«توقفگاه»، فیلم مستندی است از کاوه بختیاری، فیلمساز ایرانی الاصل مقیم سوئیس که تصویر تلخی از وضعیت مهاجران ایرانی ارائه می کند که یا در رویای زندگی بهتر یا در گریز از حکومت ایران – که فیلم مشخص نمی کند کدام یک از این دو- از ایران گریخته اند و حالا در یونان در انتظار مهیا شدن موقعیتی هستند برای فرار به کشورهایی نظیر فرانسه و آلمان.
بختیاری مدت های زیادی را در خانه ای که پناهگاه آنها است با شخصیت های فیلمش می گذارند. حاصل کار او برای اولین بار در بخش دو هفته کارگردانان جشنواره کن به نمایش درآمد و مورد استقبال قرار گرفت. کاوه بختیاری جایزه منتقدان فیلم کانادا رو در جشنواره مونترال را به تازگی از آن خود کرد.
به مناسبت نمایش این فیلم در جشنواره لندن، با کاوه بختیاری گفت و گو کرده ام.
شرق پارسی: شما پیش از این فیلم، فقط تجربه فیلم داستانی داشتید. چطور شد که یک مستند ساختید؟
کاوه بختیاری: بله، من پیش از این فقط فیلم داستانی ساخته بودم. این ماجرا را که دیدم فکر کردم زنگ بزنم به یکی از دوستانم که فیلم مستند می سازد و بگویم که بیاید فیلم مستند بسازد، اما وقتی که دیدم با این آدم ها می توانم رابطه صمیمی و به قول معروف بدون ماسک داشته باشم، دیدم بهترین انتخاب در این لحظه این است که خودم مستند را بسازم.
من دائم با آنها بودم، با هم روی زمین به خواب می رفتیم و با هم غذا می خوردیم. اگر می رفتم در هتل می خوابیدم و بعد برمی گشتم برای فیلمبرداری، آن وقت به این شکل نمی شد. غالب جشنواره هایی که با این فیلم شرکت می کنیم، جشنواره فیلم های داستانی است نه مستند. شاید کسی فکر کند که ساختن این فیلم سخت نبوده، اما اصلا این طور نیست.
ساختن این فیلم یک سالی طول کشید. هر روز صبح می رفتم در یک کافه می نشستم و می نوشتم. نزدیک به دویست صفحه درباره این فیلم نوشتم، درست از این زاویه که انگار می خواهم یک فیلم داستانی بنویسم. فکر می کردم که این شخصیت ها را دارم و باید حالا چه صحنه هایی را بگیرم.
مثلا بنا به اتفاقی که شب قبل افتاده بود، فکر می کردم که حالا به یک نفر احتیاج دارم که شوخ باشد و زاویه دیدش را وارد ماجرا کند. دقیقا به شکلی میزانسن دادن بود. سابقه کار داستانی ام به من بسیار کمک کرد.
پرسش: با توجه به موفقیت فیلم در جشنواره های جهانی، کار مستندسازی را ادامه می دهید یا برمی گردید به سینمای داستانی؟
پاسخ: فکر می کنم که نسل ما یعنی نسل جوان یک رابطه بخصوصی با مرز سینمای مستند و داستانی پیدا کرده است. یعنی آن مرزی که قبلا در زمینه جدا کردن این دو وجود داشت، حالا برای ما این طور نیست. این مرز باریک شده و شاید حذف شده است.
حالا دیگر دوربین سی و پنج میلی متری نیست که حتما تصمیم بگیری داستانی است یا مستند. ما سینما را این طور یاد گرفتیم که می تواند واقعی تر باشد و شباهت اش به مستند بیشتر. برای همین فرق بزرگی بین سینمای مستند و داستانی نمی بینم. به هر حال الان دارم یک فیلم داستانی می نویسم، اما می توانم از شیوه مستند کمک بگیرم که فیلم داستانی بسازم.
پرسش: مساله ایران در فیلم شما چقدر مهم است؟ شما به هر حال ریشه ایرانی دارید و درباره شخصیت هایی ایرانی حرف می زنید، اما ایرانی بودن آنها مساله فیلم است؟
پاسخ: خب اصل من ایرانی است و زبان مادریم فارسی است، اما جای دیگری بزرگ شده ام. یعنی نوع ایرانی بخصوصی هستم.اما این برایم مهم بود چون می توانستم با آنها رابطه خیلی صمیمی ای برقرار کنم.اما این فیلم برای ایرانی ها ساخته نشده، فیلم برای تماشاگر اروپایی و غربی است که بفهمد مهاجر بودن یعنی چی.
پرسش: این صمیمی شدن که اشاره کردید نقطه قوت فیلم شماست. ما با این صمیمیت داخل زندگی این شخصیت ها می شویم و حتی دعوا کردن آنها را می بینیم.این صمیمیت چطور اتفاق افتاد؟ به این دلیل بود که یکی از این افراد پسرخاله شما بود؟
پاسخ: اگر نمی توانستم با این افراد صمیمی شوم این فیلم را نمی ساختم. فقط می نوشتم و کمک می کردم که افراد دیگری بسازند.
سه گروه افراد در این خانه حضور داشتند: یک عده که تازه رسیده اند، یک عده که سال ها است آنجا هستند و یکی هم مثل من. هدف آن دو دسته اول این بود که مثل من شوند. یعنی نه من شخصا ، بلکه هویتی که من در اروپا دارم را پیدا کنند.
این چیزی بود که ما را به هم نزدیک می کرد. از طرف دیگر من خیلی رک با آنها روبرو شدم و چیزی را مخفی نکردم. از همان روز اول با دوربین آمدم و گفتم که شاید فیلمی بسازم. همیشه دوربین دستم بود و آنها عادت کرده بودند به دوربین.
شاید پنج درصد چیزی که در این یک سال اتفاق افتاد در فیلم می بینیم. خیلی چیزها اتفاق افتاد که به فیلم ربطی نداشت و ما در فیلم نگذاشتیم. من کلاه کارگردانی ام را برداشته بودم و شده بودم یک آدمیزاد با یک گذرنامه که می تواند بعضی ها را کمک کند. مثلا وقتی کسی را می گرفتند، تنها کسی که می توانست برود و کمکی بکند، من بودم چون گذرنامه داشتم. برای همین من در گروه یک نقش ویژه ای پیدا کردم که به طور خودکار با همه صمیمی شدم.
پرسش: با توجه به این که خود شما می گویید که رفتید در این خانه و با آدم هایش صمیمی شدید و فیلم گرفتید، آیا فرصت فکر کردن به میزانسن و نماها هم داشتید یا این که ترجیح می دادید فقط واقعیت صحنه را ثبت کنید؟
پاسخ: وقتی که می خواهید فیلم داستانی بسازید فرصت دارید که شخصیت های تان را بیشتر بشناسید و با بازیگران خود کار کنید. حدود نود درصدفیلم داستانی بستگی دارد به نخ هایی که از بازیگران و شخصیت آنها دارید و با آن بازی می کنید. شاید خود بازیگر هم نفهمد که کارگردان چطور دارد به هدفش می رسد.
در مورد ساختن مستند هم همین هست. وقتی که هر روز صبح می نوشتم ساختار را شکل می دادم و از نخ هایی که از این شخصیت ها به دستم آمده بود،استفاده می کردم. وقتی اتفاقی می افتاد، خیلی راحت با یک سوال یا یک عکس العمل، زاویه چیزی را که می توانستم از آنها فیلم بگیرم، عوض می کردم. وقتی که زاویه و عکس العمل عوض می شد، همه جریان تغییر پیدا می کند. در صحنه های مختلف من خیلی حرف می زنم، اما در فیلم نهایی این حرف ها حذف شده است.
پرسش: گفتید که بیشتر فکر می کنید به مخاطب اروپایی و حرف زدن با آنها درباره وضعیت مهاجران. حالا که فیلم پس از جشنواره کن در جاهای مختلف به نمایش در آمده و این روزها هم در هم در جشنواره لندن نمایش دارد، عکس العمل ها را چطور دیدید؟
پاسخ: سعی می کنم هر چه بیشتر به همراه فیلمم در جشنواره ها شرکت کنم تا عکس العمل ها را ببینم. هفته قبل استرالیا بودم و بعد بلژیک که جایزه هم گرفتیم. جالب اینجا است که تماشاگر خیلی راحت با فیلم ارتباط برقرار می کند. بعضی ها در پایان می آمدند و یواشکی می گفتند که زاویه دید ما را درباره مهاجرها عوض کردی.
این هدف من بود و حتی بالاتر از هدفم. البته همه نمی آیند چنین حرفی بزنند، اما به هر حال قصدم این بود که زاویه نگاه آنها را کمی تغییر دهم. در این راه، هدفم این بود که فیلم سمبلیک باشد؛ ندانیم که این آدم ها از کجا می آیند و گذشته شان چیست و زندگی شان در آنجا چطور بوده و ندانیم که بعدا چطور زندگی خواهند کرد. من فقط می خواستم که این مرز را کمی بشکنم؛ این ترس را از کسی که از جای دیگری می آید و فقط هم البته مختص اروپا نیست.