در تهران یک بار دیگر دهها هزارتن به خیابان ها ریختند تا پرچم های آمریکا را به آتش بکشند و شعار مرگ بر آمریکا سر دهند. ۱۳ آبان در ایران سالگرد روزی است که دانشجویان انقلابی ایران سفارت آمریکا در تهران را تسخیر کردند، آن را “لانه جاسوسی” خواندند و ۴۴۴ روز دیپلمات های آمریکایی را به گروگان گرفتند.

از آن زمان تاکنون ۳۴ سال می گذرد و در تمام این سالها درها برای ایران بر همان پاشنه همیشگی می چرخد. خصومت با آمریکا و مقابله با “طرح های آمریکایی” و “اسلام آمریکایی” به هویت جمهوری اسلامی تبدیل شد و آمریکا شیطان بزرگ و آتش هر خرمن لقب گرفت.

امسال و در روزهای منتهی به ۱۳ آبان اما بسیاری ها منتظر بودند تا تغییری را در شعارها و خیابانهای تهران ببینند یا اینکه دست کم از جمعیتی که در خیابانهای تهران و دیگر شهرهای ایران حضور می یابند کاسته شود. پایه این انتظار هم تلاش های بی سابقه برقراری روابط میان دولت ایران و آمریکاست.

این روزها در ایران بسیاری بی پروا از ضرورت برقراری رابطه با آمریکا و فواید آن می گویند و می نویسند. اینکه باید خط پرواز مستقیم میان ایران و آمریکا برقرار شود و هیئت دوستی ایران و آمریکا نیز در مجلس شکل گیرد. حرفهایی که تا همین چند سال پیش تابو محسوب می شد و حتی دستگاه قضائی ایران روزنامه های اصلاح طلبی را که به اشاره خواستار برقراری رابطه و گفتگو با آمریکا بودند را تهدید به برخورد کرد.

در ایران اما ظاهرا خیلی چیزها به سرعت در حال تغییر است. رئیس جمهورایران و آمریکا تلفنی با یکدیگر سخن می گویند و حتی آیت الله خامنه ای یک روز قبل از برگزاری تظاهرات ضد آمریکایی ۱۳ آبان با قاطعیت از دولت ایران و مذاکراتی که با غرب آغاز کرده است پشتیبانی می کند.

پس با این وجود چرا باید صدها هزار ایرانی به خیابانها بیایند و بازهم شعارهای ضد آمریکایی سر دهند؟ مگر آنها نمی خواهند تحریم ها رفع شود و اقتصاد له شده ایران کمر راست کند؟ مگر نمی خواهند که ایران از انزوای بین المللی خارج شود؟ مگر نمی دانند کلید همه این قفل ها در مذاکرات ایران و امریکا نهفته است. آنهم زمانی که امریکا در تلاشی چند ساله ائتلافی گسترده سیاسی – اقتصادی در سطح جهان علیه ایران را رهبری و هدایت کرده است.

همه رسانه های جهانی از گسترده تر بودن تظاهرات ضد آمریکایی امسال تهران در مقایسه با سالهای گذشته سخن به میان آوردند اما از یک تفاوت مهم غفلت کردند. بخش عمده شعارهای امسال یک پیام خاص را به صورت هدفمند ارسال می کردند اینکه آمریکا برای مذاکره صداقت کافی ندارد، آمریکا می خواهد ما را فریب دهد. این همان پیامی بود که در بیلبوردهای ضد آمریکایی روزهای اخیر که در تهران و برخی از کلانشهرهای ایران آویزان شده بودند هم دیده می شدند.

همان چیزی که قویا در سخنان رهبر ایران هم شنیده شد. او گرچه گفت که به مذاکرات خوشبین نیست و انتقاد کرد آمریکایی‌ها هم لبخند می‌زنند و اظهار میل به مذاکره می‌کنند هم می‌گویند همه گزینه ها روی میز است. اما گفت که :” باذن الله از این مذاکرات ضرری هم نمی‌کنیم و این تجربه،ظرفیت فکری ملت ما را بالا خواهد برد، اگر مذاکرات به نتیجه برسد که چه بهتر، ولی اگر نتیجه نگرفتند معنایش این باشد که کشور باید روی پای خودش بایستد.”

همه این سخنان یک پیام می دهند ما آماده مذاکره هستیم اما شما آمادگی ندارید. این یک ناز و کرشمه شرقی است. یک نوع دلبری است که شاید غربی ها از آن بی خبر باشند. یکی از نخستین بی خبرها هم می تواند نخست وزیر اسرائیل باشد که سریعا در واکنش به این تظاهرات گفت که مبادا تحریم ها را از روی ایران بردارید ایران واقعی همانی است که امروز دیدید، همان هایی که آمدند و مرگ بر امریکا گفتند.

تظاهرات روز ۱۳ آبان می تواند کارتی برای دستگاه دیپلماسی دولت حسن روحانی باشد، تبدیل یک تهدید به فرصت. آنها به غربی ها می توانند بگویند که علی رغم تحریم ها و تهدیدها بازهم دولت ما تحت فشار است گروه های قدرتمندی تا از شما دوری کنیم. پس دست دوستی ما را زودتر بگیرید تا تندروها همین نخ های نازک ارتباط را هم پاره نکرده اند.

در واقع این می تواند یک تقسیم کار و پاس کاری میان تندروها و هئیت مذاکره کننده ایرانی باشد. گرچه برخی کارشناسان اقتصادی تحریم ها را خبری خوب برای گرووهای تندرویی میدانند که اکنون با نفوذی که دارند می توانند کالاهای بیشتری قاچاق کنند و سود کلانتری را به جیب بزنند اما بسیاری دیگر از کارشناسان هم هستند که آنها را بزرگترین بازنده ها می دانند و معتقدند که آنها بی شک از هر قشر دیگری بی صبرانه تر منتظر موفقیت مذاکرات هستند. پس ظاهرا سخنان رهبر ایران و عزم دولت ایران برای برقراری ارتباط با امریکا فراتر از نمایش خیابانی ۱۳ آبان تهران است.

بگذارید این مطلب را با داستانی از ۱۰۰ سال پیش در تهران به پایان ببرم. می گویند روزی سفیر انگلستان قصد داشت تا از ساختمان سفارت به محل باغ سفارت برود. مسیری که تقریبا ۱۰ – ۱۵ کیلومتر فاصله داشت. باران جاده خاکی را به گل تبدیل کرده بود و چرخهای درشکه سفیر بریتانیا در گل و لای خبایانهای آن روز تهران فرورفته بود.

سفیر از درشکه چی خواست تا به چند نفر بیکار که در همان مسیر ایستاده بودند بخواهد که درشکه را هل دهند و در عوض چند سکه به آنها دهد. پس از چند دقیقه سفیر متوجه شد که مردان در حالی که عرق می ریزند و کار می کنند، چیزهایی هم می گویند. سفیر از مترجم بغل دست خود پرسید که آیا آنها ناسزا می گویند؟ مترجم گفت بله قربان! سفیر باز پرسید به ملکه که فحش نمی دهند؟ مترجم گفت متاسفانه به ملکه هم حرفهای ناشایست می زنند. سفیر باز پرسید آنها اما ما را تا باغ سفارت خواهند رساند؟ مترجم گفت صد البته! سفیر گفت : درشکه ما را تا باغ سفارت برسانند به هر که می خواهند فحش بدهند!