«قلمش را در جوهر آبی فرو می کند، به آرامی آن را بیرون می کشد و آن را بر لبه دوات می تکاند تا جوهر اضافه اش بریزد، سپس با ملایمت آن را روی کاغذ گذاشته و می رقصاند…من در حالی که دو آرنجم را روی میز گذاشته و چانه ام را در میان دست ها گرفته ام، این منظره را تماشا می کنم…پدرم نویسنده نبود ولی با دیدن این صحنه، در همان پنج سالگی قسم خوردم که بالاخره یک روز کاری جز نوشتن انجام ندهم.»
شاهدخت جوان، نویسنده ایرانی فرانسوی نمونه واقعی همان تعبیر است که می گوید نویسنده از آن چیزی می نویسد که قبلا آن را تجربه کرده باشد. وقتی نخستین رمانش در سال ۲۰۰۲ منتشر شد، نشریات فرانسوی در مورد او نوشتند: «شاهدخت جوان سرکش به دنیا آمده، چون در کشوری متولد شده که زنان حق وجود داشتن ندارند.»
این نویسنده در نخستین رمانش از تجربه خود و خانواده اش در روزهای پس از انقلاب ایران تا زمانی می گوید که مجبور به ترک این کشور می شود. ابتدا به استانبول می رود و از آنجا در یک شب زمستانی خود را به پاریس می رساند. وقتی می آید یک کلمه فرانسه نمی داند، نه می تواند به این زبان حرف بزند و نه بنویسد: «یک شب همانطور که در کنار رود سن قدم می زدم، به اشتیاقم به نوشتن فکر می کردم. زندگی سخت من در پاریس آغاز شده بود. باید جملات ابتدایی را یاد می گرفتم. سنم برای طی کردن این مسیر زیاد بود و بعد از مدتی افسرده شدم. اما چند ماه بعد، روی تخت روانکاوی، توانستم به زبانی که نمی شناختم حرف بزنم و از گذشته ام بگویم. از کودکی، از خاطرات و از زخم ها. بالاخره این زبان من را پذیرفته بود و ما با هم کنار آمدیم.»
وقتی نخستین رمان این نویسنده به نام «من از جای دیگر می آیم» در سال ۲۰۰۲ منتشر شد در گفت و گو با نشریات فرانسوی از قصد خود برای نوشتن این کتاب چنین گفت: «از من همیشه پرسیده اند اهل کجا هستم و از کجا می آیم. این کتاب در واقع پاسخ من به این سوال است. من از همان جایی می آیم که در این کتاب درباره اش حرف زده ام، از جایی که آن را می نگرم، از جایی دیگر.»
این کتاب شرح بیست سال نخست زندگی نویسنده در ایران است که به شرح وقایع پس از انقلاب ایران می پردازد. صدای روایت گر، شفاف، و با لحن شعرگونه نثر فارسی آمیخته است. وی در هر صفحه روزهای زندگی خود و خانواده و فامیل و دوستانش را بعد از انقلاب سال ۵۷ تا زمان خروج از ایران شرح می دهد.
فضای سیاسی روزهای ابتدای انقلاب. فعالیت گروه های مختلف، نیاز به تجربه آن از سوی راوی که آن موقع دختری دبیرستانی است.
شاهدخت جوان، متولد سال ۱۹۶۷ در ایران است. پدرش از فئودال های آذربایجان بود که در زمان حکومت شاه زندانی و همه اموالش ضبط شد. او در تهران متولد شده و با مادر و چهار خواهر و برادر بزرگترش در این شهر زندگی کرده است.
شاهدخت در سال ۱۹۹۳ به فرانسه آمد و پس از ورود به دانشکده عالی مطالعات اجتماعی، تحصیلات خود را در رشته مردم شناسی به پایان برد و پایان نامه اش را در مورد «تلقین های مذهبی در کتاب های درسی ایران» نوشت.
کتاب های او به چندین زبان ترجمه و منتشر شده و مقالات بسیاری در روزنامه های لیبراسیون، لوموند و فیگارو نوشته است. از او نه تنها رمان بلکه آثار تحقیقی هم منتشر شده است.
رمان دیگر این نویسنده « اتوبیوگرافی دیگری» نام دارد که داستانی جذاب از تک گویی مغشوش مردی در آستانه مرگ است که در حال به یاد آوردن تصویرها و خاطرات کودکی، مادر و عشق جوانی خود است.
در رمان دیگر این نویسنده به نام «چگونه می توان فرانسوی بود» که در سال ۲۰۰۷ منتشر شده، دختر کوچکی از خاطرات خود و خانواده پرجمعیتش هنگام خروج از ایران می گوید. شصت و چهار خواهر و برادر به فرانسه مهاجرت می کنند، در شرایطی بین لمس یک سرزمین تازه و تجربه زندگی در تبعید، راوی از مشکلات این نوع زندگی و نوستالژی جهان از دست رفته خود در ایران می گوید.
در رمان « من اینی نیستم که هستم» نیز به شرح وقایع خروج یک خانواده از ایران تا رسیدن به غرب می پردازد. اما شاهدخت جوان به عنوان یک محقق علوم اجتماعی، آثار تحقیقی نیز منتشر کرده است.
در کتاب « زیر روسری» که در سال ۲۰۰۶ منتشر شد از حجاب در ایران بعد از انقلاب می گوید و از خود که ده سال تجربه حجاب داشته است. در این کتاب، وی تاثیرات حجاب در جامعه ایران و نوع زندگی اجتماعی زنان ایران بعد از انقلاب را بررسی می کند.
در کتاب «خداوند درباره اروپا چگونه می اندیشد» این سوال را مطرح می کند که اروپا آزمایشگاهی ایده آل برای اسلامگرایان است. وی در این اثر به فعالیت های اسلامگرایان در اروپا و در سرزمین های خودشان می پردازد. در این کتاب، او همچنین یک بار دیگر موضوع حجاب در میان مسلمانان اروپا را بررسی می کند.
اما شاهدخت جوان از آن دست نویسندگانی است که با نخستین رمانش جای خود را در جامعه فرانسوی یافت، پس از انتشار نخستین رمانش، در سال ۲۰۰۳ جایزه بزرگ سکولاریسم و در سال ۲۰۰۴ نشان شوالیه هنر و ادبیات را دریافت کرد.
وقتی از نویسنده شدنش می نویسد، می گوید: « وقتی در دوران تحصیل، مدیر مدرسه به من گفت که نباید از موضوعات حساس بنویسم، من طعم ممنوعیت را چشیدم. از همان جا من ممنوع شدم. ممنوع از نوشتن، از فکر کردن و از حرف زدن.»
اما به نوشته روزنامه لیبراسیون، این نویسنده با وجود مشکلاتی که در دو رژیم تجربه کرده، عمیقا به آزادی باور دارد.