نمایی از یکی از تجمع‌های مردمی در میدان تحریر قاهره پس صدور حکم حبس ابد حسنی مبارک

نمایی از یکی از تجمع‌های مردمی در میدان تحریر قاهره پس صدور حکم حبس ابد حسنی مبارک

زمانی که برای نخستین بار انقلابات مردمی در جهان عرب فوران نمود، نخست روشنفکران و نویسنده ها در بهت و حیرت فرو رفتند، آنها هرگز انتظار نداشتند و یا فکرش را هم نمی کردند که چه اتفاقی افتاده است. ولی وقتی که به نظر رسید که زمان تغییر فرا رسیده است، آن روشنفکران دیدگاه خود را تغییر داده و حمایت خود را از انقلابات مردمی اعلام کردند. برخی از آنها حتی از این هم فراتر رفته و شروع به نظریه پردازی و شرکت در راهپیمائی ها کردند، اگرچه دارای رهبری نبودند، و اگرچه انقلابیون هیچ طرح سیاسی جز براندازی رژیم نداشتند و هیچ ارزش یا مطالبه روشنی برای الگویی که می خواستند پیاده کنند آماده نکرده بودند.

دکتر عمر حمزوی یکی از اعضای مجلس مصر چند روز پیش از بروز انقلاب مصر در مصاحبه ای با بی بی سی عربی گفت، آنچه در تونس اتفاق افتاد در نتیجه خشمی بود که از طبقه متوسط سکولار تونس سرچشمه می گرفت، و بخاطر همبستگی با ارتش، احتمال ندارد مردم مصر بر علیه رژیم رئیس جمهور قبلی یعنی حسنی مبارک قیام کنند، چرا که جامعه مصر با همتای تونسی اش متفاوت است. یک سال پیش از انقلاب، رمان نویسی بنام اعلا الاسوانی کتابی را در سال ۲۰۱۰ منتشر نمود تحت عنوان « چرا مصریان انقلاب نمی کنند؟» و اینطور استدلال نمود که طبقه ممتاز روشنفکر مصر فاسد بوده و تمایلی به ریسک پذیری ندارد، و این مسئله علی رغم مضرات و تناقضات ذاتی آن، چندین دهه است که بخاطر این واقعیت جا افتاده است.

پس از انقلاب، همه این حرفها تغییر کرد، و همان افراد شروع به نظریه پردازی در مورد انقلابی کردند که قبلاً باور داشتند هرگز اتفاق نخواهد افتاد. سایر نویسنده ها، چه عرب و چه خارجی، عرصه مبارزه را با اظهارات، مقالات و کتابها پر کردند وادعا می کردند که واقعیت کشورهای «بهار عربی» را می شناسند، و رگباری از توجیهات و تفسیرها را ارائه کردند تا توضیح دهند این اتفاقات به چه دلیل رخ دهد و نظراتی را برای دوره انتقالی ارائه دادند. ولی ، هیچیک از این نویسندگان متوجه اشتباه یا شکست دیدگاهشان در رابطه با واقعیت موجود نشد. البته، نویسندگان معدودی در این روزنامه بودند که در خصوص خطراتی که ممکن است اتفاق بیفتد هشدار دادند و اصرار داشتند که توده مردم نمی بایست در خیابان و توسط شعارهای جمعیت خشمگین هدایت شوند، ولی این صداها در میان موج صداهای عربی و غربی که از آنچه به باور آنها بیداری و رستاخیز مردم منطقه بود حمایت می کردند، گم می شد.

جالب توجه است که آن روشنفکرانی که در آن هنگام این قیام ها را مورد استقبال قرار داده و حتی در مواردی پذیرفتند، اینک شروع به عقب نشینی از مواضعشان کرده اند، و برخی از آنها به انتقاد پرداخته و در خصوص آینده این انقلابات اظهار تردید می کنند. معهذا اندکی از آنها به شکست دیدگاهش اعتراف نموده، و یا عمداً نقش خود را در برانگیختن احساسات در شورش های خیابانی از یاد برده اند. امروزه، برخی از آنها صریحاً یا بطور غیرمستقیم از ترسشان در خصوص نتایج تغییرات جاری می نویسند. علت اصلی آن هم، نتایج انتخابات دمکراتیکی است که آنها خواستارش بودند و جاده را برای احزاب و نیروهای مذهبی هموار ساختند، احزابی که بسیار با ارزش های دمکراتیک، مدنی و حقوق بشر فاصله دارند، و بازتابی است رفتار بی ثبات روشنفکران سطح بالای جامعه.

می توان نگاهی به عقب و به اظهارات و نظراتی انداخت که اینک بعید به نظر می رسد نتیجه آنها «بهار عربی» باشد، و تاثیر آنها را بر آینده حقوق و آزادی ها در آن کشورها را بررسی نمود. طرفداران «جامعه مدنی» و حقوق بشر متوجه شده اند که اصول و رویاهایی که به آنها چسبیده اند به خاطر به قدرت رسیدن اسلام گرایان رادیکال به کابوس بدل شده است.

این منظره جدیدی نیست، استقلال طلبانی که در دهه ۱۹۴۰ رویای حکومت ملی را تبلیغ می کردند، خیلی زود بسیاری از آنها فراری شده یا تحت حبس خانگی قرار گرفتند، قطع نظر از قتل ها و توطئه هایی که علیه آنها صورت گرفت. همچنین، هواداران ملی گرایی، و بعدها در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بعثیون، کشورهای خود را به رژیم های دیکتاتوری تبدیل کردند، در نتیجه «رفیقان» دیروز با به حاشیه کشاندن نهادها و مذاکرات پنهانی با تشکیلات، یکدیگر را قربانی می کردند. حتی اسلام گرایان هم با متهم کردن یکدیگر به کفر در میان خودشان به نبرد مشغول بودند، در رابطه با مسائلی چون امارات، فسادهای دنیوی، تجربیات ایران، الجزایر، سودان و یمن که هنوز هم تا امروز وجود دارند. امروز، هواداران جامعه مدنی که خود را به نام هایی چون فعالان حقوق بشر یا اصلاح طلب می نامند با همان سرنوشت مواجهند. آنها پیشنهاد راه حلی انقلابی یا کودتا مانند را می دهند که نافرمانی های مدنی و اعتراضات شدید برانگیزنده، و حتی به خطر انداختن کشور و مردمشا را توجیه می کند. و حتی زمانی که صندوق های رای گیری هم نتیجه ای را که دیدیم نشان دادند هنوز هم برخی تحت عنوان راهپیمائی های صلح آمیز سعی در عوض نمودن واقعیت با استفاده از زور را دارند.

در اینجا ما می بایست کمی به تاریخ برگردیم. بیست سال قبل، حزب «چپ لیبرال» ( که آمیخته ای از چپگرایان و تازه اسلامگرایان بودند) بحث «جامعه مدنی» را به شکلی متعصبانه در جهان عرب عنوان کردند، و شروع به موعظه در خصوص شعارهای مطلقی از آزادی، دمکراسی، حقوق بشر نمودند و با اینکار شروع به ترویج جنبه جدیدی از برابری نیروهای مخالف و قدرت وقت کردند. در طول زمان، این روند و گرایش زندانی دیدگاه ایده الیست خودش شد، که از واقعیت جدا بود، و زمانی که من می گویم ایده الیست، منظورم اینست که با جامعه و واقعیت سیاسی کشورهایی که این ایده ها را درآنها ترویج می کردند در ارتباط نبودند. در حقیقت، بیشتر به نظر می رسید که دیدگاهی وارداتی باشند، اگرچه هیچ اشکالی در آنها وجود نداشت، بجز خواستگاه آنها. برای مثال شعارهایی که جوانان میدان تحریر و روشنفکرانی که در انقلاب آنها شرکت کردند می دادند را در نظر بگیرید، و متوجه خواهید شد که شعارهای آنها شبیه به شعاریی است که در جنبش «اشغال وال استریت» در نیویورک بکار می رفت و یا معترضین منطقه مالی لندن، بجای آنکه طنین انداز صدای مردم شهرهای مجاور قاهره همچون عباسیه یا ایمبابا باشند. شاید این مسئله توضیح دهنده این مسئله باشد که چطور جوانان میدان تحریر با شعارهای غربی شان باختند، وچطور دیگرانی همچون حزب النور سلفی ها برنده شدند. چرا که دومی به واقعیت مذهبی و اجتماعی جامعه نزدیکتر بود. بنابر این غیرمحتمل نیست که این جوانان میدان التحریر در حاشیه قرار گیرند و نتوانند به صحنه بیایند، چرا که آنها فاقد آگاهی و تجربه در اداره مملکت و اقتصاد آن می باشند. کسانی که خواستار تظاهرات هر روزه بودند تا مطالبات انقلاب را بدست آورند خود را فریب می دادند، و از دید بسیاری از شهروندانشان، افرادی بودند که اهمیتی به موقعیت اقتصادی میلیون ها نفر از مردم نمی دادند.

در مواجه با این مرحله، ما شاهد دو دیدگاه اصلی در خصوص این پدیده عقب نشینی «حمایت از بهار عربی» می باشیم : نظریه نخست اینکه این روشنفکران و نویسندگان دستخوش آنچیزی شدند که دانشمندان سیاسی-اجتماعی آنرا «رمانتیک گرایی انقلابی» می نامند، مرحله ای از یک ستایش احساسی نسبت به یک تغییر اصلاحاتی، و زمانی که نشانه های شکست و بی نظمی ظاهر شد، همان افراد به یک حالت انکار و تکذیب تغییر جهت دادند، و بقایای رژیم سابق را متهم می کردند که سعی دارند در انقلاب کارشکنی کنند. ولیکن، زمانی که سایر نیروهای انقلابی می توانند کسب منفعت نموده و قدرت را در انحصار خود در آورند، همین افراد سعی در توجیه یا انکار شکست انقلاب نمودند با این دستاویز که انقلاب توسط نیروها و جریانات رادیکال، حال چه چپگرا و چه اسلامگرا به سرقت رفته است.

نظریه دوم در مورد این پدیده اینست که برگزیدگان سیاسی و فرهنگی در آغاز انقلاب سعی در کمرنگ سازی ارزش تلفات انسانی و مادی که در اثر اغتشاش و هرج و مرج ناشی از تغییر رخ داده بود داشتند، و اظهار می کردند که یک انقلاب نیاز به قربانی و فداکاری دارد، و صرفنظر از اینکه چقدر طول بکشد یا هرج و مرج تا چه اندازه باشد انقلاب در نهایت موفق خواهد شد. ولی، پس از مدت زمان کوتاهی، همین گروه برگزیده بخاطر این تلفات افسوس خوردند و در هر جا که نتایج به نفع آنها نبود حتی مسئولیت آنها را قبول نکردند، و سپس پا پس کشیدنشان از حمایت از انقلاب را اینطور توجیه کردند و بهانه آوردند که انقلاب دارد روی مردم بیگناه اثر می گذارد، یا اینکه حتی در میان شرکت کنندگان اولیه و اصلی اش دارد به سمت خشونت و انتقام گیری تغییر جهت می دهد. این مسئله شاید بیشتر در انقلاباتی مشهود باشد که قوانین اضطراری و فوری وضع می کنند و یا از نیروی بیش از اندازه برعلیه معترضین استفاده می کنند و یا در مواردی که نافرمانی های مدنی توسط افراد یا احزابی که به قدرت رسیده اند انجام پذیرد.

هدف ما در اینجا انتقاد از انقلاب یا ملامت انقلابیون نیست، بلکه این فراخوانی برای درست کردن مسیر آن است. رژیم های بن علی و مبارک فاسد و پر از جنبه های منفی بودند، ولی جنبه های مثبت هم داشتند، پروژه های خوب، موسسات در حال کار، ولو اینکه ضعیف باشند. به همین دلیل برای کشور لازم بود که پس از ترک رئیس جمهور، به تدریج به سمت یک انتقال دمکراتیک پیش برود بدون آنکه چرخ اقتصاد را برهم بزند و یا موسسات دولتی و اعتبار آنها را خراب کند. سعی در تغییر کامل جوامعی که هنوز قادر به چنین کاری نیستند به بدبختی و فاجعه منجر خواهد شد. در مورد مصر این مسئله روشن است، تعلیق کار در موسسات سبب برخورد نیروهای انقلابی شد، و این مسئله به بهای ثبات اقتصادی و امنیتی شهروندانش تمام شد.
قانون اساسی سوئیس یا اسکاندیناوی به چه درد کشور ناموفقی چون سومالی یا افغانستان می خورد؟ اگر سیستم حقوقی و قانونی ایالات متحده را بر کشورهای فقیر و نیازمندی چون یمن یا سودان اعمال می کردند چه چیز تغییر می کرد؟

هیچ چیز! اتباع یک کشور کسانی هستند که قوانین و مقررات را بر اساس ارزش های خودشان بنا می کنند نه برعکس. شاید ممکن باشد رئیس جمهور و افرادش را سرنگون ساخت و این را یک انقلاب نامید، شاید بتوان قانون اساسی و قوانین را تغییر داد، ولی شما نمی توانید زندگی مردم را تغییر داده و آنرا بهتر سازید اگر اینکار به بهای امنیت و وسیله معاش آنها باشد.

چنین حرف هایی در اول انقلابات هم گفته شد، ولی اهمیت بسیار کمی به این مسئله داده شد.