان بود؛ البته اینها بود، اما راه حل آن تعطیلی نبود.
بعد از آن شورای انقلاب تصویب کرد که دانشگاه ها تا پایان امتحانات کارشان را انجام بدهند، تغییرات لازم هم در تابستان انجام شود تا سال جدید که مطابق معمول باز می شود، قبلا این اصلاحات انجام گرفته باشد.
همین هم ابلاغ شد و به گروههای سیاسی مختلف هم که در دانشگاهها دفتر و ستاد درست کرده بودند گفتیم باید بروید بیرون، البته با این شرط که امنیت شما در بیرون از دانشگاه تضمین شود. اما اگر نروید به مردم خبر میدهیم که بیایند و خودشان دانشگاه را تخلیه کنند. یک اطلاعیه هم به آنها دادیم.
پرسش: گروههای سیاسی این موضوع را راحت پذیرفتند؟
بعد از ابلاغ، فداییان خلق پیش من آمدند و گفتند که ما مطمئن شدیم که اینها توطئه است علیه شما. گفتیم خدا رو شکر، حزب توده همیشه حزب بعد از وقوع بود، همیشه اول خطا می کرد بعد متوجه می شد، اما این دفعه زود متوجه شده. حالا که شما این را می دانید نگذارید این توطئه انجام بگیرد و دانشگاه ها را تخلیه کنید.
به هرحال این کار را آنطور که باید نکردند، در نتیجه من برادرزاده ام را فرستادم جلوی دانشگاه و گفتم اینها می خواهند خون و خونریزی راه بیندازند و فاجعه درست کنند، شما برو با بلندگو از مردم بخواه که به دانشگاه ها نزدیک نشوند.
نتیجه آنکه آن خونریزی که قرار بود بشود تا اینها بهانه داشته باشند که دانشگاه ها را ببندند، انجام نشد و دانشگاه تخلیه شد و قرار شد دانشجویان در دانشگاه ها بمانند و تا خرداد سر کلاسها حاضر شوند.
پرسش: پس وضع به حال عادی بازگشت؟
زیاد نه، وقتی این نقشه محقق نشد، نوار دومی از آقای حسن آیت هست که با خواص خود گفتوگو میکند و میگوید که این دفعه بنی صدر سوار موج شد و گریخت، اما دفعه دیگر طرحی داریم که حتی پدر بنی صدر هم حریف آن نمیشود.
تابستان همان سال یک روز بیانیه آقای خمینی منتشر شد که یک ستاد یا هیئت انقلاب فرهنگی دانشگاهها تشکیل می شود و مقرر میکند که تا انجام انقلاب فرهنگی دانشگاهها تعطیل میماند.
من به آقای احمد خمینی گفتم شما طبق قانون اساسی چنین اختیاری ندارید. مجری قانون اساسی هم من هستم و تا من هستم نمیگذارم این ستاد تشکیل شود.
بعد شمس آل احمد، برادر جلال آل احمد را که عضو همان هیئت شده بود، هم احضار کردم و گفتم این برخلاف قانون اساسی است. در قانون اساسی وظایف و اختیارات رهبر معین است. در اختیارات ایشان نیست که کمیته انقلاب فرهنگی تشکیل دهد و شما هم که آنجا هستید هرکاری که کنید غیرقانونی است.
پرسش: واکنش شمس چه بود؟
او هم شرکت نکرد و رفت به بقیه هم گفت. به هرحال تا وقتی من رئیس جمهور بودم یعنی “کودتای” خرداد ۶۰ نه جلسهای درست تشکیل شد و نه توانستند کاری بکنند. اما اگر اسناد را نگاه کنید می بینید که بعد از خرداد ۶۰ اقدامات اسلامی کردن دانشگاهها و این حرفها آغاز شد. این از ابتدا تا انتهای قضیه بود.
پرسش: پس اینکه می گویند شما فرمان آقای خمینی را در دانشگاه تهران ابلاغ کردید؟
این دروغ بی مزه ای است. اولا کار رئیس جمهور ابلاغ دستورات آقای خمینی نبود. من به خود او ابلاغ کردم که کار شما غیرقانونی است. یک جلسه هم قبل از کودتا تشکیل دادم و استادان دانشگاه را خواندم و به آنها گفتم که شما چرا زیر بار تعطیل شدن دانشگاهها رفتید؟ یعنی شما هیچ مسئولیتی نداشتید.
یکی از استادان بلند شد و گفت ما تا حالا فکر میکردیم شما موافقید. گفتم آخرشما چطور اینجور فکر میکردید؟ نوارهای آقای آیت را هیچکدام از شما نشنیده؟ این توطئه بر ضد من بوده. می خواستند دانشگاهها را ببندند که اقدامات بعدی را انجام دهند و همین کار را کردند و الان به کودتا نزدیکیم. من چطور میتوانم برضد خودم اقدام کنم؟ مگر کشور می تواند بدون دانشگاه باشد؟
پرسش: اینکه میگویید این برنامه برای ضربه زدن به شما بوده بر اساس چه مدارکی است؟
هم نوارهای ضبط شده آقای بهشتی و حسن آیت هست؛ تازه بعد از آن خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی منتشر شد. یا همین آقای صوراسرافیل که تعریف می کنند چگونه دانشگاه ها را بسته و بنی صدر را در بن بست قرار دادند.
پرسش: آیا خود شما از زمان پاریس و ماههای اول انقلاب هیچ طرحی در مورد تعطیلی و اسلامی کردن دانشگاهها نداشتید؟ چون این هم در برخی گفته ها به شما نسبت داده شده.
این موضوع را در خارج از کشور دو دسته تبلیغ می کردند. یک دسته همین پهلویچیها که یک عمر دروغ گفتهاند. حالا هم نمیشود ترک دروغ کنند. یک دسته هم قماشی از چپها البته نه همه آنها ولی یک دسته از فدائیان خلق که به اصطلاح جناح چپ آنها بودند.
اما اینها هم بیاثر شد؛ چون مدام مدارک دیگری منتشر شد. از سویی خود آقای عبدالکریم سروش و آقای محمد ملکی که در آن وقت رئیس دانشگاه تهران بود شرحی نوشته بر این ماجرا و شهادت داده که بنیصدر آن موقع چقدر تلاش کرد که دانشگاهها تعطیل نشود.
یک بار خانم هما ناطق، که متخصص تاریخ است به من گفت من در لندن رفتم سخنرانی کنم یک کسانی از این فدائیان خلق همین موضوع را مطرح کردند، گفتم خجالت بکشید شما، دانشگاهها بر ضد خود او بسته شد. ما هم بی تقصیر نبودیم.
پرسش: این گروه دانشگاه را با چه هدفی می خواستند از رئیس جمهور بگیرند؟
ببینید دانشگاه و دانشجویان در جوامعی مثل ما عنصر محرکه است. در دانشگاه است که معلوم میشود کی و کدام جریان برنده و کی بازنده است. در آن دانشگاهها بازنده اول حزب جمهوری اسلامی بود. برنده اول هم آقای بنی صدر بود. این هم امر پنهانی نیست. من با ۷۶ درصد آرا انتخاب شدم. خود دانشجویان هم برای من تبلیغ و فعالیت میکردند.
حتی جلسات و بحثهای آزاد که برگزار میشد با استقبالی چنین وسیع انجام میشد. وقتی من در روزهای اول انقلاب وارد ایران شدم در جلساتی که همان روزهای اول در دانشگاه صنعتی برگزار میشد گاهی ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ هزار دانشجو میآمد.
و به همین دلیل مخالفان من نمیتوانستند در چنین شرایطی به دانشجویان حمله کنند. نه تنها در دانشگاه، بلکه حتی در محیطهای کارگری و نه در محیطهای اداری و بازار هم به یمن وجود دانشجویان نتوانستند در مورد انتخاب من کاری کنند.
شما آراء من را با نامزد آقایان که حسن حبیبی بود مقایسه کنید. چند درصد رای آورد؟ ۴ درصد.
این شکست کامل است. یعنی اینها از طریق مردم حریف بنی صدر نبودند. این است که در همان نوار آقای حسن آیت این جمله گویا را دارد: “یا ما موفق می شویم مردم را از بنی صدر جدا کنیم یا بنی صدر را از مردم میگیریم.” آن اولی را موفق نشدند و دومی را انجام دادند که شد کودتا.
پرسش: این ایده از طرف همین افراد مطرح شده بود؟
بله، همانطور که گفتم بعد از گرفتن سفارت آمریکا اینها در حزب جمهوری اسلامی جمع شدند و آنجا اول صحبت این بود که بروند سفارت روس را بگیرند، بعد فکر انقلاب فرهنگی به وجود آمد و همین را اجرا کردند.
از سویی آقایان و روحانیان اطراف آقای خمینی به این نتیجه رسیده بودند که کار حزب نمیگیرد و اگر این دانشگاهها همچنان هوادار بنی صدر بماند، پس باید از شر دانشگاهها خلاص شد.
و بعد اینها رفتند آقای خمینی را قانع کردند. آقای خمینی هم که زمینه آن را داشت. بعد وقتی من تهدید به استعفا کردم، عقب نشینی کرد و تا فرصت به دست آورد، آن بیانیه را صادر کرد.
( ادامه دارد)